۳۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکمت های نهج البلاغه» ثبت شده است

حکمت ۱۸ نهج البلاغه ؛ ره آورد شوم فرار از جنگ (سیاسى ، اخلاقى ، نظامى)

حکمت ۱۸ نهج البلاغه ؛ ره آورد شوم فرار از جنگ (سیاسى ، اخلاقى ، نظامى)

ره آورد شوم فرار از جنگ (سیاسى ، اخلاقى ، نظامى)

وَ قَالَ [علیه السلام] فِى الَّذِینَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ .

و درود خدا بر او ، فرمود : (درباره آنان که از جنگ کناره گرفتند) حق را خوار کرده ، باطل را نیز یارى نکردند.


تفسیر:

شرح و تفسیر
بى طرف هاى منفى
همان گونه که در سند این حکمت آمد، این سخن حکیمانه امام مربوط به بعضى افراد سرشناس از مسلمانان مانند «سعد بن ابىوقاص» و «عبدالله بن عمر» است که در جنگ جمل وصفین با امام همراهى نکردند وبه دشمنان او نیز نپیوستند، بلکه بى طرف ماندند وبه عذرهاى واهى متوسل شدند. امام درباره آنها مى فرماید: «حق را تنها گذشتند و باطل را یارى نکردند»; (خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ).
اشاره به این که گرچه آنها به یارى باطل نشتافتند و در صف مقابل ما قرار نگرفتند; ولى چون به یارى حق برنخاستند و به پیام قرآن که مى گوید: «(فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه); به آن گروه ظالمى که بر ضد پیروان حق (و امام مسلمین) برخاسته بجنگید تا به فرمان گردن نهند»(۱) عمل نکردند درخور هر گونه سرزنش و ملامتند.
در این که آیا این گروه با على(علیه السلام) بیعت کرده بودند ولى در مسئله مبارزه با اصحاب جمل و جنایتکاران شام کوتاه آمده بودند یا از ابتدا زیر بار بیعت نرفته بودند، در میان مورخان اختلاف نظر است. در بعضى از نقل ها آمده که اینها بیعت را پذیرفتند ولى به فرمان امام در مبارزه با اهل باطل عمل نکردند و مطابق برخى دیگر از نقل ها از ابتدا زیر بار بیعت با آن حضرت نرفتند و جزء اقلیت ناچیزى بودند که بر خلاف جمهور مسلمین از بیعت با امام سر باز زدند.
مرحوم علامه شوشترى معتقد است که اکثر روایات حاکى از آن است که این گروه بیعت نکردند.(۲)
در اینجا این سؤال پیش مى آید که اگر آنها بیعت نکردند چگونه امام انتظار داشت که به لشکر او بپوندند و با باطل مبارزه کنند.
پاسخ این سؤال روشن است، زیرا اوّلاً جمهور مسلمانان و اکثریت قاطع مهاجران و انصار بیعت کرده بودند و این حجت براى همه مردم بود و ترک بیعت گناه بزرگى بود که از آنها سر زد. ثانیاً به فرض که آنها بیعت نکرده باشند ولى وظایف یک مسلمان را باید انجام دهند و به آیات قرآن باید عمل کنند یعنى همان گونه که نماز و روزه و حج را باید انجام دهند، به آیه شریفه (فَقاتِلُوا الَّتِى تَبْغی حَتّى تَفِىءَ إِلى أَمْرِ اللّه)نیز باید گردن نهند. این یک وظیفه اسلامى است که به بیعت ربطى ندارد.
به خصوص این که در حدیثى نیز از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «السّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ; کسى که نسبت به حق بى طرف و بى تفاوت بماند و سکوت اختیار کند شیطان گنگى است».(۳) به ویژه این که کناره گیرى این گونه افراد که به عنوان شخصیت هاى معروف جامعه اسلامى شناخته مى شدند ضربات شدیدترى بر پیکر حق وارد مى کرد.
قابل توجه این که ابن عبدالبر در کتاب استیعاب در شرح حالات «عبدالله بن عمر» مى نویسد که به هنگام وفات مى گفت: هیچ چیزى ناراحت کننده اى در دلم از امر دنیا نیست جز این که که من با آن گروه ستمگر همراه على بن ابى طالب پیکار نکردم».(۴)

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۲۷
حکمت ۱۷ نهج البلاغه ؛ ضرورت رنگ کردن موها (بهداشتى ، تجمل و زیبایى)

حکمت ۱۷ نهج البلاغه ؛ ضرورت رنگ کردن موها (بهداشتى ، تجمل و زیبایى)

ضرورت رنگ کردن موها (بهداشتى ، تجمل و زیبایى)

وَ سُئِلَ [علیه السلام] عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ ص غَیِّرُوا الشَّیْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ فَقَالَ ع إِنَّمَا قَالَ ص ذَلِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ .

و درود خدا بر او ، فرمود : (از امام پرسیدند که رسول خدا (ص) فرمود : موها را رنگ کنید و خود را شبیه یهود نسازید یعنى چه ؟ فرمود) پیامبر (ص) این سخن را در روزگارى فرمود که پیروان اسلام اندک بودند، اما امروز که اسلام گسترش یافته ، و نظام اسلامى استوار شده ، هر کس آن چه را دوست دارد انجام دهد.


تفسیر:

شرح و تفسیر
تغییر حکم یا تغییر شرایط
این سخن حکمت آمیز در واقع پاسخى است به سؤالى که بعضى از یاران امام درباره تفسیر یکى از سخنان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کرده اند به این ترتیب که: «از امام درباره این گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله) سؤال شد که فرموده است: موهاى سفید خود را تغییر دهید (رنگ و خضاب کنید) و خود را شبیه یهود نسازید»; (وَسُئِلَ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ(صلى الله علیه وآله): غَیِّرُوا الشَّیْبَ، وَلاَ تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ).
امام(علیه السلام) فرمود: «این سخن را پیامبر(صلى الله علیه وآله) زمانى فرمود که پیروان اسلام کم بودند اما امروز که اسلام گسترش یافته و آرامش و امنیت برقرار گشته (و اسلام استقرار یافته است) هر کسى مختار است (که رنگ و خضاب بکند یا نه)»; (فَقَالَ(علیه السلام): إِنَّمَا قَالَ(صلى الله علیه وآله) ذَلِکَ وَالدِّینُ قُلٌّ، فَأَمَّا الاْنَ وَقَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ، وَضَرَبَ بِجِرَانِهِ، فَامْرُؤٌ وَمَا اخْتَارَ).
«نطاق» در اصل به معناى کمربند و یا کمربندهاى خاصى است که زنان به کمر مى بستند; ولى در اینجا به معناى محدوده و قلمرو است، بنابراین جمله «اتَّسَعَ نِطاقُهُ» یعنى قلمرو اسلام گسترش یافته است.
«جِران» به معناى قسمت پایین گردن شتر است که به هنگام استراحت آن را به زمین مى نهد و تعبیر به «ضَرَبَ بِجِرانِهِ» کنایه از حاکمیت امنیت بر محیط اسلام است.
در آغاز اسلام که عدد مسلمانان کم بود و در میان آنها گروهى از پیران نیز وجود داشتند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اصرار داشت که پیران چهره جوان به خود بگیرند تا مایه ترس و وحشت دشمن شوند و نشانى از ضعف در آنها دیده نشود به همین دلیل دستور خضاب و رنگ کردن صادر شد. منتها براى این که دشمنان اعم از یهود و مشرکان، از نکته این کار باخبر نشوند و دوستان نیز احساس ضعف نکنند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این دستور را مستند به عدم شباهت با یهود کرد که این کار را به خود اجازه نمى دادند.
امام(علیه السلام) به این نکته دقیق اشاره مى کند که هر حکمى تابع موضوع خود است; اگر موضوع تغییر یابد آن حکم نیز عوض مى شود، همان گونه که اگر شراب سرکه شود و یا کافر مسلمان گردد حکم آن تغییر پیدا مى کند.
امام(علیه السلام) مى فرماید: موضوع این حکم رعب افکندن در دل دشمنان از طریق جوان نمایى پیران بوده و این مربوط به زمانى است که عدد مسلمانان کم بود اما در عصر امام که اسلام سراسر منطقه را فرا گرفته بود و حکومت اسلامى تثبیت یافته بود نه ترسى از مشرکان وجود داشت و نه خوفى از یهود، دیگر موضوعى براى رعب افکندن در دل دشمن از طریق رنگ کرد موهاى سفید باقى
نمانده بود.
در اینجا دو سؤال پیش مى آید:
سؤال اول این که ما معتقدیم: «حَلاَلُ مُحَمَّد حَلاَلٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَحَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة; حلال و حرام اسلام تا دامنه قیامت تغییر ناپذیر است».(۱) و این اصل با آنچه در این حدیث آمده چگونه سازگار است؟
مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود پاسخ خوبى به این سؤال داده است که با توضیحى آن را مى آوریم: احکام شرع دو گونه است: احکامى که بر اساس موضوعات ثابت و فطرى تشریع شده مانند نماز و روزه و حج و... که تغییرپذیر نیست، همچون قوانین ثابتى که در جهان آفرینش حکمفرماست و احکامى که بر اساس موضوعات متغیر وارد شده است که با تغییر موضوع، حکم عوض مى شود; مثلا ما مى دانیم خرید و فروش خون و اعضاى بدن انسان در سابق جزء محرمات بود، زیرا هیچ فایده مباحى نداشت ولى امروز که براى نجات جان مصدومان یا پیوند اعضا آثار حیات بخش دارد کاملاً قابل خرید و فروش به قیمت هاى بالاست. امثال این احکام در میان احکام اسلامى کم نیست.
مسئله رنگ آمیزى موهاى سفید که در این کلام نورانى به آن اشاره شده است نیز از همین قبیل بوده، زیرا پغمبر اکرم در زمانى که یارانش کم و در میان این عده کم جمعى از ریش سفیدان بودند این دستور را صادر کرد تا چهره پیرمردان جوان شود و سبب ترس دشمن گردد. (علاوه بر این که در روحیه خود آنها نیز اثر مى گذارد و روح جوانى در آنها جوانه مى زند.) ولى هنگامى که شرایط عوض شد و جمعیت مسلمانان آن اندازه فزونى یافت که وجود پیرمردان محاسن سفید در میان آنها تأثیرى در قوت و قدرت مسلمانان نداشت، طبعاً حکم هم عوض مى شود.(۲)
واضح است که حدیث «حَلالُ مُحَمَّد» اشاره به بخش اول است. شبیه این موضوع چیزى است که در بعضى از روایات آمده است که از امام باقر(علیه السلام) سؤال شد که ما شنیده ایم پیغمبر (و یارانش) در طواف با سرعت و شبیه دویدن حرکت مى کردند آیا ما هم این گونه عمل کنیم و یا به طور معمولى راه برویم؟ آن بزرگوار پاسخ دقیقى به این سؤال دادند، فرمودند: پیغمبر اکرم این دستور را در ماجراى حدیبیه داد تا قریش چابکى آن حضرت و یارانش را ببینند (و بترسند) ولى جمعى از عامه به سبب غفلت از این موضوع که این یک حکم موقت و در شرایط خاصى بوده است هنوز این کار را ادامه مى دهند ولى من و پدرم در طواف راه مى رویم».(۳)
سؤال دوم این که مى دانیم خضاب یکى از مستحبات است چگونه امام مى فرماید: امروز هر کس مخیر است بین خضاب و ترک آن؟
پاسخ این سؤال این است که در آن زمان پیغمبر اکرم به یاران مسن خود الزام کرده بود که خضاب کنند و امام(علیه السلام)مى فرماید: آن الزام اکنون بر طرف شده و هرکس آزاد است و این امر منافاتى با استحباب خضاب ندارد، زیرا آثار دیگرى در روحیه خود انسان و همسر و فرزندان و اطرافیان او ممکن است داشته باشد.(۴)

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۸۷
حکمت ۱۶ نهج البلاغه ؛ شناخت جایگاه جبر و اختیار (اعتقادى ، معنوى)

حکمت ۱۶ نهج البلاغه ؛ شناخت جایگاه جبر و اختیار (اعتقادى ، معنوى)

شناخت جایگاه جبر و اختیار (اعتقادى ، معنوى)

وَ قَالَ [علیه السلام] تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِى التَّدْبِیرِ .

و درود خدا بر او ، فرمود : کارها چنان در سیطره تقدیر است که چاره اندیشى به مرگ مى انجامد.



تفسیر:

شرح و تفسیر
پیشى گرفتن تقدیر و تدبیر
امام(علیه السلام) در اینجا به نکته مهمى اشاره مى فرماید و آن این که چنان نیست که همیشه انسان هاى مدیر و مدبر پیروز گردند; گاه تقدیرات همه تدبیرات آنها را برهم مى زند. مى فرماید: «حوادث و امور، تسلیم تقدیرهاست تا آنجا که گاه مرگ انسان در تدبیر (و هوشیارى او) است»; (تَذِلُّ الاُْمُورُ لِلْمَقَادِیرِ، حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ).
هدف از بیان این نکته آن است که گرچه انسان باید در همه امور هوشیارانه و مدبرانه عمل کند; اما چنین نیست که از لطف خدا بى نیاز باشد. خداوند براى بیدار ساختن انسان و شکستن غرور و غفلت او گهگاه امورى مقدر مى کند که بر خلاف تمام تدبیرها و پیش بینى ها و مقدمه چینى هاى انسان است تا به او بفهماند در پشت این دستگاه، دست نیرومندى است که هیچ کس بى نیاز از لطف و محبت او نیست.
در طول تاریخ گذشته و در زندگى خود بسیارى از این صحنه ها را دیده ایم که گاه افراد بسیار هوشیار و قوى و صاحب تدبیر ضربه هایى از تدبیر و هوشیارى خود خورده اند و دست تقدیر مسیرى جز آنچه آنها مى خواستند برایشان فراهم ساخته است.
تنها مطلبى که در اینجا تذکر آن لازم است این است که هرگز مفهوم این سخن آن نیست که انسان دست از تدبیر و دقت و بررسى لازم در کارها بردارد و همه چیز را به گمان خود به دست تقدیر بسپارد، بلکه شعار «(وَأَنْ لَیْسَ لِلاِْنْسانِ إِلاّ ما سَعى); بهره انسان تنها با سعى و تلاش او ارتباط دارد»(۱) را نباید هرگز فراموش کند و به تعبیر دیگر انسان نباید از اراده و تقدیرات الهى و این که همه چیز به دست اوست غافل شود و نیز نباید دست از تلاش و کوشش بردارد.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۰۳۹
حکمت ۱۵ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با فریب خوردگان (اخلاقى ، اجتماعى)

حکمت ۱۵ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با فریب خوردگان (اخلاقى ، اجتماعى)

روش برخورد با فریب خوردگان (اخلاقى ، اجتماعى)

وَ قَالَ [علیه السلام] مَا کُلُّ مَفْتُونٍ یُعَاتَبُ .

