۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیاسى» ثبت شده است

حکمت ۲۶۱ نهج البلاغه ؛ مظلومیت امام على علیه السلام (سیاسى، تاریخى)

حکمت ۲۶۱ نهج البلاغه ؛ مظلومیت امام على علیه السلام (سیاسى، تاریخى)

وَقَالَ عیه السلام لَمّا بَلَغَهُ إغارَةُ أصْحابِ مُعاوِیَةَ عَلَى الاْنْبارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ ماشِیاً حَتّى أَتَى النُّخَیْلَةَ فَأدْرَکَهُ النّاسُ، وَقالُوا: یا أَمیرَالْمُؤمِنینَ نَحْنُ نَکْفیکَهُمْ، مَا تَکْفُونَنی أَنْفُسَکُمْ، فَکَیْفَ تَکْفُونَنی غَیْرَکُمْ؟ إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا، وَإِنَّنی الْیَوْمَ لاََشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتی کَأَنَّنی الْمَقُودُ وَهُمُ القَادَةُ، أَو الْمَوْزُوعُ وَهُمُ الْوَزَعَةُ! قال الرضی:(فَلَمّا قالَ علیه السلام هذَا الْقَوْلَ، فی کَلامٍ طَویلٍ قَدْ ذَکَرْنا مُختارَهُ فِی جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَیْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّی لا أمْلِکُ إلّا نَفْسی وَأخی فَمُرْ بِأَمْرِکَ یا أمِیرَالْمُؤمِنینَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ علیه السلام: وَأَیْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِیدُ؟).

این سخن را هنگامى امام علیه السلام بیان فرمود که خبر حمله اصحاب معاویه به انبار (یکى از شهرهاى شمالى عراق) و غارت کردن آنجا را شنید. امام علیه السلام شخصآ پیاده به طرف نخیله (منزلگاهى نزدیک کوفه که محل اجتماع لشکر بود) حرکت کرد. مردم خود را به امام علیه السلام رساندند و عرض کردند: اى امیرمؤمنان ما از عهده آنان برمى آییم (و آنها را سر جاى خود مى نشانیم). امام علیه السلام فرمود : شما از عهده مشکلات خود برنمى آیید چگونه مى توانید مشکل دیگران را از من دفع کنید. رعایاى پیش از من از ستم فرمانروایانشان شکایت داشتند؛ اما من امروز از ستم رعیتم شکایت دارم. گویى من پیروم و آنها پیشوا و من محکومم وآنها حاکم. مرحوم سیّد رضى در اینجا مى افزاید: «هنگامى که امام علیه السلام این سخن را در ضمن یک گفتار طولانى ـ که قسمت برگزیدهاى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بیان کرد، دو نفر از یارانش جلو آمدند. یکى از آنها عرض کرد: من جز اختیار خودم وبرادرم را ندارم. امر فرما تا اطاعت کنیم. امام علیه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (که بسیج یک سپاه است)، چه کارى مى توانید انجام دهید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۲۵
حکمت ۲۵۹ نهج البلاغه ؛ شناخت جایگاه وفادارى (اخلاقى،اجتماعى، سیاسى)

حکمت ۲۵۹ نهج البلاغه ؛ شناخت جایگاه وفادارى (اخلاقى،اجتماعى، سیاسى)

أَلْوَفَا لاَِهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْدَ اللّهِ، وَالْغَدْرُ بِأَهْلِ الْغَدْرِ وَفَاءٌ عِنْدَاللّهِ.

امام علیه السلام فرمود : وفادارى در برابر پیمان‌شکنان، پیمان‌شکنى در پیشگاه خداست وپیمان‌شکنى با آنان، وفادارى نزد خداوند است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
تعداد بازدید : ۳۶۲۲
حکمت ۲۴۱ نھج البلاغه ؛ آینده دردناک ستمکاران (سیاسى)

حکمت ۲۴۱ نھج البلاغه ؛ آینده دردناک ستمکاران (سیاسى)

یَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ یَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ.