و درود خدا بر او ، فرمود : هر فریب خورده اى را نمى شود سرزنش کرد.


تفسیر:

شرح و تفسیر
سرزنش گرفتاران چرا؟
امام(علیه السلام) در این کلام نورانى اش مى فرماید: «هر شخص گرفتارى را نمى توان سرزنش کرد (چه بسا بى تقصیر باشد)»; (مَا کُلُّ مَفْتُون یُعَاتَبُ).
سرچشمه گرفتارى ها و مشکلات و مصائبى که دامن گیر انسان مى شود کاملاً مختلف است; گاه نتیجه مستقیم اعمال انسان است که بر اثر ندانم کارى ها، سستى ها، تنبلى ها و استفاده نکردن به موقع از فرصت ها دامان او را گرفته است. به یقین چنین شخصى درخور سرزنش است; ولى گاه مى شود که این مشکلات کفاره گناهان انسان است و خداوند مى خواهد او را به این وسیله در دنیا پاک کند. چنین کسى گرچه به سبب گناهش درخور سرزنش است ولى چون مشمول لطف الهى شده سزاوار ملامت نیست و گاه سرچشمه آن آزمایش هاى الهى است که خدا مى خواهد با آن مشکل و گرفتارى بنده خود را پرورش دهد که همچون فولاد آبدیده در کوره حوادث مقاوم سازد و یا همچون طلاى ناخالصى را که به کوره مى برند تا خالص گردد او را خالص سازد در اینجا نیز جاى سرزنش نیست، بنابراین همه گرفتاران و بلا دیدگان را نمى توان سرزنش کرد و حتى در آنجایى که انسان خود سرچشمه آن گرفتارى باشد باز گاهى جاهل قاصر است و گاه مقصر; تنها اگر مقصر باشد در خور سرزنش است.
این سخن تفسیر دیگرى نیز دارد و آن این که «مفتون» از ماده «فتن» و «فتنه» در اصل به معناى آزمایش کردن است; مثلا هنگامى که مى خواهند طلا را آزمایش کنند آن را به کوره مى برند تا وضع آن روشن شود و به همین جهت هر نوع فشار و گرفتارى و مشکلات و گمراهى به عنوان فتنه از آن یاد مى شود و مفتون در عبارت بالا به معناى فریب خورده باشد; همان گونه که درباره شخص گرفتار اشاره شد این حالت گاهى بر اثر تقصیر و گاه بر اثر قصور و گاه بدون اختیار دامان انسان را مى گیرد به همین منظور امام مى فرماید: تمام کسانى که مفتون هستند سزاوار سرزنش نیستند.ه به باب افعال مى رود به معناى مهیا کردن است و گاه به معناى مقدر ساختن نیز آمده که آن هم نوعى مهیا کردن است.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۹۷
حکمت ۱۴ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با خویشاوندان (اخلاقى ، معنوى)

حکمت ۱۴ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با خویشاوندان (اخلاقى ، معنوى)

روش برخورد با خویشاوندان (اخلاقى ، معنوى)

وَ قَالَ [علیه السلام] مَنْ ضَیَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الْأَبْعَدُ .

و درود خدا بر او ، فرمود : کسى را که نزدیکانش واگذارند ، بیگانه او را پذیرا مى گردد.


تفسیر:

شرح و تفسیر
نتیجه بى مِهرى بستگان
امام(علیه السلام) در این جمله به کسانى که بستگان نزدیکش نسبت به او بى مهرى مى کنند و رهایش مى سازند دلدارى و امیدوارى مى دهد که نباید از این جریان مایوس گردند; خداوند راه دیگرى به روى او مى گشاید و مى فرماید: «کسى که نزدیکانش او را رها سازند آنها که دورند براى (حمایت از او و یارى اش) آماده مى شوند»; (مَنْ ضَیَّعَهُ الاَْقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الاَْبْعَدُ).
در واقع این حکمت و رحمت الهى است که انسان ها به وسیله بستگان و دوستان نزدیک حمایت شوند; ولى اگر آنها به وظیفه خود عمل نکردند و به صله رحم و مسئولیت هاى دوستى پشت پا زدند این مسئولیت را بر عهده دیگران مى گذارد تا بنده اش در میان توفان حوادث تنها نماند.
مثلا پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) طائفه قریش که نزدیک ترین نزدیکان او بودند نه تنها حمایتش نکردند بلکه به دشمنى او برخاستند; اما خداوند دورافتاده ترین قبائل را از قبیله قریش یعنى اوس و خزرج را به حمایت او برانگیخت که از جان و دل او را حمایت کردند و آئین او را پیش بردند و جالب این که اوس و خزرج با هم عداوت و دشمنى دیرینه اى داشتند ولى در حمایت از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) متحد و متفق بودند و امثال این موضوع در طول تاریخ بسیار دیده شده است.
در حدیث پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که براى دلدارى و تسلى خاطر مى فرماید: «کُنْ لِمَا لاَ تَرْجُو أَرْجَى مِنْکَ لِمَا تَرْجُو; نسبت به آنچه امیدى به آن ندارى از آنچه امید به آن دارى امیدوارتر باش» و جالب این که در ذیل این حدیث اشاره به داستان موسى(علیه السلام) شده و مى فرماید: «موسى براى به دست آوردن شعله آتشى به دنبال نورى که از درخت برمى خواست روان شد ولى در آنجا پیام نبوت را دریافت داشت».(۱)
احتمال دیگرى که در تفسیر این کلمه حکمت آمیز وجود دارد این است که امام مى خواهد بفرماید: در صورتى که نزدیکان و بستگان از نیروهاى یکدیگر استفاده نکنند و نسبت به هم بى اعتنا باشند اى بسا دورافتادگان آنها را مى ربایند و از وجود آنان بهره مى گیرند.
نمونه این مطلب مسئله اى است که در این ایام کشور ما و بسیارى از کشورها با آن روبرو هستند که به نام فرار مغزها معروف است; هنگامى که ما از مغزهاى لایق و آماده و افکار بلند و استعدادهاى سرشار جوانانمان استفاده نکنیم آنها از میان ما فرار کرده و دورافتادگان از نیروهاى آنها استفاده مى کنند که این ضایعه اى است بزرگ و غیر قابل جبران.
در واقع تفسیر اول دلدارى و تسلى خاطرى است به تضییع شدگان و تفسیر دوم سرزنشى است نسبت به تضییع کنندگان.
البته تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد، هرچند جمع میان دو تفسیر نیز امکان پذیر است.
«أُتیحَ» از ماده «تَیح» (بر وزن شَىء) در اصل براى مهیا شدن براى انجام کارى است و هنگامى که به باب افعال مى رود به معناى مهیا کردن است و گاه به معناى مقدر ساختن نیز آمده که آن هم نوعى مهیا کردن است.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۲۵
حکمت ۱۳ نهج البلاغه ؛ روش استفاده از نعمت ها (اخلاقى ، معنوى)

حکمت ۱۳ نهج البلاغه ؛ روش استفاده از نعمت ها (اخلاقى ، معنوى)

روش استفاده از نعمت ها (اخلاقى ، معنوى)

وَ قَالَ [علیه السلام] إِذَا وَصَلَتْ إِلَیْکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ .

و درود خدا بر او ، فرمود : چون نشانه هاى نعمت پروردگار آشکار شد، با ناسپاسى نعمت ها را از خود دور نسازید.


تفسیر:

شرح و تفسیر
راه تداوم نعمت ها
امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیز به نکته دیگرى درباره آثار شکر نعمت و آثار کفران بیان مى کند و مى فرماید: «هنگامى که مقدمات نعمت ها به شما روى مى آورد دنباله آن را به واسطه کمى شکرگزارى از خود دور نسازید»; (إِذَا وَصَلَتْ إِلَیْکُمْ أَطْرَافُ(۱) النِّعَمِ فَلاَ تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّةِ الشُّکْرِ).
نعمت ها غالباً به صورت تدریجى بر انسان وارد مى شود و وظیفه انسان هوشیار این است که به استقبال نعمت برود و استقبال از آن راهى جز شکرگزارى ندارد. هرگاه با آغاز روى آوردن نعمت به شکر قلبى و زبانى و عملى بپردازد ادامه خواهد یافت و تا پایان آن نصیب انسان مى شود و به تعبیر دیگر به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، نعمت ها مانند گروه هاى پرندگان است که وقتى تعدادى از آنها بر شاخه درختى نشستند بقیه تدریجا به دنبال آنها مى آیند و شاخه ها را پر مى کنند; ولى اگر گروه اول صداى ناهنجار و حرکت ناموزونى بشنوند یا ببینند فرار مى کنند و بقیه هم به دنبال آنها مى روند و صحنه از وجودشان خالى مى شود.
همچنین بسیارى از نعمت ها به صورت تدریجى زوال مى پذیرند; هرگاه انسان در آغاز زوالش هوشیار باشد و به شکر قلبى و زبانى و عملى بپردازد مانع بازگشت و زوال تدریجى آن مى شود.
این سخن در اصل برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «(وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ); به خاطر بیاورید زمانى که پروردگارتان اعلام داشت اگر شکرگزارى کنید (نعمت خویش را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى مجازاتم شدید است».(۲)
قرآن مجید سرگذشت بسیار عبرت آموزى از قوم سبأ نقل مى کند که خداوند نعمت بسیار وافرى به آنها داد و فرمود: «(کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَاشْکُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ); ازروزى پروردگارتان بخورید و شکر او را به جا آورید; شهرى پاک و پاکیزه در اختیار شماست و پروردگارى آمرزنده».(۳) ولى آنها به کفران پرداختند و سد عظیمى که سبب آبادى کشور آنها شده بود بر اثر سیلاب و عوامل دیگر در هم شکست و تمام آبادى و باغ ها و مزارع ویران شد به گونه اى که نتوانستند در آنجا بمانند و ناچار در اطراف متفرق شدند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۷۰
حکمت ۱۲ نهج البلاغه ؛ آیین دوست یابی (اخلاقى، اجتماعی، تربیتى)

حکمت ۱۲ نهج البلاغه ؛ آیین دوست یابی (اخلاقى، اجتماعی، تربیتى)

آیین دوست یابی (اخلاقى، اجتماعی، تربیتى)

وَ قَالَ [علیه السلام] أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ .

و درود خدا بر او ، فرمود : ناتوان ترین مردم کسى است که در دوست یابى ناتوان است ، و از او ناتوان تر آن که دوستان خود را از دست بدهد.


تفسیر:

شرح و تفسیر
ناتوان ترین مردم
شک نیست که یکى از مهم ترین سرمایه انسان در زندگى دوستان صمیمى است; این سرمایه نه تنها براى یارى کردن انسان در برابر مشکلات، بلکه براى انس گرفتن و از تجربه ها و نظرات آنها بهره گیرى کردن ضرورى است و جالب این که به دست آوردن دوستان خوب کار آسانى است; نه همچون به دست آوردن مال است که احتیاج به تلاش و کوشش فراون و گاه نیاز به سرمایه گذارى هاى کلان دارد و نه همچون مقام است که به دست آوردنش نیاز به روابط اجتماعى قوى دارد، بلکه با سرمایه اى که در اختیار هر کس هست به دست مى آید و آن سرمایه گشاده رویى، ادب و حسن معاشرت است. بر همین اساس امام(علیه السلام) مى فرماید: «عاجزترین مردم کسى است که از به دست آوردن دوست عاجز باشد»; (أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الاِْخْوَانِ).
حدیث معروفى است از امیر مؤمنان على(علیه السلام) که خطاب به مردم فرمود: «إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلاَقَةِ الْوَجْهِ وَحُسْنِ اللِّقَاءِ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) یَقُولُ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلاَقِکُمْ; (اى مردم) شما نمى توانید مردم را با اموال خود راضى نگه دارید، از این رو ایشان را با خوشرویى و رفتار خوب راضى نگه دارید، زیرا من از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: شما نمى توانید خشنودى مردم را با اموال (محدودتان) به دست آورید بنابراین با اخلاق نیکتان خشنودى آنها را به دست آورید».(۱)
آنگاه امام مى افزاید: «و از او عاجزتر کسى است که دوستانى را که به دست آورده از دست بدهد»; (وَأَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ).
زیرا ممکن است به دست آوردن چیزى مقدارى زحمت داشته باشد; ولى نگه داشتن آن آسان تر است، بنابراین کسى که دوستان خود را با بى مهرى یا بى اعتنایى از دست دهد عاجزتر از کسى است که نتوانسته دوستى به دست آورد.
در اینجا سؤالى مطرح است که اگر امام در جمله اول مى فرماید: «از همه مردم عاجزتر کسى است که...» چگونه بعد از آن مى فرماید: «و از او عاجزتر کسى است که دوستانش را از دست دهد» اگر جمله اول عمومیّت دارد، با جمله دوم سازگار نیست.
ولى پاسخ این سؤال روشن است و آن اینکه جمله اول عمومیّت نسبى دارد و عمومیّت نسبى با وجود بعضى از استثناها منافات ندارد و شبیه این تعبیر در کلمات روزانه مردم نیز زیاد است; مثلا مردم مى گویند: بدبخت ترین مردم کسى است که آبروى خود را از دست دهد و از او بدبخت تر کسى است که ایمان خود را از دست دهد و هیچ گاه در عرف مردم تناقضى در میان این دو دیده نمى شود.
در حدیثى از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم مى خوانیم: «مَنْ لا صَدیقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ; کسى که دوست ندارد ذخیره اى ندارد».(۲)
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّدِیقِ حَتَّى إِنَّ أَهْلَ النَّارِ یَسْتَغِیثُونَ بِهِ وَیَدْعُونَ بِهِ فِی النَّارِ قَبْلَ الْقَرِیبِ الْحَمِیمِ قَالَ اللَّهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ (فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَلاَ صَدِیق حَمِیم); مقام دوست بسیار برجسته است تا آنجا که دوزخیان نیز با فریاد خود از او ـ پیش از آنکه از نزدیکان کمک بخواهد ـ سخن مى گویند همان گونه که خداوند در قرآن از آنها چنین خبر داده که مى گویند: امروز نه شفاعت کننده اى داریم نه دوست گرم و پر محبتى».(۳)
اصولاً دوستان خوب بهترین زینت انسانند همان طور که امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «لِکُلِّ شَىْء حِلْیَةٌ وَحِلْیَةُ الرَّجُلِ أوِدّائُهُ; هرچیزى زینتى دارد و زینت انسان دوستان اوست».(۴)
در اهمّیّت دوستان همین بس که از بعضى از بزرگان سؤال شد: آیا برادر بهتر است یا دوست خوب. گفت: برادرى خوب است که دوست انسان باشد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۵۳۷
حکمت ۱۱ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با دشمن (اخلاقی ، سیاسی)

حکمت ۱۱ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با دشمن (اخلاقی ، سیاسی)

روش برخورد با دشمن (سیاسى ، اخلاقى)

وَ قَالَ [علیه السلام] إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ .

و درود خدا بر او ، فرمود : اگر بر دشمنت دست یافتى ، بخشیدن او را شکرانه پیروزى قرار ده.


تفسیر:

شرح و تفسیر
شکر قدرت
مى دانیم هر نعمتى شکرى دارد که اگر انجام گیرد موجب بقاى نعمت و افزایش آن است و اگر انجام نگیرد نعمت به مخاطره خواهد افتاد; ممکن است کم یا نابود شود.
نیز روشن است که شکر تنها شکر زبانى نیست، بلکه باید با عمل مناسبى نعمت را شکر گفت; آن کس که خدا اموال و ثروت فراوانى به او داده شکرش آن است که دیگران را نیز در آن سهیم سازد و آن کس که خدا مقامى به او بخشیده شکرش آن است که به وسیله آن مشکلات نیازمندان را حل کند.
در مورد پیروزى بر دشمن، بهترین شکر آن عفو و گذشت است همان گونه که امام در اینجا مى فرماید: «هنگامى که بر دشمنت پیروز شدى عفو را شکرانه این پیروزى قرار ده»; (إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ).
آرى عفو و گذشت سیره کریمان است و انتقام روش لئیمان.
در تاریخ زندگى پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امامان اهل بیت(علیهم السلام) جلوه هاى فراوانى از این مطلب دیده مى شود. در جریان فتح مکه هنگامى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر دشمنانى که یک عمر خون به دل او کرده بودند و یارانش را کشته و مثله کرده بودند پیروز شد جمله تاریخى «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»(۱) را فرمود و همه جنایتکاران را مورد عفو قرار داد و شعار «اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَةِ; امروز روز بخشش است» در مکه طنین انداز شد.
توصیه هاى امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره قاتلش «عبد الرحمان بن ملجم مرادى» نشانى از گذشت کریمانه آن حضرت است و همچنین در جریان جنگ صفین بعد از آن که یارانش بر شریعه فرات مسلط شدند اجازه نداد به عنوان انتقام آب را به روى آنها ببندند، بلکه آب را براى همه آزاد ساخت. همچنین در مورد فرزندان آن حضرت و امامان معصوم.
اضافه بر این، تبدیل انتقام به عفو اثر مهم اجتماعى دارد و آن این است که انتقام به صورت تصاعدى پیش مى رود و دائما قتل و کشتار و ناامنى مى آفریند و هرگز اجازه نمى دهد صلح و صفا و آرامشى در جامعه پدید آید در حالى که عفو و گذشت به خشونت ها پایان مى دهد و سبب آرامش جامعه است. بنابراین افزون بر این که عفو فضیلتى اخلاقى و مهم است، تدبیر پر ارزش اجتماعى است.
لذا در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که فرمود: «أَلاَ أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ خَلاَئِقِ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ؟ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَالاِْحْسَانُ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَیْکَ وَإِعْطَاءُ مَنْ حَرَمَکَ; آیا شما را از بهترین اخلاق دنیا و آخرت خبر ندهم; عفو و گذشت از کسى که به تو ستم کرده و پیوند محبت با کسى که از تو بریده و نیکى به کسى که با تو بدى کرده و بخشیدن کسى که تو را محروم کرده است (اینها باارزش ترین اخلاق است)».(۲)
و در حدیثى از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) در غررالحکم آمده است: «اَلْعَفْوُ تاجُ الْمَکارِمِ; عفو تاج اخلاق والاى انسانى است».(۳)
در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «تَعافُوا تَسْقُطُ الضَّغائِنُ بَیْنَکُمْ; یکدیگر را عفو کنید تا کینه ها برچیده شود».(۴)
قرآن مجید نیز خطاب به مؤمنان مى فرماید: (وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللّهُ لَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ).(۵)
از آثار و برکات مهم عفو از دشمنان و خطاکاران آن است که در بسیارى از موارد ناگهان منقلب مى شوند و عداوت آنها تبدیل به دوستى صمیمانه اى مى شود که تاریخ نمونه هاى فراوانى از آن به یاد دارد.
البته این دستور یک استثناى مهم دارد و آن اینکه در آنجا که دشمن عفو را نشانه ضعف ببیند یا سبب جسارت و ادامه خصومت او شود، عفو کردن غلط و شبیه ترحم بر پلنگ تیزدندان است. در این گونه موارد هیچ کس عفو را فضیلت نمى شمرد، بلکه نوعى بى تدبیرى و رضایت به ادامه خشونت محسوب مى شود.
به همین دلیل در اجراى حدود اسلامى در جایى به قاضى اجازه عفو داده شده است که آثار توبه و صلاح در شخص جانى آشکار گردد.

   منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۳۸
حکمت ۱۰ نهج البلاغه ؛ روش زندگى با مردم (اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۰ نهج البلاغه ؛ روش زندگى با مردم (اخلاقى، اجتماعى)

روش زندگى با مردم (اخلاقى، اجتماعى)

وَ قَالَ [علیه السلام] خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ .

و درود خدا بر او ، فرمود : با مردم آن گونه معاشرت کنید ، که اگر مْردید بر شما اشک ریزند، و اگر زنده ماندید ، با اشتیاق سوى شما آیند.


تفسیر:

شرح و تفسیر
روش معاشرت با مردم
مى دانیم اسلام دینى اجتماعى است و آیات قرآن و روایات اسلامى به طور گسترده از معاشرت خوب با مردم سخن گفته است و روایات متواترى در این باره در منابع حدیث وارد شده. کلام امام(علیه السلام)در اینجا نیز ناظر به همین معناست مى فرماید: «آن گونه با مردم معاشرت کنید که اگر بمیرید بر مرگ شما اشک ریزند و اگر زنده مانید به شما عشق ورزند»; (خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَةً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ، وَإِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ).
اشاره به این که پیوند محبت و دوستى را از طریق برخورد خوب و نیکى و خدمت کردن به مردم آنچنان محکم کنید که شما را به منزله نزدیک ترین عزیزان خود بدانند; هرگاه از دست بروید جاى شما در میان آنها خالى باشد; ولى در دل همواره از شما یاد کنند و بر عواطف و محبت هایى که نسبت به آنها داشتید اشک بریزند و در حال حیات پروانهوار گرد شما بگردند و از معاشرت با شما لذت ببرند.
در واقع امام(علیه السلام) در اینجا مسئله محبت و نیکى کردن به مردم را با دلالت التزامى و ذکر لوازم بیان فرموده است، زیرا اشک ریختن بعد از مرگ و عشق ورزیدن در حال حیات از لوازم قطعى محبت با مردم است

در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) حسن معاشرت با مردم، نشانه اسلام شمرده شده مى فرماید: «أَحْسِنْ مُصَاحَبَةَ مَنْ صَاحَبَکَ تَکُنْ مُسْلِماً; با کسى که همنشین توست خوش رفتارى کن تا مسلمان باشى».(۱)
در حدیث دیگرى از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «صاحِبِ الاْخْوانَ بِالاْحْسانِ وَتَغَمَّدْ ذُنُوبَهُمْ بِالْغُفْرانِ; با برادران نیکى کن و گناهانشان را ببخش».(۲)
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ یُحْسِنْ صُحْبَةَ مَنْ صَحِبَهُ وَمُرَافَقَةَ مَنْ رَافَقَه; آن کس که با دوستانش خوشرفتارى نکند و با رفیقش رفاقت نداشته باشد از ما نیست».(۳)
این دستورات که نمونه هاى فراوان دیگرى نیز در روایات دارد بر خلاف چیزى است که در دنیاى مادى امروز معمول است; نه در زندگى با دوستان خود عشق مىورزند و نه بعد از مرگشان بر آنها اشک مى ریزند، زیرا در دنیاى مادى عواطف را درک نمى کنند و همواره دنبال منافع مادى خویشند.
در تاریخ اسلام نمونه هاى زیادى براى آنچه در بالا آمد دیده مى شود که بعد از مرگ افراد نیکوکار شهر آنها یکپارچه عزا شد و در حیاتشان دوستان پروانهوار گرد آنها بودند.(۴)

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۷۸
حکمت ۹ نهج البلاغه ؛ شناخت ره آورد اقبال و ادبار دنیا (اجتماعی، سیاسى)

حکمت ۹ نهج البلاغه ؛ شناخت ره آورد اقبال و ادبار دنیا (اجتماعی، سیاسى)

شناخت ره آورد اقبال و ادبار دنیا (اجتماعی، سیاسى)

وَ قَالَ [علیه السلام] إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ .

و درود خدا بر او ، فرمود : چون دنیا به کسى روى آورد ، نیکى هاى دیگران را به او عاریت دهد ، و چون از او روى برگرداند خوبى هاى او را نیز بربایند.


تفسیر:


شرح و تفسیر
اقبال و ادبار دنیا
امام در این کلام عبرت آموز به دگرگونى حال مردم در برابر کسانى که دنیا به آنها روى مى کند یا پشت مى نماید اشاره کرده مى فرماید: «هنگامى که دنیا به کسى روى آورد نیکى هاى دیگران را به او عاریت مى دهد و هنگامى که دنیا به کسى پشت کند نیکى هاى خودش را نیز از او سلب مى نماید»; (إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى أَحَد أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ).
این یک واقعیت است که شواهد فراوان تاریخى دارد; هنگامى که انسان هایى چه در امر حکومت و سیاست و چه در امور اجتماعى و اقتصادى و چه در علوم و دانش ها مشهور و معروف مى شدند بسیارى از کارهاى خوبى را که دیگران انجام داده بودند به آنها نسبت مى دادند.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: بسیارى از اشعار خوب را دیده ایم که چون گوینده اش ناشناخته بود از او نفى مى کردند و به افراد مشهور در شعر نسبت مى دادند، بلکه کتاب هایى در فنون و علوم از اشخاص غیر مشهور وجود داشته که آن را به صاحبان نبوغ و شهرت نسبت داده اند.
نیز اشاره به داستان «جعفر برمکى» مى کند که در آن زمان که مورد قبول «هارون الرشید» بود و اسم و شهرتش در همه جا پیچید، هارون او را در کیاست، سخاوت، فصاحت و مانند آن از برترین هاى روزگار مى شمرد; در فصاحت برتر از «قُسّ بن ساعده»، در سیاست بالاتر از «عمر بن خطاب» و در زیبایى زیباتر از «مصعب بن زبیر» و در عفت پاکدامن تر از یوسف و... (در حالى که واقعاً چنین نبود.) ولى هنگامى که نظر هارون درباره او تغییر کرد صفاتى را هم که داشت مورد انکار قرار داد.(۱)
چرا چنین است؟ دلیل آن چند چیز است:
نخست این که متملقان و مداحان براى نزدیک شدن به این افراد دروغ هاى زیادى به هم مى بافند و به آنها نسبت مى دهند و زبان به زبان نقل مى شود، کم کم اشخاص باور مى کنند که واقعیتى در کار است و به عکس، کسانى که نسبت به افرادى حسادت دارند و به هنگام قدرت آنها نمى توانند چیزى درباره آنها بگویند وقتى قدرتشان از دست رفت هر نسبت ناروایى را به آنان مى دهند و تمام فضایل شان را نیز زیر سؤال مى برند.
علت دیگر این است که یکى از صفاتى که در بسیارى از افراد به طور طبیعى دیده مى شود قهرمان سازى است; سعى دارند کسانى را به عنوان قهرمان در فنون و علوم و مسائل مختلف به جهان عرضه کنند و همین امر سبب مى شود که محاسن دیگران را به حساب آنان بگذارند و در مقابل، عده اى به اصطلاح حس ضعیف کشى دارند که اگر کسى در جامعه ضعیف و ناتوان شد، هر بلایى بتوانند به سرش مى آورند.
به یقین یک جمعیت مؤمن و سالم و با انصاف از این امر برکنارند. اقبال و ادبار دنیا نسبت به افراد در نظر آنها تأثیرگذار نیست همیشه حق را مى گویند و از حق طرفدارى مى کنند.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۷۹
حکمت ۸ نهج البلاغه ؛ شگفتى هاى تن آدمی (علمى ، فیزیولوژى انسانى)

حکمت ۸ نهج البلاغه ؛ شگفتى هاى تن آدمی (علمى ، فیزیولوژى انسانى)

شگفتى هاى تن آدمی (علمى ، فیزیولوژى انسانى)

وَ قَالَ [علیه السلام] اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ .

و درود خدا بر او ، فرمود : از ویژگى هاى انسان در شگفتى مانید ، که : با پاره اى " پى " مى نگرد ، و با " گوشت " سخن مى گوید . و با " استخوان " مى شنود ، و از " شکافى " نَفس مى کشد!!