امام علیه السلام فرمود : روز انتقام مظلوم از ظالم، شدیدتر از روز ستم کردن ظالم بر مظلوم است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۵۲۴۰
حکمت ۲۴۰ نهج البلاغه ؛ غصب و ویرانى(اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۲۴۰ نهج البلاغه ؛ غصب و ویرانى(اخلاقى، سیاسى)

الْحَجَرُ الْغَصِیبُ فِی الدَّارِ رَهْنٌ عَلَى خَرَابِهَا. (قالَ الرَّضِیُ وَیُروى هذَا الْکَلامُ عَنِ النَّبِی(صلى الله علیه وآله)وَلا عَجَبَ أَنْ یَشْتَبِهَ الْکَلامانِ لاَِنَّ مُسْتَقاهُما مِنْ قَلیب وَمَفْرَغَهُما مِنْ ذَنُوب).

امام(علیه السلام) فرمود: سنگ غصبى در بناى خانه گروگان ویرانى آن است. مرحوم سید رضى مى گوید: «این سخن از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیز نقل شده است و جاى تعجب نیست که هر دو کلام مانند هم باشند، زیرا هر دو از یک محل سرچشمه گرفته و ریزش هر دو از یک دلو بوده است»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۳۲۵
حکمت ۲۳۳ نهج البلاغه ؛ پرهیز از آغاز گرى در مبارزه(اخلاقى،اجتماعى، سیاسى)

حکمت ۲۳۳ نهج البلاغه ؛ پرهیز از آغاز گرى در مبارزه(اخلاقى،اجتماعى، سیاسى)

لاِبْنِهِ الْحَسَنِ(علیه السلام): لاَ تَدْعُوَنَّ إِلَى مُبَارَزَة، وَإِنْ دُعِیتَ إِلَیْهَا فَأَجِبْ، فَإِنَّ الدَّاعِیَ إِلَیْهَا بَاغ، وَالْبَاغِیَ مَصْرُوعٌ.

امام(علیه السلام) به فرزندش امام حسن(علیه السلام) فرمود: هرگز کسى را به مبارزه دعوت مکن (و آغازگر جنگ مباش) ولى اگر کسى تو را به مبارزه فراخواند اجابت کن (و سستى در جهاد با دشمن مکن) زیرا دعوت کننده به مبارزه ستمکار و ستمکار در هر حال مغلوب است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۵۱
حکمت ۲۲۱ نهج البلاغه ؛ آینده دردناک ستمکاران (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۲۲۱ نهج البلاغه ؛ آینده دردناک ستمکاران (اخلاقى، سیاسى)

بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ، الْعُدْوَانُ عَلَى الْعِبَادِ.

امام(علیه السلام) فرمود: بدترین توشه براى آخرت ستم بر بندگان (خدا) است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۸۵۰
حکمت ۲۱۵ نهج البلاغه ؛ اختلاف، آفت اندیشه(اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۲۱۵ نهج البلاغه ؛ اختلاف، آفت اندیشه(اخلاقى، سیاسى)

الْخِلاَفُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ.

امام(علیه السلام) فرمود: اختلاف، تصمیم گیرى و تدبیر را نابود مى کند.