تفسیر:

شرح و تفسیر
شگفتى هاى انسان
امام(علیه السلام) در این بخش از سخنان حکمت آمیز خود اشارات لطیفى به عظمت آفرینش انسان و تدبیر عظیم خالق بشر مى کند و مخصوصاً بر این معنا تکیه دارد که یکى از ویژگى هاى خلقت خداوند قادر توانا این بوده که با وسایل کوچکى مسائل مهمى را ایجاد کرده و مى کند.
در اینجا به چهار قسمت از این شگفتى هاى آفرینش اشاره مى کند، نخست مى فرماید: «از این انسان تعجب کنید که با یک قطعه پیه مى بیند»; (اعْجَبُوا لِهَذَا الاِْنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْم).
مى دانیم بافت هاى بدن انسان عمدتا از گوشت تشکیل شده; گوشتى که استخوان ها آن را برپا مى دارد; ولى چشم در واقع یک قطعه پیه شفاف است که ساختمان بسیار عجیب و دقیقى دارد; از هفت طبقه که روى هم قرار گرفته اند و سه ماده سیال و شفّاف که در میان آنها قرار دارند تشکیل شده و یک دنیا نظم و حساب بر آن حاکم است. دقیق ترین وسایل فیلم بردارى هرگز قدرت چشم را ندارد، زیرا بدون این که نیاز به این داشته باشد که فیلمى در آن بنهند گاه هفتاد یا هشتاد سال کار فیلم بردارى خود را انجام مى دهد و تمام فیلم هاى او سه بعدى است و در آن واحد مى تواند خود را بر دور و نزدیک منطبق کند و در جهات چهارگانه با سرعت حرکت مى کند بى آنکه نیاز به تنظیم کردن داشته باشد.
از عجایب چشم این که به طور خودکار خود را براى عکس بردارى از صحنه هاى مختلف آماده مى کند; در جایى که نور زیاد باشد مردمک چشم به سرعت تنگ مى شود تا نور کمترى وارد شود نه چشم آسیب ببیند و نه عکس بردارى خراب شود و در جایى که کم باشد مردمک چشم بسیار فراخ مى شود تا نور بیشترى را وارد چشم کند.
به هنگام عکس بردارى از صحنه هاى دور و نزدیک عدسى چشم به وسیله عضلات بسیار ظریفى که در اطراف آن قرار دارد گاه کشیده مى شود تا صحنه هاى دور را کاملاً تصویربردارى کند و گاه رها مى شود تا عدسى قطور گشته براى صحنه هاى نزدیک آماده باشد.
بسیار شده است که ناگهان در شب تاریک چراغ ها خاموش مى شود، وقتى به اطراف نگاه مى کنیم هیچ چیز را نمى بینیم; ولى پس از چند لحظه چشم خود را بر آن تطبیق مى کند و کم کم اشیاى اطراف خود را مى بینیم و راه رفت و آمد خود را پیدا مى کنیم.
از شگفتى هاى دیگر این که همه ذرات چشم موجود زنده اى هستند و باید تغذیه شوند و تغذیه از طریق خون صورت مى گیرد و اگر خون به همان شکلى که وارد اعضا مى شود وارد چشم بشود همه جا در نظر ما تاریک مى گردد ولى آفریدگار جهان پیش از آنکه خون وارد یاخته هاى چشم شود آن را چنان تصفیه و زلال مى سازد که کمترین رنگى از خود نشان نمى دهد.
از دیگر عجایب چشم این است که دائماً به وسیله چشمه هاى بسیار کوچک اشک و حرکت پلک ها نرم و مرطوب نگهدارى مى شود که اگر نباشد چشم مى خشکد و کارآیى خود را از دست مى دهد چشمه هاى اشک این آب زلال را تدریجاً روى چشم مى فرستد و از مجراى دیگرى که به منزله فاضلاب است عبور مى کند و به داخل حلق مى ریزد و به هنگام گریه فعالیت این چشمه ها به صورت خودکار فزونى مى یابد. اشک چشم از بیش از بیست ماده ترکیب شده که براى تغذیه چشم و شست و شو و ضد عفونى کردن آن کاملاً مؤثر است و اگر بشر بتواند ماده اى مانند اشک چشم بسازد به گفته بعضى یک غذاى کامل مقوى خواهد بود و اشک هاى مصنوعى که امروز ساخته اند هیچ کدام به پاى اشک چشم نمى رسند.
شگفتى هاى ساختمان چشم بیش از آن است که در یک کتاب بگنجد و از اینجا به عظمت کلام مولى مى توان پى برد که مى فرماید: «انسان با یک قطعه چربى کوچک مى تواند این همه صحنه ها را ببیند». 
قرآن مجید نیز به آفرینش چشم ها در مسئله خداشناسى اشاره کرده و مى فرماید: «(أَلَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَیْنَیْنِ); آیا براى انسان دو چشم نیافریدیم؟».(۱)
این نکته نیز شایان توجه است که در مورد چگونگى بینایى فلاسفه قدیم معتقد بودند که شعاعى از درون چشم انسان بیرون مى آید و با جسم برخورد مى کند و انسان آن را مى بیند در حالى که امروز عکس آن مسلم است درست همان گونه که نور از بیرون به دستگاه هاى عکس بردارى مى تابد تا عکس اشیاء را منتقل کند چشم انسان نیز از نور بیرونى براى عکس بردارى بهره مى گیرد.
مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به نکته قابل ملاحظه اى در اینجا اشاره کرده که با ذکر آن سخن را درباره چشم پایان مى دهیم او مى گوید: چشم دو کار مهم مى کند نخست این که صحنه هاى خارج را به درون دل منتقل مى سازد و انسان را از آنچه در اطرافش مى گذرد آگاه مى کند و دیگر این که آنچه در درون قلب است از محبت و عداوت و هوشیارى و بلاهت و خیر و شر به چشم منتقل مى سازد و چشم مى تواند آیینه اسرار درون انسان باشد.
آن گاه امام دومین شگفتى وجود انسان را بیان مى فرماید که: «و (تعجب کنید که انسان) با قطعه گوشتى سخن مى گوید»; (وَیَتَکَلَّمُ بِلَحْم).
با این که سخن گفتن براى ما کار بسیار ساده اى به نظر مى رسد که حتى از کودکى با آن آشنا بوده ایم ولى اگر درست بیندیشیم کار بسیار پیچیده اى است. به هنگام اداى یک جمله زبان باید با سرعت روى مخارج متعدد حروف بچرخد و مخرج لازم را مثلا براى حرف «ز» انتخاب کند و بلافاصله به سراغ حرف «ب» برود و آنگاه آرام بگیرد و اجازه دهد حرف «الف» از فضاى دهان پخش شود بلافاصله روى مخرج «نون» قرار گیرد تا واژه زبان تلفظ شود. حال فکر کنید وراى خواندن یک مقاله یا بیان سخنرانى این زبان چه جوالانى باید در درون دهان داشته باشد که مسلسلوار جاى خود را تغییر دهد که اگر دیر بجنبد کلمه غلطى بر زبان جارى مى شود و جالب این است که چنان این جابجایى عادت انسان مى شود که گویى به صورت خودکار در آمده است و انسان مى تواند همه حوادث عالم هستى را با همین قطعه گوشت بسیار ساده ادا کند و این نکته نیز قابل توجه است که صدها یا هزاران زبان براى تکلم در دنیا وجود دارد و همگى با حرکات زبانشان مى توانند مقاصد خود را بیان کنند.
از آنجا که اگر این زبان دائماً تر و تازه نباشد نمى تواند چنین حرکات سریعى از خود نشان بدهد خداوند چشمه هایى جوشان در زیر زبان و دهان انسان قرار داده است که مرتباً بزاق از آن تراوش مى کند و زبان را نرم و فعال نگه مى دارد و دیده ایم به هنگام تشنگى شدید و کم شدن آب دهان انسان بسیار به زحمت سخن مى گوید.
نکته مهم در مسئله سخن گفتن این است که مطالبى را که انسان مى خواهد براى دیگران بیان کند نخست به صورت کلى در روح و مغزش حاضر مى شود و بعد کلمات را براى اداى آن انتخاب مى کند سپس به زبان فرمان مى دهد که با استفاده از مخارج حروف، کلمات را تنظیم کند و سپس جمله ها را آماده سازد تا دیگران از مقاصد دورنى او آگاه شوند. حال فکر کنید یک کودک پنج ساله شیرین زبان هنگامى که مى خواهد سخن بگوید تمام این مراحل پیچیده و بسیار حساس را طى مى کند تا مقصود خود را به دیگران برساند. بزرگ است خدایى که چنین قدرتى به انسان و مخصوصاً به یک قطعه گوشت ساده در دهان او داده است.
آن گاه امام در سومین جمله از حس شنوایى انسان سخن مى گوید و مى فرماید: «(این مایه تعجب است که) انسان با استخوانى مى شنود»; (وَیَسْمَعُ بِعَظْم).
در تفسیر «عظم» (استخوان) بسیارى از شارحان نهج البلاغه به واسطه عدم آشنایى با تشریح بدن انسان و یا عدم پیشرفت این علم در زمان آنها گرفتار مشکلات زیادى شده اند در حالى که امروز که این علم پیشرفته است ما به خوبى مى فهمیم که منظور امام(علیه السلام)چیست. امواج صوتى از مجارى گوش وارد مى شود و در آن پیچ و خم تعدیل مى یابد سپس به پرده گوش مى رسد. در پشت این پرده دو استخوان ظریف به نام استخوان هاى چکشى و سندانى وجود دارد که بى شباهت به چکش و سندان نیست. دسته استخوان چکشى به پرده صماخ متکى است و از ارتعاش آن به حرکت در مى آید. (دانشمندان مى گویند: علاوه بر دو استخوان چکشى و سندانى، استخوان دیگرى به نام استخوان رکابى نیز هست که آن نیز نقش مؤثرى در شنوایى دارد.) این دو استخوان به حرکت درمى آیند و عصبى که در پشت آنهاست از این حرکت متأثر شده پیام را به مغز منتقل مى کند و انسان کلمات و حروفى را که دریافته با آنچه قبلاً آموخته است تطبیق مى دهد و مفاهیم سخنان را درمى یابد و گاه زیر و بم ارتعاش صوتى و شدت و ضعف آن پیام هاى خاصى با خود همراه دارد که آن را نیز درک مى کند مثلاً پیامى که یک ناله ممتد و یا یک فریاد بلند یا نفس هاى سریع و پى در پى با خود دارد همه از طریق این مجرا و این استخوان به درون روح و جان انسان منتقل مى شود.
این نکته نیز حائز اهمّیّت است که بخش مهمى از تعادل بدن به هنگام ایستادن و راه رفتن به وسیله گوش تأمین مى شود، لذا بعضى از بیمارى هاى گوش سبب مى شود که انسان حالت سرگیجه به خود بگیرد و قدرت بر حفظ تعادل خویش نداشته باشد.
سپس امام(علیه السلام) در پایان این گفتار حکمت آمیز که ناظر به عظمت آفرینش انسان است و قدرت آفریدگار را نشان مى دهد که با ابزار ساده اى آثار مهمى را آفریده، مى فرماید: «و (عجیب این که) انسان از شکافى تنفس مى کند»; (وَیَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم).
منظور از شکاف همان شکاف دوگانه بینى است که نفس کشیدن انسان غالباً در بیدارى و خواب به وسیله آن انجام مى شود، هرچند گاه به وسیله دهان نیز تنفس مى کند; ولى دهان مسلماً مجراى اصلى نیست و تنفس از طریق آن گاه آثار نامطلوبى دارد; مخصوصاً در هواى سرد ممکن است به ریه ها آسیب برساند در حالى که از طریق بینى هواى سرد تدریجاً گرم مى شود و به داخل ریه ها مى رسد.
شایان توجه این که این شکاف داراى موهایى است که گرد و غبار را مى گیرد و در مایه لزجى که از بالا ترشح مى شود، به صورت آب بینى در آورده تا انسان بتواند آن را به خارج منتقل کند.
خداوند در این شکاف ساده یکى از مهم ترین حواس انسان یعنى حس بویایى را آفریده که به وسیله آن مى تواند خود را از خطراتى حفظ کند یا مطلوب خود را به دست آورد همان گونه که در زبان حس ذائقه و چشیدن را قرار داده که بازرس و مراقب بسیار خوبى جهت تشخیص غذاهاى سالم از ناسالم است.
خداى متعال وسعت این شکاف را دقیقاً به اندازه نیاز براى تنفس قرار داده است; اگر تنگ تر بود انسان به تنگى نفس دچار مى شد و اگر گشادتر بود ممکن بود فزونى هوا به ریه آسیب برساند (فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ).

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۵۴۱
حکمت ۷ نهج البلاغه ؛ ایثار اقتصادى و آخرت گرایی (اخلاقى ، اقتصادى)

حکمت ۷ نهج البلاغه ؛ ایثار اقتصادى و آخرت گرایی (اخلاقى ، اقتصادى)

ایثار اقتصادى و آخرت گرایی (اخلاقى ، اقتصادى)

وَ قَالَ [علیه السلام] وَ الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِى عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِى آجَالِهِمْ .

و درود خدا بر او ، فرمود : صدقه دادن دارویى ثمر بخش است ، و کردار بندگان در دنیا ، فردا در پیش روى آنان جلوه گر است.


تفسیر:


شرح و تفسیر
آثار صدقه
امام(علیه السلام) در این حکمت (حکمت هفتم) به دو موضوع که در زندگى مادى و معنوى او تأثیر فراوان دارد اشاره کرده نخست مى فرماید: «صدقه (کمک به نیازمندان) داروى شفابخشى است»; (الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ).
در قرآن مجید و در روایات اسلامى اهمّیّت و تأثیر انفاق در راه خدا و صدقه بر نیازمندان به طور گسترده وارد شده است و یکى از مهم ترین و مؤثرترین حسنات شمرده شده است.
تعبیر به «دواء» (دارو) و «منجح» (مؤثر و شفابخش) به طور مطلق نشان مى دهد که این کار هم درمان کننده بیمارى هاى فردى و هم بیمارى هاى اجتماعى است.
صدقه به هرگونه بخشش گفته نمى شود، بلکه بخشش هایى است که قصد قربت در آن باشد; خواه واجب باشند مانند زکات یا مستحب مانند انفاق فى سبیل الله و خواه جنبه شخصى داشته باشد مانند کمک به یتیم یا محروم یا بیمارى یا جنبه عام داشته باشد مانند بناى بیمارستان و دارالایتام که از آن تعبیر به صدقات جاریه نیز مى شود.
اما چگونه این صدقات داروى شفابخشى است، بخشى از آن جنبه حسى دارد که با چشم خود مى بینیم; بیماران محروم از این طریق درمان مى شوند، ایتام سرپرستى مى گردند و بر آلام مستمندان مرهم نهاده مى شود و بخشى از آن جنبه معنوى دارد همان گونه که در حدیث معروف نبوى(صلى الله علیه وآله) آمده است: «دَاوُوا مَرْضَاکُمْ بِالصَّدَقَةِ وَرُدُّوا أَبْوَابَ الْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ; بیماران خود را با صدقه درمان کنید و درهاى بلا را با دعا ببندید».(۱)
تجربه نیز نشان داده است که پرداختن صدقه براى درمان بیماران بسیار
مؤثر است.
این سخن را با حدیثى از امام کاظم(علیه السلام) پایان مى دهیم: شخصى خدمت آن حضرت آمد و عرض کرد: فرزندان و همسر من ده نفرند که همه بیمارند. فرمود: «داوِهِمْ بِالصَّدَقَةِ فَلَیْسَ شَیْءٌ أَسْرَعَ إِجَابَةً مِنَ الصَّدَقَةِ وَلاَ أَجْدَى مَنْفَعَةً عَلَى الْمَرِیضِ مِنَ الصَّدَقَة; آنها را با صدقه درمان کن، زیرا چیزى سریع الاجابه تر و چیزى مفیدتر براى درمان بیماران از صدقه نیست».(۲)
سپس در دومین نکته مى فرماید: «اعمال بندگان در این جهانِ زودگذر در برابر چشمان آنها در آن جهان (پایدار) است»; (وَأَعْمَالُ الْعِبَادِ فِی عَاجِلِهِمْ، نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِی آجَالِهِمْ).
همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه تصریح کرده اند، این کلام امام اشاره روشنى به تجسم اعمال در قیامت دارد.
منظور از تجسم اعمال این است که اعمال نیک و بد هر یک در روز قیامت به صورت مناسب حسى درمى آید. مثلا نماز در قیافه یک انسان زیبا و صالح و ظلم و ستم به صورت دودى سیاه و خفقان آور مجسم مى شود و انسان ها در کنار اعمال مجسم خود خواهند بود و بخشى از پاداش و کیفر آنها از این طریق صورت مى گیرد.
در قرآن مجید نیز آیات فراوانى وجود دارد که ظاهر آن تجسم اعمال است مانند آنچه در آخر سوره «زلزال» آمده است: «(فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ); هرکس به اندازه سنگینى ذره اى کار نیک کند آن را مى بیند و هرکس به قدر ذره اى کار بد کند نیز آن را خواهد دید».(۳)
براى احاطه بیشتر در مورد آیات فراوانى که در قرآن در مورد تجسم اعمال و تفسیر آنها وارد شده به کتاب «پیام قرآن» جلد ششم، بحث تجسم اعمال مراجعه فرمایید.
نکته قابل توجه این که تعبیر به (آجالهم) که در نسخه صبحى صالح آمده ظاهرا تعبیر نادرستى است و صحیح آن (آجلهم) است و تقریبا تمام نسخ نهج البلاغه به همین صورت (آجلهم) نوشته شده و قرینه مقابله با (عاجلهم) دلیل روشنى بر این معناست، زیرا (عاجل) به معناى شىء موجود (دنیا) است و (آجل) به معناى شىء مدت دار (در اینجا مراد آخرت) است و (آجال) که جمع اجل به معناى سررسید عمر است در اینجا مفهومى ندارد.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۱۹
حکمت ۶ نهج البلاغه ؛ ارزش هاى رازدارى و خوشرویی (اخلاقى،سیاسی،اجتماعى)

حکمت ۶ نهج البلاغه ؛ ارزش هاى رازدارى و خوشرویی (اخلاقى،سیاسی،اجتماعى)

ارزش هاى رازدارى و خوشرویی (اخلاقى،سیاسی،اجتماعى)

وَ قَالَ [علیه السلام] صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ وَ الْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِى الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَیْضاً الْمَسْأَلَةُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ .

و درود خدا بر او ، فرمود : سینه خردمند صندوق راز اوست و خوشرویى وسیله دوست یابى ، و شکیبایى ، گورستان پوشاننده عیب هاست . و یا فرمود : پرسش کردن وسیله پوشاندن عیب هاست ، و انسان از خود راضى ، دشمنان او فراوانند.


تفسیر:

شرح و تفسیر
حفظ اسرار و حُسن رفتار
امام(علیه السلام) در این عبارات نورانى و آنچه در ذیل آن آمده بر چهار مطلب تأکید مى کند: نخست مى فرماید: «سینه عاقل گنجینه اسرار اوست»; (صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ).
یعنى همان گونه که صاحبان ثروت اشیاء قیمتى را در صندوق هاى محکم نگاه دارى مى کنند، انسان عاقل نیز باید اسرارش را در دل خود پنهان دارد، چرا که اسرار او اگر به دست دوست بیفتد گاه سبب ناراحتى اوست و اگر به دست دشمن بیفتد ممکن است سبب آبروریزى او شود. به علاوه بعضى از اسرار ممکن است با سرنوشت ملتى ارتباط داشته باشد که اگر بى موقع فاش شود سبب خسارت عظیمى براى جامعه گردد. به همین دلیل در حالات پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: هنگامى که تصمیم بر غزوه و پیکارى با دشمن مى گرفت کاملاً آن را پنهان مى داشت. به عنوان نمونه مسئله فتح مکه بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) حد اکثر پنهان کارى را در آن به خرج داد که اگر این کار را نمى کرد و خبر به اهل مکه مى رسید آنها بسیج مى شدند و خون هاى زیادى در حرم امن خدا ریخته مى شد; ولى پرده پوشى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بر این سرّ سبب شد که مکه بدون هیچ گونه مقاومت و خون ریزى تسخیر شود و فصل تازه اى در پیشرفت اسلام و بازگشت مخالفان به سوى حق گشوده گردد.
مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود به اینجا که مى رسد نکوهش شدیدى از وضع دنیاى امروز مى کند که انواع اسباب و وسایل براى تجسس و کشف اسرار افراد اختراع شده و به طرز وحشتناکى اسرار همگان فاش مى گردد.
زمانى مرحوم مغنیه چنین سخنى را گفت که هنوز مسائل امروزى اختراع نشده بود. شرایط امروز چنان است که از طریق شنودها، ماهواره ها، دوربین ها و وسایلى که مخفیانه در همه جا ممکن است به کار گذاشته شود تقریبا همه اسرار مردم را مى توان فاش کرد و این ناامنى عجیبى است براى دنیاى امروز و برخلاف آنچه شعار داده مى شود آزادى انسان ها را سخت تهدید مى کند.
در حدیثى که در غررالحکم از امام(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «سِرُّکَ أسیرُکَ وَ إنْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ; سرّ تو اسیر توست و هنگامى که آن را افشا کنى تو اسیر آن خواهى شد».(۱)
در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ; آشکار کردن چیزى پیش از استوار شدن آن سبب تباهى آن مى گردد».(۲)
بعضى افراد هستند که مى گویند ما سرّ خود را فقط به دوستان صمیمى مى گوییم غافل از این که آن دوستان صمیمى نیز دوستان صمیمى دیگرى دارند و به گفته سعدى: رازى که نهان خواهى با کس در میان منه; گرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشند همچنین مسلسل:
خامشى به که ضمیر دل خویش *** با کسى گفتن و گفتن که مگوى
اى سلیم! آب ز سر چشمه ببند *** که چو پر شد نتوان بستن جوى
سپس امام در دومین جمله مى فرماید: «خوشرویى و بشاشت، دام محبت است»; (وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ).
بدون شک افراد خوشرو و خوش برخورد که با چهره گشاده و لب هاى پرتبسم با دیگران برخورد مى کنند، دوستان زیادى خواهند داشت و به عکس، افرادى که با قیافه در هم کشیده و عبوس و خشم آلود با دیگران روبه رو مى شوند مردم از آنها متنفر مى گردند.
از آنجا که جلب محبت باعث اتحاد صفوف و وحدت کلمه مى شود، در روایات اسلامى ثواب هاى زیادى براى خوشرویى و بشاشت نقل شده است; از جمله در حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) در بحارالانوار مى خوانیم که فرمود: «إِذَا لَقِیتُمْ إِخْوَانَکُمْ فَتَصَافَحُوا وَأَظْهِرُوا لَهُمُ الْبَشَاشَةَ وَالْبِشْرَ تَفَرَّقُوا وَمَا عَلَیْکُمْ مِنَ الاَْوْزَارِ قَدْ ذَهَبَ; هنگامى که برادران دینى خود را ملاقات مى کنید با هم مصافحه کنید و بشاشت و مسرت را در برابر آنها اظهار کنید و در نتیجه هنگامى که از هم جدا مى شوید گناهان شما بخشوده خواهد شد».(۳)
در روایت معروفى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است که فرمود: «یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلاَقَةِ الْوَجْهِ وَحُسْنِ الْبِشْرِ; شما نمى توانید همه مردم را با اموال خود راضى کنید (چرا که نیازها بسیار زیاد و اموال کم است) بنابراین آنها را با چهره گشاده و خوشرویى ملاقات کنید (که سرمایه اى فنا ناپذیر و مایه خوشنودى مردم است)».(۴)
تعبیر به «حبالة» (دام) اشاره به این است که حتى افرادى که از انسان گریزانند با اظهار محبت و خوشرویى به سوى وى مى آیند و کینه ها از سینه ها شسته مى شود.
در بعضى از کلمات حکما آمده است که سه چیز است که محبت را در دل برادران دینى آشکار مى سازد: با چهره گشاده با آنها روبه رو شدن و پیش دستى در سلام و جاى مناسب را در مجالس براى آنها مهیا ساختن.(۵)
در سومین جمله مى فرماید: «تحمل ناراحتى ها گور عیب هاست»; (وَالاِْحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ).
اشاره به این که بسیار مى شود انسان از رفتار بعضى از دوستان و آشنایان و یا حتى افراد عادى ناراحت مى گردد و یا مشکلات و مسائلى در زندگى پیش مى آید که انسان را نگران مى سازد. کسانى که این گونه ناملایمات را تحمل کنند به فضیلت بزرگى دست یافته اند که عیوب انسان را مى پوشاند و به عکس، افراد ناصبور و بى حوصله داد و فریاد بر مى آورند و به سخنان یا کارهایى آلوده مى شوند که سر تا پا عیب است.
این احتمال در تفسیر این جمله نیز هست که بسیارى از بى تابى هاى انسان بر اثر شکست هایى است که در زندگى براى او پیش آمده که اگر بى تابى نکند دیگران از این شکست ها که بر اثر ندانم کارى ها به وجود آمده باخبر نمى شوند و به این ترتیب عیوب او پوشانیده خواهد شد. در غیر این صورت همه از نقطه هاى ضعف او باخبر مى گردند.
مرحوم سیّد رضى به دنبال این سه جمله حکمت آمیز اضافه مى کند که در روایتى از امام(علیه السلام) تعبیر دیگرى در این باره دیده مى شود که فرمود: «مسالمت جویى وسیله پوشاندن عیب هاست»; (وَرُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَةِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَیْضاً: «الْمُسالِمَةُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ»).(۶)
«خباء» به معناى خیمه است و محلى که چیزى را در آن مى توان پیدا کرد.
گرچه تعبیر به «مسالمت» با «احتمال» تفاوت زیادى ندارد ولى «احتمال» اشاره به خویشتن دارى و «مسالمت» اشاره به خوش رفتارى با مردم است. در واقع «احتمال» مفهومى در رابطه با خویشتن دارد و «مسالمت» در رابطه با دیگران.
سپس امام(علیه السلام) در چهارمین و آخرین نکته مى فرماید: «آن کس که از خود راضى باشد افراد خشمگین بر او بسیار خواهند بود»; (وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ).
دلیل آن روشن است، زیرا فرد از خود راضى انتظار دارد دیگران براى او احترام فراوان قائل شوند، همه به او سلام کنند، در مجالس، صدر مجلس را به او اختصاص دهند، روى حرف او سخنى نگویند و پیوسته زبان به مدح و ثنایش بگشایند. هنگامى که این گونه احترامات را نمى بیند و مردم او را در جایگاه اصلى اش مى شناسند نه آنچه خودش ادعا دارد نسبت به مردم بدبین مى شود و زبان به بدگویى مى گشاید و بى اعتنایى پیشه مى کند و همین امر مردم را به او خشمگین مى سازد. به دیگر سخن، این صفت زشت هم او را نسبت به مردم خشمگین مى سازد که به گمانش حق او را ادا نمى کنند و قدر او را نمى شناسند و هم مردم را نسبت به او.
به عکس، کسانى که خود را در جایگاه نقد و انتقاد قرار مى دهند متواضعانه با مردم برخورد مى کنند، هرگز خود را طلبکار نمى دانند و پیوسته براى دیگران احترام قائلند و این امر دوستان فراوانى براى آنها جلب مى کند.
در نامه مالک اشتر خواندیم که فرمود: «إِیَّاکَ وَالاِْعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَالثِّقَةَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا وَحُبَّ الاِْطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ(۷) مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِینَ; از خودپسندى و تکیه بر نقاط قوت خویش و علاقه به مبالغه در ستایش (ستایش گویان) شدیداً بپرهیز، زیرا این صفات از مطمئن ترین فرصت هاى شیطان است تا کارهاى نیک نیکوکاران را محو
و نابود کند».
در غررالحکم نیز از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «ثَمَرَةُ الْعُجْبِ الْبَغْضاءُ; میوه درخت خودپسندى عداوت و دشمنى است».(۸)
ابن ابى الحدید از بعضى از دانشمندان نقل مى کند که کسى نزد او آمد و از کتابى که نوشته بود بسیار راضى بود. آن عالم به او گفت: مردم چنین ارزشى براى کتاب تو قائل نیستند. گفت: مردم هم جاهلند. او در پاسخ گفت: آیا تو بر ضد آنها هستى؟ گفت: آرى. گفت: بنابراین تو به اجماع مردم جاهلى و مردم تنها به قول تو جاهلند (کدام یک اقرب به صواب است).(۹)
زیان هاى خودپسندى بسیار است که شرح آن در این مختصر نمى گنجد و این سخن را با حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم فرمود: هنگامى که موسى(علیه السلام)نشسته بود شیطان نزد او آمد در حالى که جبّه زیباى رنگارنگى بر تن کرده بود. از او پرسید: این لباس را براى چه پوشیده اى؟ گفت: براى این که قلوب بنى آدم را بربایم. موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ; به من بگو گدام گناه است که اگر انسان مرتکب آن بشود به یقین بر او مسلط خواهى شد؟ شیطان گفت: «إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ; هنگامى که از خود راضى باشد و عمل نیک خویش را بسیار بشمرد و گناهش در نظرش کوچک شود».(۱۰)

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۵۲۴
حکمت ۵ نهج البلاغه ؛ شناخت ارزش هاى اخلاقى (اخلاقى،سیاسی،اجتماعى)

حکمت ۵ نهج البلاغه ؛ شناخت ارزش هاى اخلاقى (اخلاقى،سیاسی،اجتماعى)

شناخت ارزش هاى اخلاقى (اخلاقى،سیاسی،اجتماعى)

وَ قَالَ [علیه السلام] الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ.

و درود خدا بر او ، فرمود : دانش، میراثى گرانبها ، و آداب ، زیورهاى همیشه تازه ، و اندیشه ، آیینه اى شفاف است.