شرح و تفسیر

ثمره شوم اختلاف امام(علیه السلام) در این کلام نورانى و کوتاه و پرمعنا به یکى از عواقب سوء اختلاف اشاره مى کند و مى فرماید: «اختلاف، تصمیم گیرى و تدبیر را نابود مى کند»; (الْخِلاَفُ یَهْدِمُ الرَّأْیَ). همه مى دانیم اختلاف سرچشمه همه بدبختى هاست. هیچ قوم و ملتى نابود نشدند مگر بر اثر اختلاف و هیچ جمعیتى پیروز و کامیاب نگشتند مگر در سایه اتفاق. کلام حکیمانه بالا دو تفسیر مى تواند داشته باشد: نخست این که گاه مى شود عده اى مى نشینند و بر سر موضوع مهمى تصمیم گیرى مى کنند; ولى ناگهان فرد یا افرادى نظر مخالفى ابراز مى کنند و تصمیم گیرى پیش گفته را به هم مى زنند و کار ابتر مى ماند. همان گونه که در داستان جنگ صفین، على(علیه السلام) و جمعى از دوستان خبیر و آگاه اصرار داشتند که جنگ به مراحل نهایى رسیده و آن را تا پیروزى ادامه دهند و غائله را ختم کنند; ولى مخالفت افرادى ناآگاه و جاهل و بى خبر این تصمیم را بر هم زد و مسلمانان با عواقب بسیار دردناک آن روبرو شدند. تفسیر دیگر این که اختلاف سبب مى شود که رأى گیرى هیچ گاه به جایى نرسد و تدبیرها عقیم بماند. جمع میان این دو تفسیر نیز مانعى ندارد که اختلاف هم مانع از تصمیم و تدبیر باشد و هم اگر تدبیر و تصمیم صحیحى منعقد شد، آن را بر هم بزند. روشن است براى انجام هر کار مهمى احتیاج به فکر و اندیشه و تدبیر و تصمیم گیرى صحیح است و این کار تنها در فضایى ممکن است که اختلاف در آن نباشد، بلکه تمام کسانى که در آن تصمیم گیرى شرکت دارند هدفشان رسیدن به نقطه واحد و حتى الامکان دور از هر گونه خطا و اشتباه باشد. اما گاه یک نغمه مخالف که یا بدون مطالعه اظهار شده و یا از غرض و مرضى ناشى گشته مى تواند تمام تصمیم ها و تدبیرها را به هم بریزد. گاهى نیز رئیس جمعیت بر حسب تدبیر خود تصمیمى مى گیرد; اما مخالفت بعضى از پیروان آن را عقیم مى کند چنان که در داستان قلم و دوات که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در آخرین لحظات عمرش درخواست کرد آن را بیاورند و فرمانى درباره جانشین خود که قطعاً على بن ابى طالب(علیه السلام) بود بنویسد و آنچه را قبلاً گفته بود تأکید کند، مخالفت یک نفر (خلیفه دوم) سبب شد که گروه دیگرى نیز نغمه خلاف سر دهند و جلوى این کار گرفته و حتى به ساحت قدس پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اهانت زشتى شود که شرح آن در چندین جاى صحیح بخارى و کتب دیگر حدیث و تاریخ آمده است. در جنگ احد نیز همین حادثه شوم اتفاق افتاد; پیامبر(صلى الله علیه وآله) و جمعى از یاران اصرار داشتند مسلمانان در مدینه بمانند و در برابر دشمن از خود دفاع کنند، زیرا در آنجا بهتر مى شد دشمن را زمین گیر کرد; ولى گروهى از جوانان پرشور مخالفت کردند. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به احترام نظرات آنها لشکر اسلام را به بیرون و در کنار کوه احد آورد و سرانجام به سبب این موضوع و پاره اى از اسباب دیگر ضربه سختى بر پیکر لشکر اسلام وارد شد. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «ما اخْتَلَفَتْ أُمَّةٌ بَعْدَ نَبِیِّها إلاّ ظَهَرَ أهْلُ باطِلِها عَلى أهْلِ حَقِّها; هیچ امتى بعد از پیامبر خود اختلاف نکردند مگر این که اهل باطل بر اهل حق در میان آنها پیروز شدند». در کلام حکیمانه شماره ۱۷۹ نیز امام(علیه السلام) به این حقیقت اشاره فرموده بود که: «اللِّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّاْىَ; لجاجت فکر و رأى انسان را نابود مى کند».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۰۰
حکمت ۲۰۹ نهج البلاغه ؛ خبر از ظهور حضرت مهدى (عج) (اعتقادى، سیاسى)

حکمت ۲۰۹ نهج البلاغه ؛ خبر از ظهور حضرت مهدى (عج) (اعتقادى، سیاسى)

لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَتَلاَ عَقِیبَ ذَلِکَ: (وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ).

امام علیه السلام فرمود : دنیا همچون شتر بدخویى است که بعد از چموشى به ما روى مى‌آورد و همچون شترى است که دوشنده شیر را گاز مى‌گیرد تا شیر را براى فرزندش نگه‌دارى کند، سپس امام این آیه را تلاوت فرمود: ما مى‌خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم.


شرح و تفسیر

آینده از آنِ ماست امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود خبر مسرت بخشى از آینده اهل بیت و پیروان مکتب آنها مى دهد و مى فرماید: «دنیا همچون شتر بدخویى است که بعد از چموشى به ما روى مى آورد و همچون شترى است که دوشنده شیر را گاز مى گیرد تا شیر را براى فرزندش نگه دارى کند. سپس امام آیه ۵ سوره «قصص» را تلاوت فرمود: ما مى خواهیم بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنها را پیشوایان و وارثان آن قرار دهیم»; (لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَى وَلَدِهَا، وَ تَلاَ عَقِیبَ ذَلِکَ: (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ)). «شِماس» (بر وزن کتاب) معناى مصدرى دارد و در اصل به معناى سرکشى و چموشى حیوان است، سپس در مورد انسان هاى سرکش و عصیان گر نیز به کار رفته است و شَماس (بر وزن تماس) معناى وصفى آن است و به حیوان سرکش و انسان عصیانگر گفته مى شود. «عطف» (بر وزن فتح) به معناى تمایل پیدا کردن یا مایل ساختن به چیزى است. این واژه گاهى به صورت متعدى به کار مى رود که به معنى مایل ساختن است و زمانى با «إلى» متعدى مى شود که به معنى مایل شدن به چیزى است و هنگامى با «على» متعدى مى شود که به معنى بازگشت به چیزى است و گاه با «عن» که به معنى انصراف از چیزى است. «ضروس» از مادّه «ضَرْس» (بر وزن ترس) به معناى دندان گذاردن بر چیزى و فشار دادن است و «ضروس» به شتر کج خلقى مى گویند که افراد را گاز مى گیرد. مفهوم جمله این است: همان گونه که شتر شیرده از دوشیدن شیر خود ممانعت مى کند مبادا گرفتار کمبود شیر براى بچه اش گردد و افرادى را که به سراغ دوشیدن شیر مى روند گاز مى گیرد همچنین در آینده دنیا به سوى ما باز مى گردد و به قدرت پروردگار، مخالفان ما سرکوب مى شوند و حکومت به دست صالحان مى افتد، همان گونه که قرآن مجید وعده داده است. جمله «نرید» که فعل مضارع است و معمولا دلالت بر استمرار دارد نشان مى دهد که این آیه گرچه در داستان بنى اسرائیل ذکر شده که خداوند به آنها وعده داد بر فرعونیان پیروز مى شوند و سرانجام پیروز شدند; ولى منحصر به آنها نیست; افراد مستعضف هرگاه تکیه بر ذات پاک پروردگار کنند و از او یارى بطلبند و انجام وظیفه نمایند سرانجام بر ظالمان و مستکبران پیروز مى شوند، ائمه و پیشوایان روى زمین مى گردند و وارث امکانات وسیع ظالمان و مستکبران. این آیه از آیاتى است که اشاره به ظهور حضرت مهدى (ارواحنا فداه) دارد. در حدیثى که مرحوم شیخ طوسى در کتاب غیبت خود آورده است، امیرمؤمنان على(علیه السلام) در تفسیر آیه فوق فرمود: «هُمْ آلُ مُحَمَّد یَبْعَثُ اللهُ مَهْدِیُّهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَیُعِزُّهُمْ وَیُذِلُّ عَدُوَّهُمْ; منظور از مستضعفان در آیه فوق آل محمد است که خداوند مهدى آنها را بعد از زحمت و فشارى که بر آنان وارد شده بر مى انگیزد و به آنها عزت مى بخشد و دشمنانشان را خوار و ذلیل مى کند». همین مضمون در حدیثى از امام على بن الحسین(علیه السلام) آمده است که مى فرماید: «وَالَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشیراً وَنَذیراً إنَّ الاْبْرارَ مِنّا أهْلَ الْبَیْتِ وَشیعَتَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مُوسى وَشیعَتِهِ وَإنَّ عَدُوَّنا وَأشْیاعَهُمْ بِمَنْزِلَةِ فَرْعَوْنَ وَأشْیاعِهِ; سوگند به کسى که محمد را به حق بشارت دهنده و بیم دهنده قرار داد که نیکان از ما اهل بیت و پیروان آنها به منزله موسى و پیروان او و دشمنان ما و پیروانشان به منزله فرعون و پیروانش هستند (سرانجام پیروز مى شوند و آنها نابود مى گردند و حکومت حق و عدالت برقرار خواهد شد)». اضافه بر آیه شریفه و کلام ائمه هدى(علیهم السلام) این مسئله را نیز مى توان به صورت منطقى اثبات کرد و آن این که خداوند حکیم و رحیم، انسان را براى هدف والایى آفریده است و اگر قرار باشد تا آخر دنیا وضع کنونى ادامه یابد; ظالمان بر اوضاع مسلط باشند، احکام الهى به فراموشى سپرده شود و ظلم و فساد و قتل و جنایت در مقیاس هاى وسیع جهانى حکمفرما گردد، به یقین چنین امرى با حکمت خداوند درباره آفرینش انسان سازگار نیست. باید منتظر بود زمانى فرا رسد که ایمان و اخلاق و عقلانیت بر جهان حاکم گردد و اولیاى الهى بر جهان حکمرانى کنند و مدینه فاضله انسانیت که هدف نهایى خلقت انسان بوده است برقرار شود به مصداق (أَنَّ الاَْرضَ یَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ) و به مصداق آیه: «(وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِى لاَ یُشْرِکُونَ بِى شَیْئاً); خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده داده است که به یقین، خلافت روى زمین را به آنان خواهد داد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت بخشید; و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، برایشان پا برجا و ریشه دار خواهد ساخت; وترسشان را به امنیّت و آرامش مبدّل مى کند، به گونه اى که فقط مرا مى پرستند، و چیزى را همتاى من قرار نخواهند داد». بنابراین آنچه در آیات و روایات آمده است با دلیل عقل نیز هماهنگ است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۹۵
حکمت ۱۸۳ نهج البلاغه ؛ باطل گرایى و اختلاف (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۸۳ نهج البلاغه ؛ باطل گرایى و اختلاف (اخلاقى، سیاسى)

مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً.

امام(علیه السلام) فرمود: هیچ گاه دو دعوت متضاد وجود ندارد مگر این که یکى از آن دوضلالت و گمراهى است.


شرح و تفسیر

ادّعاهاى متضاد امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این کلمه حکمت آمیز خود به مطلبى اشاره مى کند که ظاهراً واضح است; ولى با نهایت تأسف براى گروهى کاملا پیچیده شده است. مى فرماید: «هیچ گاه دو دعوت مختلف و متضاد وجود ندارد مگر این که یکى از آن دو ضلالت و گمراهى است»; (مَا اخْتَلَفَتْ دَعْوَتَانِ إِلاَّ کَانَتْ إِحْدَاهُمَا ضَلاَلَةً). بعضى از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابى الحدید چون این جمله را بر خلاف عقیده خود در تصویب در فروع دین دانسته اند (شرح معناى تصویب خواهد آمد) آن را به مسئله اختلاف در عقاید دینى تفسیر کرده و گفته اند: دو عقیده مختلف و متضاد دینى نمى تواند هر دو درست باشد; یکى از آن دو حق است و دیگرى باطل. در صورتى که کلام امام(علیه السلام) عام است و هرگونه نظرات متضاد را شامل مى شود و گویا امام(علیه السلام) با این گفتار حکیمانه خود مى خواهد عقیده سخیف تصویب را ابطال کند. توضیح این که گروهى از اهل سنت معتقدند مجتهدانى که اختلاف در آراء دارند; یکى فلان کار را حرام مى داند و دیگرى واجب یا یکى حرام مى شمرد و دیگرى حلال همگى بر حقند و عقیده همه حکم الهى است نه حکم ظاهرى بلکه حکم واقعى. این عقیده بر اثر اختلاف آراء شدیدى که میان فقهاى آنها واقع شد ظهور کرد و متأسفانه آنان هدایت امامان اهل بیت را در این امور نپذیرفتند و به این گونه خطاها گرفتار شدند. از آن بدتر این که بعضى از آنها اختلاف در عقاید دینى اصول دین را هم هرچند متضاد باشد صحیح شمرده و حتى تصریح کرده اند که قرآن هم مطالب متضاد و متناقضى گفته و همه آنها صحیح است. مرحوم علامه شوشترى از ابن قتیبة در کتاب مختلف الحدیث نقل مى کند که عبیدالله بن حسن، از متکلمان اهل سنت که مدتى قاضى بصره بود نظر داشت که قرآن دلالت بر اختلاف دارد; آن کس که معتقد به آزادى اراده است صحیح مى گوید و مطابق بعضى از آیات قرآن است و آن کس که معتقد به جبر است او هم صحیح مى گوید و موافق بعضى از آیات قرآن است، پس همه آنها درست مى گویند! روزى از او سؤال شد که درباره معتقدان به جبر و اختیار چه مى گویى؟ گفت: هر دو گروه صحیح مى گویند. گروهى خدا را بزرگ شمرده و گروهى او را منزه دانسته اند. (گروه اول اشاره به جبرى هاست که همه چیز را فعل الله مى دانند و گروه دوم اشاره به اختیارى ها که مى گویند عدالت خدا ایجاب مى کند افراد را مجبور به کارى نسازد و بعد مؤاخذه کند). نامبرده از این هم فراتر رفته و مى گوید اگر کسى زناکار را مؤمن بداند صحیح گفته و اگر کافر بداند او هم صحیح گفته و سخنان ناموزون و ابلهانه دیگرى