تفسیر:

شرح و تفسیر
علم و ادب و تفکر
امام در این بخش از کلمات قصار اشاره به سه نکته مهم مى کند نخست مى فرماید: «علم و دانش میراث گرانبهایى است»; (الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ).
اشاره به این که گرانبهاترین میراثى که انسان از خود به یادگار مى گذارد علم و دانش است و به ارث گذاشتن مواهب مادى افتخارى است. این سخن شبیه روایتى است که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده که مى فرماید: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الاَْنْبِیَاءِ إِنَّ الاَْنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَلاَ دِرْهَماً وَلَکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظّ وَافِر; دانشمندان وارثان انبیا هستند چرا که انبیا دینار و درهمى از خود به یادگار نگذاشتند، بلکه علم و دانش به ارث گذاشتند پس هر کس از آن بهره اى بگیرد بهره فراوانى برده است».(۱)
نیز شبیه آن چیزى است که در حکمت ۱۴۷ خواهد آمد.
بعضى از شارحان ارث را در اینجا طور دیگرى تفسیر کرده اند و گفته اند: ارث درآمدى است که بى زحمت حاصل مى آید دانشى را نیز که انسان از استاد فرا مى گیرد شبیه ارث است; ولى تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد.
در دومین جمله مى فرماید: «آداب (انسانى)، لباس زیبا و کهنگى ناپذیر است»; (وَالاْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ).
منظور از «آداب» فضایل اخلاقى مخصوصاً چیزهایى است که مربوط به روابط اجتماعى است مانند: تواضع، امانت، صداقت، محبت، خوشرفتارى، فصاحت و بلاغت در بیان.
«حُلَل» جمع «حُلَّه» به معناى لباس زینتى است.
«مُجَدَّدَة» به معناى چیزى است که پیوسته تجدید و نو مى شود و هرگز کهنه نخواهد شد.
بر این پایه، مفهوم کلام امام(علیه السلام) چنین است که این صفات برجسته انسانى همچون لباس هاى زیبایى است که آدمى در تن مى کند و هرگز فرسوده نمى شود بر خلاف لباس هاى ظاهرى که هم کهنه مى شود و هم ممکن است دست سارقان به آن دراز شود و هم جنبه ظاهرى دارد و در اعماق وجود انسان تأثیر گذار است.
در روایات اسلامى براى «أدب» تفسیرهاى گوناگونى ذکر شده که در واقع هر کدام اشاره به مصداقى از آن است:
در حدیثى از امام امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «کَفاکَ أدَباً لِنَفْسِکَ اجْتِنابُ ما تَکْرَهُهُ مِنْ غَیْرِک; براى این که ادب داشته باشى همین بس که از آنچه براى دیگران نمى پسندى دورى کنى».(۲)
در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «أدّبْنى أبى(علیه السلام)بِثَلاث...; پدرم من را به سه چیز ادب کرد» فرمود: «مَنْ یَصْحَب صاحِبَ السُوء لا یَسْلَم ومَن لا یُقَیَّد اَلفاظَه یَنْدَم، ومَن یَدْخُل مَداخل السُّوء یُتَّهَم; فرزندم کسى که با رفیق بد همنشین شود از آفات در امان نخواهد بود و کسى که سخنان خود را مهار نکند پشیمان مى شود و کسى که در محل هاى آلوده وارد گردد متهم و بدنام خواهد شد».(۳)
امام صادق(علیه السلام) به یکى از دوستان خود سفارش کرد که پیام او را به همه شیعیان و علاقه مندانش برساند و فرمود: من شما را به تقواى الهى و ورع و تلاش براى خدا و راستگویى و اداى امانت... و خوشرفتارى با سایر مسلمانان دعوت مى کنم و هرگاه کسى از شما در دینش ورع داشته باشد، راست بگوید، اداى امانت کند و با مردم خوش اخلاق باشد مى گویند: «هذا جَعْفَرىٌّ فَیَسُرُّنی...» و نیز مى گویند: «هذا أَدَبُ جَعْفَر; این جعفرى است و این سبب سرور و خوشحالى من مى شود کار اینها ادب جعفر بن محمد است».(۴)
در حدیث کوتاه دیگرى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «الاْدَبُ یُغْنی عَنِ الْحَسَبِ; ادب انسان را از شرافت خانوادگى و فامیلى بى نیاز مى کند».(۵)
همان گونه که در بالا گفتیم، ادب و آداب مفهوم وسیعى دارد که همه فضایل اخلاقى مخصوصا آنچه را مربوط به اخلاق اجتماعى است در بر مى گیرد که بزرگترین افتخار آدمى و مایه آبرومندى او در اجتماع است.
سپس امام در سومین جمله مى فرماید: «فکر آئینه صافى است»; (وَالْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیَةٌ).
منظور از فکر همان اندیشیدن پیرامون مسائل مختلفى است که بر انسان وارد مى شود و به تعبیر فلاسفه حرکتى ذهنى است به سوى مقدمات و از مقدمات به سوى نتیجه ها. هرگاه این اندیشه از هوا و هوس و حجاب هاى معرفت دور بماند، آئینه شفافى خواهد بود که چهره حقایق را به انسان نشان مى دهد و راه صحیح را در پرتو آن مى یابد، دوست را از دشمن و صواب را از خطا و حق را از باطل خواهد شناخت.
به همین دلیل برترین عبادت در روایات اسلامى تفکر شمرده شده است:
در حدیثى که در امالى شیخ طوسى آمده است مى خوانیم: «لاَ عِبَادَةَ کَالتَّفَکُّرِ فِی صَنْعَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَل; هیچ عبادتى برتر از اندیشیدن در مخلوقات خداوند متعال نیست».(۶)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «تَفَکُّرُ سَاعَة خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَة; یک ساعت اندیشیدن بهتر است از عبادت یک سال».(۷)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِی ذَرّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ التَّفَکُّرَ وَالاِْعْتِبَارَ; بیشترین عبادت ابوذر اندیشیدن و عبرت گرفتن بود».(۸)
در واقع همه اینها برگرفته از قرآن مجید است که مى فرماید: «(قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَة أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَفُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا); من فقط شما را به یک چیز اندرز مى دهم و دعوت مى کنم و آن این که دسته جمعى یا به صورت فردى براى خدا برخیزید و فکر خود را به کار گیرید».(۹)
دلیل آن هم روشن است، زیرا ریشه تمام نیکى ها و پیشرفت ها و موفقیت ها در تفکر و اندیشه صحیح است.

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
   
   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۰۸۸
حکمت ۴ نهج البلاغه ؛ ارزش هاى اخلاقى و ضد ارزش ها(اخلاقى ، تربیتى)

حکمت ۴ نهج البلاغه ؛ ارزش هاى اخلاقى و ضد ارزش ها(اخلاقى ، تربیتى)

ارزش هاى اخلاقى و ضد ارزش ها(اخلاقى ، تربیتى)

وَ قَالَ [علیه السلام] الْعَجْزُ آفَةٌ وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ وَ نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَى .

و درود خدا بر او ، فرمود : ناتوانى ، آفت و شکیبایى ، شجاعت و زُهد ، ثروت و پرهیزکارى ، سپرِ نگه دارنده است : و چه همنشین خوبى است راضى بودن و خرسندى .


تفسیر:

شرح و تفسیر قوىّ و صبور باش امام در چهارمین کلمه از کلمات قصارش به پنج وصف از اوصاف انسانى اشاره مى کند که یکى منفى و چهار وصف از آن مثبت است و آثار هر کدام را در جمله بسیار کوتاهى بر مى شمارد. نخست مى فرماید: ;عجز و ناتوانى آفت است (الْعَجْزُ آفَةٌ). عجز مفهوم وسیعى دارد که هرگونه ناتوانى علمى، جسمى، اقتصادى و فکرى را شامل مى شود و به یقین اینها بزرگ ترین آفات زندگى انسان است; انسان عاجز، ذلیل و خوار عقب مانده و شکست خورده و بى ارزش و بى مقدار است به همین دلیل اسلام مى گوید: بکوشید و هرگونه عجز را از خود دور سازید و با قدرت و قوت به اهداف مالى و معنوى خود برسید. البته گاه مى شود که عجز و ناتوانى بدون اختیار دامان انسان را مى گیرد، ولى غالباً چنین نیست، بلکه نتیجه کوتاهى ها و بى برنامگى هاست. همان گونه که در حدیث جالبى که کلینى در کافى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل کرد مى خوانیم: ;إِنَّ الاَْشْیَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْکَسَلُ وَالْعَجْزُ فَنُتِجَا بَیْنَهُمَا الْفَقْرَ; هنگامى که اشیاء با یکدیگر ازدواج کردند تنبلى و ناتوانى نیز به هم پیوستند و فرزند آنها فقر بود ;.(۱) سپس در دومین نکته اشاره به آثار مثبت صبر و شکیبایى کرده مى فرماید: ;صبر شجاعت است ;; (وَالصَّبْرُ شَجَاعَةٌ). بدیهى است صبر چه در مقابل عوامل معصیت باشد، چه در مسیر اطاعت پروردگار چه در برابر مصائب روزگار انجام گیرد، نوعى شجاعت محسوب مى شود و تنها شجاعانند که از عهده شکیبایى در این مراحل سه گانه بر مى آیند. نمونه کامل این سخن همان چیزى است که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در صدر اسلام از پیغمبر و یاران باوفایش تجربه کرده بود که در برابر انواع مشکلاتى که از سوى دشمنان اسلام هر روز به شکلى انجام مى شد صبر و استقامت کرده بودند و با شجاعت تمام آنها را پشت سر گذاشتند و اگر این شکیبایى شجاعانه مسلمانان صدر اول در دوران محاصره شعب ابى طالب و هجرت به حبشه و سپس هجرت به سوى مدینه و بعد از آن حضور در میدان هاى جنگ بدر، خیبر، خندق و حنین نبود امروز آیینى به نام اسلام بر بخش عظیمى از جهان سایه نیفکنده بود. در واقع مسلمانان هم در برابر خواسته هاى دل استقامت و صبر نشان دادند، هم در مسیر اطاعت پروردگار و هم در مقابل مصائب و مشکلات پى در پى. همان گونه که در حدیثى در جلد دوم کافى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: ;الصَّبْرُ ثَلاَثَةٌ صَبْرٌ عِنْدَ الْمُصِیبَةِ وَصَبْرٌ عَلَى الطَّاعَةِ وَصَبْرٌ عَنِ الْمَعْصِیَة ;.(۲) در کلمات بزرگان نیز تعبیرات جالبى درباره صبر آمده است از جمله این که گفته اند: ;الصَّبْرُ مُرٌّ لا یَتَجَرَّعُهُ إلاّ حُرٌّ; صبر تلخ است ولى جز آزادگان این شربت ناگوار را نمى نوشند ;. نیز گفته اند ;إنَّ لِلاْزْمانِ الْمَحْمُودَةِ وَالْمَذْمُومَةِ أعْماراً وَآجالاً کَأَعْمارِ النّاسِ وَآجالِهِمْ فَاصْبِرُوا لِزَمانِ السُّوءِ حَتّى یَفْنى عُمْرُهُ وَیَأتی أجَلُهُ; دوران هاى خوب و بد عمر و اجلى دارند مانند عمر و اجل انسان ها; به هنگامى که دوران سختى پیش آید صبر کنید تا عمرش پایان گیرد و اجلش فرا رسد ;. نیز گفته اند: ;إذا تَضَیَّفَتْکَ نازِلَةٌ فَأقْرِهَا الصَّبْرُ عَلَیْها وَأکْرِمْ مَثْواها لَدَیْکَ بِالتَّوَکُّلِ وَالاْحْتِسابِ لِتُرِحِّلَ عَنْکَ وَقَدْ أبْقَتْ عَلَیْکَ أکْثَرَ مِمّا سَلَبَتْ مِنْکَ; هنگامى که حادثه سختى به میهمانى تو آمد با صبر و شکیبایى از آن پذیرایى کن و جایگاه آن را با توکل بر خدا و حساب عند الله گرامى بدار تا زمانى که این میهمان از نزد تو برود در حالى که بیش از آنچه از تو گرفته است براى تو باقى خواهد گذارد ;.(۳) آن گاه در سومین جمله مى فرماید: ;زهد ثروت است ;; (وَالزُّهْدُ ثَرْوَةٌ). اشاره به اینکه انسان از ثروت آیا چیزى جز بى نیازى مى خواهد و آدم زاهدِ قانع، از همه خلق بى نیاز است و چه بسا ثروتمندانى که جزء نیازمندان هستند. زهد همان بى اعتنایى به زرق و برق دنیا و مال و منال و شهرت و آوازه است. زاهد کسى نیست که فاقد این امور باشد بلکه زاهد کسى است که دلبسته و وابسته به این امور نباشد; خواه آن را داشته باشد یا نه! بلکه مى توان گفت: زاهدان از ثروتمندان غنى ترند، چرا که ثروتمندان از یک سو باید پیوسته ثروت خود را حساب و کتاب کنند و از سوى دیگر مراقب باشند سارق و دشمنى آن را از دست آنها نگیرد در حالى که زاهدان از همه اینها بى نیازند.در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که خطاب به على(علیه السلام) فرمود: ;یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ زَیَّنَکَ بِزِینَة لَمْ یُزَیِّنِ الْعِبَادَ بِزِینَة أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ مِنْهَا; زَیَّنَکَ بِالزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا; اى على خداوند تو را به زینتى آراسته که هیچ بنده اى به زینتى بهتر از آن نزد خداوند آراسته نشده است تو را به زهد در دنیا آراسته است ;.(۴) و در حقیقت چنین است چون آراستگى به زهد انسان را به بسیارى از صفات دیگر از فضایل اخلاقى مى آراید. به همین دلیل در حدیث دیگرى از امام صادق(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: ;جُعِلَ الْخَیْرُ کُلُّهُ فِی بَیْت وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِی الدُّنْیَا... حَرَامٌ عَلَى قُلُوبِکُمْ أَنْ تَعْرِفَ حَلاَوَةَ الاِْیمَانِ حَتَّى تَزْهَدَ فِی الدُّنْیَا; تمام نیکى ها در خانه اى قرار داده شده و کلید آن زهد در دنیاست... سپس فرمود: حلاوت ایمان بر دل و جان شما حرام است تا زمانى که دل هایتان زهد در دنیا پیشه کند ;.(۵) آن گاه در چهارمین جمله مى فرماید: ;تقوا و پرهیزگارى سپرى است (در برابر گناهان و خطرات شیطان و هواى نفس) ;; (وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ). ورع به معناى تقوا یا حد اعلاى تقواست به گونه اى که انسان حتى از شبهات پرهیز کند. این فضیلت انسانى از حالت خداترسى باطنى سرچشمه مى گیرد که چون در برابر او گناهى ظاهر شود سدى در میان او و گناه ایجاد کند. تعبیر به ;جنة ; تعبیر جالبى است، زیرا سپر وسیله اى دفاعى در مقابل آماج تیرهاى دشمن یا شمشیرها و نیزه هاست گویا هواى نفس و شیطان پیوسته قلب انسان را هدف تیرهاى خود قرار مى دهد و انسان با ورع به وسیله این سپر مى تواند از آزار آنها در امان بماند. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: ;لِکُلِّ شَىْء أُسٌّ وَأُسُّ الاْیمانِ الْوَرَعُ; هر چیز اساس و شالوده اى دارد و شالوده ایمان ورع است ;.(۶) در حدیثى که از امیر مؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده مى خوانیم: ;عَلَیْکَ بِالْوَرَعِ فَإنَّهُ عَوْنُ الدّینِ وَشَیْمَةُ الْمُخْلِصینَ; بر تو باد به پیشه کردن ورع، زیرا (بهترین) یاور دین و روش مخلصان است ;.(۷) سپس در پنجمین و آخرین جمله مى فرماید: ;رضایت و خشنودى (از تقدیرات الهى) بهترین همنشین است ;; (وَنِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَى). همنشین خوب کسى است که به انسان آرامش بخشد و او را از بى تابى در برابر مشکلات باز دارد و در او روح امید بدمد و تمام این آثار در راضى بودن به قضاى الهى است. آنکس که مقدرات را از سوى خداوند حکیم و مهربان مى داند هرگز از مصائبى که به هر حال در دنیا روى مى دهد و مشکلاتى که گریبان انسان را ناخواسته مى گیرد ناراحت نمى شود و بى تابى نمى کند و اعصاب خود را در هم نمى کوبد. البته این بدان معنا نیست که انسان در برابر هر حادثه اى تسلیم شود، بلکه به این معناست که تمام کوشش خود را براى پیروزى بر مشکلات به کار گیرد; ولى اگر حوادثى خارج از حیطه قدرت او رخ دهد در برابر آن راضى باشد و زبان به ناشکرى نگشاید و جزع و بى تابى نکند. در روایتى آمده است که موسى بن عمران(علیه السلام) به پیشگاه خداوند عرضه داشت: مرا به عملى راهنمایى کن که اگر آن را انجام دهم رضاى تو را به دست آورده باشم. خداوند به او وحى فرستاد که رضاى من (گاه) در ناخوشنودى توست و طاقت آن را ندارى... موسى بر زمین به سجده افتاد عرض کرد خداوندا افتخار سخن گفتنت با من را به من بخشیده اى و پیش از من به کس دیگرى نداده اى و هنوز مرا به عملى راهنمایى نکرده اى که با آن رضا و خوشنودى ات را به دست آورم ;فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنَّ رِضَایَ فِی رِضَاکَ بِقَضَائِی; خداوند به او وحى فرستاد که رضاى من در این است که تو راضى به قضاى من باشى ;.(۸)

   منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۰۰
حکمت ۳ نهج البلاغه ؛ شناخت ضد ارزش ها(اخلاقى)

حکمت ۳ نهج البلاغه ؛ شناخت ضد ارزش ها(اخلاقى)

شناخت ضد ارزش ها(اخلاقى)

وَ قَالَ [علیه السلام] الْبُخْلُ عَارٌ وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَ الْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِى بَلْدَتِهِ .