از این قبیل. بدین ترتیب او قرآن و اسلام را دینى غیر منطقى و دور از عقل و خرد معرفى کرده که هیچ عاقل آزاداندیشى حاضر نمى شود آن را بپذیرد. امامان اهل بیت(علیهم السلام) در بیانات مختلفى این گونه عقاید خرافى را نفى مى کنند و اسلام را به شکل خردمندانه و مقبول عقلا که هماهنگ با آیات عقلانى قرآن است معرفى مى نمایند. در خطبه هجدهم سخنان بسیار کوبنده و شفافى در نفى عقیده تصویب در جلد اول از همین کتاب گذشت که امام(علیه السلام) چگونه با بیان بسیار منطقى و روشن گر این گونه عقاید را نفى و ابطال مى کند و ساحت اسلام و قرآن را مبرا مى شمرد. سایر امامان اهل بیت(علیهم السلام) نیز همین معنا را در سخنان نورانى اشان دنبال کرده و با صراحت گفته اند: همیشه حق یکى است و آنچه در نقطه مقابل آن باشد باطل است و همه با هم باید بکوشند و حق را پیدا کنند. آرى اگر کسى تلاش و کوشش کافى براى رسیدن به حق چه در اصول دین و چه در فروع دین انجام دهد و راه خطا را بپیماید در نزد خدا معذور خواهد بود. نه این که آنچه را به آن رسیده حق و عین واقعیت است، بلکه به مقتضاى (لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا) بیش از این توان نداشته و تکلیفى متوجه او نیست وگرنه حق باطل مى شود و نه باطل حق. مصیبت بزرگ نسبت دادن تناقض گویى به قرآن مجید است که واقعاً گفتار بى شرمانه اى است و نمونه آن در کلام عبیدالله بن حسن متکلم گذشت. قرآن مجید با صراحت مى فرماید: «(أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً); آیا درباره قرآن نمى اندیشید اگر از سوى غیر خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى یافتید». اصولاً نبودن اختلاف در کتابى که حدود بیست و سه سال از سوى خدا در مورد حوادث تلخ و شیرین و سخت و آسان نازل شده یکى از دلایل اعجاز قرآن است. در جاى دیگر بعد از بیان احکام ده گانه معروف مى فرماید: «(وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ); این راه مستقیم من است از آن پیروى کنید و از راه هاى پراکنده (و انحرافى) پیروى نکنید که شما را از راه او دور مى سازد; این چیزى است که خداوند شما را به آن سفارش مى کند، تا پرهیزگارى پیشه کنید». در این آیه راه خدا یکى معرفى شده و راه هاى منحرف و بیگانه از خدا متعدد و پراکنده، زیرا صراط مستقیم به صورت مفرد و طرق انحرافى به شکل جمع آورده شده است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۴۳
حکمت ۱۷۸ نهج البلاغه ؛ روش نابود کردن بدى ها(اخلاقى، سیاسى،اجتماعى)

حکمت ۱۷۸ نهج البلاغه ؛ روش نابود کردن بدى ها(اخلاقى، سیاسى،اجتماعى)

اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ.

امام(علیه السلام) فرمود: کینه و بدخواهى دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهى به تو از سینه دیگران ریشه کن شود.