و درود خدا بر او ، فرمود : بْخل ننگ و ترس نقصان است . و تهیدستى مرد زیرک را در برهان کُند مى سازد و انسان تهیدست در شهر خویش نیز بیگانه است.


تفسیر:

شرح و تفسیر
چهار نقطه ضعف
امام(علیه السلام) در این حکمت والا به چهار نقطه ضعف اخلاقى و اجتماعى انسان اشاره مى کند و آثار سوء هر یک را بر مى شمرد تا همگان از آنها فاصله بگیرند.
نخست مى فرماید: «بخل ننگ است»; (الْبُخْلُ عَارٌ).
بخل آن است که انسان حاضر نباشد چیزى از مواهب خداداد را در اختیار دیگران بگذارد، هرچند امکانات او بسیار بیش از نیازهاى او باشد و نقطه مقابل آن سخاوت و کرم است که گاه سبب مى شود انسان حتى وسائل مورد نیاز خود را به دیگران ببخشد و خود به کمترین مواهب حیات قناعت کند.
عار بودن بخل و افتخار بودن کرم و سخاوت بر کسى پوشیده نیست، زیرا اولاً بخل سبب نفرت مردم از بخیل مى شود و افراد نزدیک و دور از او فاصله مى گیرند و ثانیا بخل سبب سنگدلى و قساوت است، زیرا بخیل ناله مستمندان را مى شنود و چهره رقت بار آنها را مى بیند و در عین حال به آنها کمکى نمى کند و این مایه قساوت است. ثالثا بخل سبب مى شود که بسیارى از منابع اقتصادى از گردش تجارى سالم خارج شود و به صورت کنز و اندوخته در آید در حالى که گروه هایى در جامعه ممکن است به آن نیاز داشته باشند. رابعاً افراد بخیل گاه به زن و فرزند خود نیز تنگ و سخت مى گیرند به اندازه اى که مرگ او را آرزو مى کنند و این عار و ننگ دیگرى است. خامسا افراد بخیل به سبب دلبستگى فوق العاده غیر منطقى به مال و ثروتشان از نظر تفکر اجتماعى بسیار ضعیف و ناتوانند و این هم ننگ و عار دیگرى است، لذا امام(علیه السلام) در عهدنامه معروف مالک اشتر به او توصیه مى کند که هرگز بخیل را در مشورت خود دخالت ندهد که او را به ترک حق دعوت مى کند و از تهى دستى و فقر مى ترساند; (لاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْر).
داستان هایى که از بخیلان و سخاوتمندان در تاریخ مانده دلیل روشنى بر گفتار امام(علیه السلام) است، هرچند گاهى این داستان ها مبالغه آمیز است; از جمله درباره «محمد بن یحیى» که بر خلاف باقى برامکه فوق العاده بخیل بود نوشته اند که پدرش به یکى از خواص او گفت: تو چگونه از دوستان نزدیک «محمد بن یحیى» هستى در حالى که لباست پاره شده؟ گفت: سوزنى که پارگى لباس را با آن بدوزم ندارم و اگر «محمد بن یحیى» خانه اى داشته باشد به وسعت فاصله میان بغداد و نوبه(۱) مملو از سوزن سپس جبرئیل و میکائیل نزد او آیند و یعقوب نبى را به عنوان ضامن حاضر کنند و از او بخواهند سوزنى به عنوان عاریت دهد تا پیراهن پاره شده یوسف را بدوزند او هرگز چنین کارى نخواهد کرد.(۲)
امام(علیه السلام) در یکى دیگر از این کلمات قصار (حکمت ۳۷۸) سخن بسیار جامعى درباره بخل فرمود آنجا که مى فرماید: «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیُوبِ وَهُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوء; بخل تمام عیوب را در بر دارد و انسان را به سوى هر بدى و زشتى مى کشاند».
در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) مى خوانیم: «الْبُخْلُ یُمَزِّقُ الْعِرْض; بخل آبروى انسان را بر باد مى دهد».(۳)
به همین دلیل در کلام بعضى از بزرگان آمده است: «أبْخَلُ النّاسِ بِمالِهِ أجْوَدُهُمْ بِعِرْضِهِ; بخیل ترین مردم در مورد مال خود سخاوتمندترین آنها در مورد آبروى خویش است».(۴)
آنگاه امام به رذیله دوم اخلاقى اشاره کرده مى فرماید: «ترس مایه نقصان مى شود»; (وَالْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ).
افراد ترسو هرگز نمى توانند از قابلیت ها، شایستگى ها و استعدادهاى خود استفاده کنند و نتیجه آن عقب ماندگى در زندگى است. به علاوه هنگامى که دین و جان و ناموس و کشور آنها به خطر بیفتد از جهاد ابا دارند و به جاى این که در صف مجاهدان باشند در صف قاعدان و بیماران و از کار افتادگان و کودکان قرار مى گیرند. هرگز هیچ آدم ترسویى به مقامى نرسیده; نه کشف مهمى کرده نه پیروزى چشمگیرى به دست آورده و نه به قله هاى کمال رسیده است.
از این رو در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «لاَ یُؤْمَنُ رَجُلٌ فِیهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَالْجُبْنُ وَلاَ یَکُونُ الْمُؤْمِنُ جَبَاناً وَلاَ حَرِیصاً وَلاَ شَحِیحاً; هیچ یک از کسانى که داراى بخل و حسد و جبن باشند به حقیقت ایمان نمى رسند و مؤمن ترسو و بخیل و حریص نخواهد بود».(۵) حتى امیر مؤمنان على(علیه السلام) به مالک اشتر توصیه مى کند «که هرگز افراد ترسو را به حوزه مشاوران خود راه مده»; (وَلاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشوَرَتِکَ بَخِیلاً...وَ لاَ جَبَاناً) و همان گونه که امام(علیه السلام) در نامه مالک اشتر اشاره فرموده سرچشمه جبن و ترس سوء ظن به ذات پاک پروردگار است، زیرا مى دانیم خداوند به افراد با ایمان وعده داده که من شما را تنها نمى گذارم به جنگ مشکلات بروید و از من یارى بطلبید.
آن گاه امام در سومین جمله اشاره به آثار فقر در زندگى انسان ها مى کند و مى فرماید: «فقر شخص زیرک را از بیان دلیلش گنگ مى سازد»; (وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ).
اشاره به این که از یک سو افراد فقیر در خود احساس حقارت مى کنند و هر اندازه فَطِن و باهوش باشند بر اثر این احساس حقارت از گفتن حرف حساب خود و دفاع از حقوق خویشتن باز مى مانند و از سوى دیگر چون مى دانند بسیارى از مردم براى سخنان آنها بهایى قائل نمى شوند چون غالباً دنیاپرستند و براى افراد ثروتمند شخصیت قائلند همین احساس سبب مى شود که فقیران نتوانند حرف حق خود را بیان کنند.
درباره آثار سوء فقر و تنگدستى روایات زیادى از معصومین(علیهم السلام) وارد شده که حتى فقر را در سرحد کفر معرفى کرده اند و این به سبب آن است که پیروان خود را براى مبارزه با فقر تشجیع کنند. در دنیاى امروز نیز در مقیاسه اى عظیم این حقیقت به چشم مى خورد که دولت هاى ثروتمند و زورگو با شجاعت سخنان باطل خود را همه جا مطرح مى کنند در حالى که دولت هاى فقیر از رساندن حرف حساب خود به گوش جهانیان عاجزند.
البته این اصل استثنائاتى نیز دارد; افراد فقیرى را مى شناسیم که همچون ابوذر شجاعانه به مبارزه با طاغوت هاى زمان برخاستند و حجت خود را بر آنها تمام کردند هرچند این قیام ها گاه به قیمت جان آنها تمام شد; ولى این افتخار را در تاریخ براى خود ثبت کردند که در صف اول از صفوف مبارزان راه حق بودند.
اگر در بعضى از روایات مدحى از فقر شده و پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آن را فخر خویش شمرده یا اشاره به فقر الى الله است که قرآن مجید بیان کرده: (یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ)(۶) و یا اشاره به ساده زیستى و قناعت است که در ظاهر شباهت با فقر دارد.
حضرت در چهارمین و آخرین جمله که در واقع تکمیل کننده جمله سوم است مى افزاید: «آن کس که فقیر و تنگدست است حتى در شهر خود غریب است»; (وَالْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ).
زیرا غریب کسى است که دوست و آشنایى ندارد و احساس تنهایى مى کند و مى دانیم دنیاپرستان از افراد فقیر و تنگدست فاصله مى گیرند و آنها را در شهر خود غریب مى گذارند و به عکس ثروتمندان حتى در بلاد دوردست از وطنشان غریب نیستند همان گونه که شاعر مى گوید:
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست *** هر جا که رفت خیمه زد و بارگاه ساخت
دیگرى مى گوید:
آن را که بر مراد جهان نیست دسترس *** در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناس
بعضى میان فقیر و مُقِلّ این فرق را گذاشتند که فقیر به کسى مى گویند که در عین فقر، فقر خویش را نیز اظهار مى کند و مقل کسى است که فقیر است و خویشتن دار.
ممکن است این تفاوت را از حدیثى که از معصومین(علیهم السلام) نقل شده است گرفته باشند، زیرا در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) یا امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم که در پاسخ این سؤال که کدام صدقه افضل است فرمود: «جُهْدُ الْمُقِلِّ; صدقه کسى که کم درآمد باشد (و در عین تنگدستى انفاق کند)» سپس به این آیه تمسک فرمود: «(وَیُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ); دیگران را بر خود مقدم مى دارند هرچند در تنگدستى باشند».(۷)
ریشه «مُقِلّ» که از ماده «قِلّت» گرفته شده، نشان مى دهد که با فقیر متفاوت است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۱۴۲
حکمت ۲ نهج البلاغه ؛ شناخت ضد ارزش ها (اخلاقى)

حکمت ۲ نهج البلاغه ؛ شناخت ضد ارزش ها (اخلاقى)

شناخت ضد ارزش ها (اخلاقى)

وَ قَالَ [علیه السلام] أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ .

و درود خدا بر او، فرمود : آن که جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پُست کرده ، و آن که راز سختى هاى خود را آشکار سازد خود را خوار کرده ، و آن که زبان را بر خود حاکم کند خود را بى ارزش کرده است.


تفسیر:

از این کارها بپرهیز امام(علیه السلام) در این کلام نورانى اش به پیامدها و آثار سوء سه رذیله اخلاقى در عباراتى کوتاه و فشرده اشاره فرموده است. نخست مى فرماید: «هر کس طمع را پیشه کند خود را حقیر ساخته است». (أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ). واژه «طمع» به معناى بیش از حق خود طالب بودن و گرفتن مواهب زندگى از دست دیگران است و تعبیر به «استشعر» که به معناى پوشیدن لباس زیرین است اشاره به این است که طمع را به خود چسبانده و از آن جدا نمى شود; بدیهى است که افراد طماع براى رسیدن به مقصود خود باید تن به هر ذلتى بدهند و دست سؤال به سوى هرکس دراز کنند و شخصیت خود را براى نیل به اهداف طمعکارانه خود بشکنند. در سخنان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ یَقُودُهُ إِلَى طَبَع; در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) درباره خطر این صفت مذموم مخصوصاً براى علما وارد شده است که فرمود: «إن الصّفاة الزّلال الذی لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ أقْدامُ و عجیب این که هنگامى که طمع فزونى یابد کارهایى از انسان سر مى زند که کاملاً احمقانه است; شبیه آنچه درباره طماع معروف عرب به نام «اشعب» نقل شده که بسیارى از اوقات هنگامى که راه مى رفت دامن خود را به دست مى گرفت و آن را در برابر آسمان باز نگه مى داشت و مى گفت: شنیده ام بعضى از پرندگان در حال پرواز تخم مى گذارند شاید تخم آن پرنده در دامن من بیفتد. و یا نقل مى کنند هنگامى که گروهى از کودکان او را در کوچه و بازار آزار مى دادند براى پراکنده ساختن آنها گفت: شنیده ام در فلان خانه حلوا پخش مى کنند بچه ها به سوى آن خانه دویدند ناگهان دیدند خود اشعب نیز به سوى آن خانه مى دود گفتند: تو چرا؟ گفت: شاید حرف من درست باشد. این داستان ها خواه واقعیت داشته باشد یا نه اشاره به کارهاى ننگ آورى است که انسان به جهت طمع انجام مى دهد. نقطه مقابل طمع قناعت است که سبب عزت آدمى مى شود همان گونه که امیرمؤمنان فرمود: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ; آن کس که قناعت پیشه کند عزیز خواهد بود».(۱) و به گفته شاعر: آز بگذار و پادشاهى کن *** گردن بى طمع بلند بود! در دومین نکته مى فرماید: «کسى که سفره دل خویش را (نزد این و آن بدون هیچ فایده) باز کند (و مشکلات خود را فاش سازد) رضایت به ذلت خود داده است»; (وَرَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ). روشن است هرگاه انسان نزد طبیب درد خود را بگوید و از وى راه درمان بطلبد یا پیش قاضى ظلمى را که بر او رفته بیان سازد و از او احقاق حق بخواهد یا نزد دوستش از گرفتارى خود براى گرفتن وام سخن بگوید کار خلافى نکرده و به دنبال مشکل گشایى بوده; اما طرح مشکلات نزد کسانى که هیچ گونه توانایى بر حل آن ندارند اثرى جز ذلت و سرافکندگى انسان نخواهد داشت. در این گونه موارد باید خویشتن دار بود و لب به شکایت نگشود. آن گاه امام(علیه السلام) در جمله سوم مى فرماید: «کسى که زبانش را بر خود امیر سازد شخصیت او تحقیر مى شود»; (وَهَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ). منظور از امیر شدن زبان آن است که از تحت کنترل عقل و فکر خارج شود و هرچه بر زبانش آمد بگوید. بدیهى است سخنانى که از فکر و عقل و تقوا سرچشمه نمى گیرد در بسیارى از موارد خطرهایى ایجاد مى کند که انسان قادر بر جبران آن نیست و گاه اسباب رنجش افراد آبرومند و سبب ایجاد اختلاف در میان مردم و کینه و دشمنى نسبت به گوینده و دیگران مى شود و چه زیبا مى گوید شاعر عرب: اِحْفَظْ لِسانَکَ اَیُّهَا الاْنْسانُ *** لا یَلْدَغَنَّکَ إنَّهُ ثُعْبانٌ کَمْ فِى الْمَقابِرِ مِنْ قَتیلِ لِسانِهِ *** کانَتْ تُهابُ لِقاءُهُ الاْقْرانُ اى انسان زبان خود را حفظ کن ـ مراقب باش تو را نگزد که اژدهایى است. چه بسیارند کسانى که در گورستان ها خفته اند و کشته زبان خویشند ـ همان کسانى که همطرازان آنها از ملاقات با آنها وحشت داشتند. در حدیث دیگرى در سلسله همین کلمات قصار مى خوانیم: «مَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ; کسى که زیاد سخن گوید اشتباهات زیادى خواهد کرد».(۲) و این خطاى بسیار باعت تحقیر و بى ارزش شدن او در نظرها مى شود. کوتاه سخن این که انسان عاقل باید زبانش را در اختیار عقلش قرار دهد نه این که عقلش را در اختیار زبان که اولى مایه سعادت است و دومى اسباب حقارت. شایان توجه است صفات سه گانه نکوهیده اى را که امام در این بیان کوتاه ذکر کرده (طمع، فاش کردن ناراحتى ها نزد هرکس و امیر ساختن زبان بر خود) هرسه در این جهت مشترکند که سبب ذلت و خوارى مى شوند و این هماهنگى در اثر سبب شده است که امام(علیه السلام)هر سه را کنار هم قرار دهد. 


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۳۴
حکمت ۱ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با فتنه ها (اخلاقى ، سیاسى)

حکمت ۱ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با فتنه ها (اخلاقى ، سیاسى)

روش برخورد با فتنه ها(اخلاقى ، سیاسى)

قَال َ[علیه السلام] کُنْ فِى الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ

درود خدا بر او ، فرمود: در فتنه ها چونان شتر دو ساله باش، نه پشتى دارد که سوارى دهد و نه پستانى تا او را بدوشند.


تفسیر:

شرح و تفسیر
بهترین روش در فتنه ها
امام(علیه السلام) در این حکمت پرمعنا مى فرماید: «در فتنه ها همچون شتر کم سن و سال باش; نه پشت او قوى شده که سوارش شوند نه پستانى دارد که بدوشند»; (قَالَ(علیه السلام): کُنْ فِی الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ، لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَلاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ).
براى روشن شدن محتواى این کلام بسیار پرمعنا لازم است قبلاً دو واژه «فتنه» و «ابن لبون» تفسیر شود:
فتنه، از ماده «فتن» (بر وزن متن) در اصل به معناى قرار دادن طلا در کوره است تا خالص از ناخالص جدا شود سپس به معناى هرگونه آزمایش و امتحان و بلا و عذاب و حتى شرک و بت پرستى و آشوب هاى اجتماعى آمده است و در اینجا منظور همان آشوب هاى اجتماعى است.
لبون، به شترى گفته مى شود که به جهت زائیدن مکرر پیوسته در پستانش شیر است (لبون به معناى شیر دار است از ماده لبن) و ابن لبون به بچه چنین شترى گفته مى شود که دو سال آن تمام شده و وارد سال سوم شده است; نه قوت و قدرت چندانى دارد که بتوان بر پشت او سوار شد و نه پستان پر شیرى (زیرا هم کم سن و سال است و هم نر) و به این ترتیب هیچ گونه استفاده اى از آن در آن سن و سال نمى توان کرد.
از اینجا روشن مى شود که هدف امام این است که انسان به هنگام شورش هاى اهل باطل و فتنه هاى ناشى از خصومت آنها با یکدیگر نباید آلت دست این و آن شود; باید خود را دور نگه دارد و به هیچ یک از دو طرف که هر دو اهل باطل اند کمک نکند.
در این گونه موارد معمولاً هر کدام از طرفین به سراغ افراد بانفوذ و باشخصیت مى آیند تا از نفوذ و قدرت آنها براى کوبیدن حریف استفاده کنند. در این هنگام باید این افراد بلکه تمام افراد، خواه ضعیف باشند یا قوى نهایت مراقبت را به خرج دهند که در دام فتنه گران و غوغاسالاران نیفتند مبادا دین و یا دنیاى آنها آسیب ببیند و همان گونه که در بالا آمد در بعضى از روایات جمله «ولا وَبَر فَیُسْلَب» نیز به آن افزوده شده است یعنى شتر دو ساله پشمى هم ندارد که آن را بچینند و از آن استفاده کنند.
نمونه این فتنه ها در صدر اسلام و قرون نخستین فراوان بود که امامان اهل بیت و یارانشان همواره از آن کناره گیرى مى کردند حتى داستان قیام ابو مسلم بر ضد بنى امیه گرچه در ظاهر براى کوبیدن باطلى بود ولى در باطن براى تبدیل باطلى به باطل دیگر و حکومت بنى عباس به جاى بنى امیه بود. به همین دلیل هنگامى که ابو مسلم به وسیله نامه اى پیشنهاد حکومت و خلافت را به امام صادق(علیه السلام) کرد امام آن را نپذیرفت زیرا مى دانست در پشت پرده این قیام چه اشخاصى کمین کرده اند و به تعبیر دیگر امام مى دانست این یک فتنه است که دو گروه باطل به جان هم افتاده اند و نباید به هیچ کدام امتیازى داد.
روایاتى که از ائمه هدى(علیهم السلام) درباره فضیلت عزلت و گوشه گیرى به ما رسیده است غالباً ناظر به این گونه شرایط است.
از جمله امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) طبق آنچه در غررالحکم آمده مى فرماید: «الْعُزْلَةُ أَفْضَلُ شِیَمِ الاَْکْیَاسِ; گوشه گیرى برترین خصلت افراد باهوش و زیرک است».(۱) و در حدیث دیگرى از آن حضرت مى خوانیم: «سَلاَمَةُ الدِّینِ فِی إعْتِزَالِ النَاسِ; سلامت دین انسان درکناره گیرى از مردم است».(۲)
در حدیث گویا و روشنى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم هنگامى از آن حضرت سؤال کردند: چرا گوشه گیرى را انتخاب کرده اید؟ فرمود: «فَسَدَ الزَّمَانُ وَتَغَیَّرَ الاِْخْوَانُ فَرَأَیْتُ الاِنْفِرَادَ أَسْکَنَ لِلْفُؤَاد; زمانه فاسد شده و برادران تغییر روش داده اند به همین دلیل، آرامش دل را در تنهایى یافتم».(۳)
قرآن مجید نیز اشاراتى به این معنا دارد از جمله درباره حضرت ابراهیم مى خوانیم که او گروه بت پرستان را مخاطب قرار داد و گفت: «(وَأَعْتَزِلُکُمْ وَما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبِّی); از شما و آنچه غیر از خدا مى خوانید و مى پرستید کناره گیرى مى کنم و (تنها) پروردگارم را مى خوانم».(۴)
در داستان اصحاب کهف نیز در آیه ۱۶ سوره «کهف» اشاره به گوشه گیرى آنها از گروه فاسد و مفسد شده است.
از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود که هرگز منظور امام(علیه السلام)این نبوده است که اگر گروهى باطل بر ضد مؤمنان و طرفداران حق برخیزند نباید به حمایت مؤمنان حق جو برخاست; این سخن بر خلاف صریح قرآن است که مى فرماید: «(فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الاُْخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه); اگر گروهى از مسلمانان بر گروه دیگرى ظلم و ستم روا داشتند (و اصلاح در میان آن دو از طریق مسالمت آمیز امکان پذیر نشد) با جمعیت ستمگر پیکار کنید تا به سوى حق باز گردند».(۵)
ممکن است تفاوت بین جمله «لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبُ» و جمله «وَلا ضَرْعٌ فَیُحْلَبُ» در این باشد که نه کمک هاى مستقیم به فتنه جویان کن (مانند سوارى دادن مرکب) که خودش وارد معرکه شود و نه کمک هاى غیر مستقیم مانند کمک هاى مادى به این گروه ها کردن رواست شبیه شیر دادن براى تغذیه افراد.
همان گونه که در سند این حکمت اشاره شد این کلام امیرمؤمنان على(علیه السلام)بخشى از وصیت طولانى است که امام امیر مؤمنان على(علیه السلام) به فرزند گرامى اش امام حسن مجتبى(علیه السلام) فرموده است که قسمتى از آغاز آن را براى مزید فایده در اینجا مى آوریم. فرمود: «کَیْفَ وَأَنِّى بِکَ یَا بُنَیَّ إِذَا صِرْتَ فِی قَوْم صَبِیُّهُمْ غَاو وَشَابُّهُمْ فَاتِکٌ وَشَیْخُهُمْ لاَ یَأْمُرُ بِمَعْرُوف وَلاَ یَنْهَى عَنْ مُنْکَر وَعَالِمُهُمْ خَبٌّ مَوَّاهٌ مُسْتَحْوِذٌ عَلَیْهِ هَوَاهُ مُتَمَسِّکٌ بِعَاجِلِ دُنْیَاهُ أَشَدُّهُمْ عَلَیْکَ إِقْبَالًا یَرْصُدُکَ بِالْغَوَائِلِ وَیَطْلُبُ الْحِیلَةَ بِالتَّمَنِّی وَیَطْلُبُ الدُّنْیَا بِالاِْجْتِهَادِ خَوْفُهُمْ آجِلٌ وَرَجَاؤُهُمْ عَاجِلٌ لاَ یَهَابُونَ إِلاَّ مَنْ یَخَافُونَ لِسَانَهُ وَلاَ یُکْرِمُونَ إِلاَّ مَنْ یَرْجُونَ نَوَالَهُ دِینُهُمُ الرِّبَا کُلُّ حَقّ عِنْدَهُمْ مَهْجُورٌ یُحِبُّونَ مَنْ غَشَّهُمْ وَیَمَلُّونَ مَنْ دَاهَنَهُمْ قُلُوبُهُمْ خَاوِیَةٌ لاَ یَسْمَعُونَ دُعَاءً وَلاَ یُجِیبُونَ سَائِلاً قَدِ اسْتَوْلَتْ عَلَیْهِمْ سَکْرَةُ الْغَفْلَةِ إِنْ تَرَکْتَهُمْ لَمْ یَتْرُکُوکَ وَإِنْ تَابَعْتَهُمْ اغْتَالُوکَ إِخْوَانُ الظَّاهِرِ وَأَعْدَاءُ السَّرَائِرِ یَتَصَاحَبُونَ عَلَى غَیْرِ تَقْوَى فَإِذَا افْتَرَقُوا ذَمَّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً تَمُوتُ فِیهِمُ السُّنَنُ وَتَحْیَا فِیهِمُ الْبِدَعُ فَأَحْمَقُ النَّاسِ مَنْ أَسِفَ عَلَى فَقْدِهِمْ أَوْ سُرَّ بِکَثْرَتِهِمْ فَکُنْ عِنْدَ ذَلِکَ یَا بُنَیَّ کَابْنِ اللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَلاَ وَبَرٌ فَیُسْلَبَ وَلاَ ضَرْعٌ فَیُحْلَب; فرزندم چگونه خواهى بود هنگامى که در میان قومى گرفتار شوى که کودک آنها گمراه و جوانشان هواپرست و پیرانشان امر به معروف و نهى از منکر نمى کنند، عالم آنها حیله گر فریبکارى است که هواى نفس بر او چیره شده و به دنیاى زودگذر چسبیده و از همه بیشتر (ظاهرا) به تو روى مى آورد و در انتظار حوادث دردناکى براى توست و با آرزوها چاره جویى مى کند و دنیا را با تمام قدرت مى طلبد.
(مردم آن زمان) ترسشان از نظر دور و امیدشان نزدیک است (به عذاب هاى آخرت بى اعتنا و به مواهب دنیا شدیداً علاقه مند هستند) تنها از کسى حساب مى برند که از زبانش مى ترسند و اکرام نمى کنند مگر کسى را که امید بخششى از او دارند. دینشان ربا و هر حقى نزد آنها به فراموشى سپرده شده، افراد فریبکار را دوست دارند و سراغ کسانى مى روند که از همه بیشتر چاپلوسى کنند.
دل هاى آنها خالى (از یاد خدا) است، سخن حقى را نمى شنوند و به درخواست سائلى پاسخ نمى گویند، مستى غفلت بر آنها غالب شده، اگر آنها را رها کنى دست از تو بر نمى دارند و اگر از آنها پیروى کنى فریبت مى دهند، در ظاهر برادرند و در باطن دشمن، رفاقت آنها با یکدیگر بر اساس بى تقوایى است و هنگامى که از هم جدا شوند یکدیگر را نکوهش مى کنند، سنت هاى الهى در میان آنها مى میرد و بدعت ها زنده مى شود نادان ترین مردان کسى است که از فقدان آنها متاثر شود یا از کثرت آنها خوشحال. فرزندم در چنین شرایطى که (آتش فتنه ها شعله  ور است) همچون شتر کم سن و سال باش نه پشتى دارد که سوار شوند و نه پشمى که بچینند و نه پستانى که بدوشند... .(۶)

منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۰۱۱