شرح و تفسیر

راه زدودن کینه ها امام(علیه السلام) در این کلام نورانى راه پاک کردن سینه هاى مردم را از نیات سوء درباره یکدیگر، نشان مى دهد و مى فرماید: «کینه و بدخواهى دیگران را از سینه خود درو کن تا بدخواهى به تو از سینه دیگران ریشه کن شود»; (اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَیرِکَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِکَ). بسیار مى شود که افراد به دلیل سوء ظن یا حسادت یا اصطکاک منافع، نیات سوئى درباره انسان در دل مى پرورانند، چگونه مى توان آنها را از میان برداشت؟ امام مى فرماید: از خود شروع کن، ابتدا به قلب خویش مراجعه کن ببین آیا نیت سوئى درباره دیگران دارى یا نه؟ اگر دارى آن را از سینه ات پاک کن چیزى نمى گذرد که خواهى دید سینه دیگران نیز از نیات سوء درباره تو پاک شده است. این مطلب دو دلیل دارد: نخست این که هرگاه انسان نیات بدى درباره دیگران داشته باشد خواه ناخواه در چهره یا سخنان و افعالش نمایان مى شود و همین امر سبب مى گردد دیگران در برابر او موضعى مشابه بگیرند; اما هرگاه سخنان و چهره و اعمال کسى را از هرگونه بدخواهى پاک دیدند و آثار محبت و خیرخواهى در رفتار و گفتارشان نمایان گشت آنها نیز موضع مشابهى خواهند گرفت، بنابراین براى زدودن کینه ها از سینه ها و بدخواهى ها و نیات سوء دیگران باید از خودمان شروع کرد و این یکى از اصول مهم روانشناسى است که تا از خود شروع نکنى نباید انتظارى از دیگران داشته باشى. دیگر این که رابطه مرموز خاصى در میان دلها برقرار است و ضرب المثل معروف «دل به دل راه دارد» یک واقعیت است. گویى دل ها در پنهانى با هم سخن مى گویند و رابطه برقرار مى سازند هنگامى که قلب کسى مملو از بدخواهى به دیگران گردد این پیام به قلب آنها منتقل مى شود و آنها مقابله به مثل مى کنند. این گفتار حکیمانه در واقع چهره دیگرى از گفتار پیش از آن است و هر کدام براى زدودن آثار سوء از نیات و رفتار و گفتار دیگران تأثیر خاص خود را دارند. به همین دلیل در روایتى که از طرطوشى در کتاب سراج الملوک نقل کردیم هر دو با هم آمده است. شایان توجه این که واژه «شر» مفهوم وسیعى دارد که هر نیت سوء و کینه و عداوتى را فرا مى گیرد. در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید تفسیر دیگرى نیز براى این کلام حکمت آمیز ذکر شده است و آن این که منظور امام(علیه السلام) این است که مردم را به کار نیکى موعظه نکن و از کار بدى نهى منما مگر این که قبلاً خودت آن کار نیک را انجام داده باشى و آن منکر را ترک کرده باشى، زیرا اندرزدهنده ناپاک سخنانش در دل ها اثر نمى کند. البته این سخن یک واقعیت است; اما موافق منظور امام(علیه السلام) از گفتار حکیمانه بالا نیست، زیرا تعبیر به «صدر» در دو جاى این کلام حکمت آمیز نشان مى دهد که منظور، نیات سوء و کینه هاى درونى است نه افعال بیرونى. این معنى نه تنها در رابطه انسان ها با یکدیگر، بلکه از یک نظر در رابطه انسان با خدا نیز صادق است، چنان که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «مَنْ أرادَ أنْ یَعْرِفَ کَیْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَاللهِ فَلْیَعْرِفْ کَیْفَ مَنْزِلَةُ اللهِ عِنْدَهُ فَإِنَّ اللهَ یُنَزِّلُ الْعَبْدَ مِثْلَ ما یُنَزِّلُ الْعَبْدُ اللهَ مِنْ نَفْسِهِ; هر کس مى خواهد بداند چه مقام و منزلتى نزد خدا دارد به منزلت خداوند نزد خود بنگرد، زیرا خدا منزلت بنده را همان گونه قرار مى دهد که بنده منزلت خدا را در دل و جان خود قرار داده است». در حدیث جالبى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم که مردى خدمت آن حضرت عرض کرد: شخصى به من مى گوید من تو را دوست دارم چگونه بدانم که او راست مى گوید و واقعاً مرا دوست مى دارد؟ امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «اِمْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإنَّهُ یَوَدُّکَ; قلب خود را بیازماى اگر تو او را دوست مى دارى او هم تو را دوست مى دارد». (قلوب با یکدیگر راه دارند). این سخن را با حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) درباره امام و پیروانش پایان مى دهیم: یکى از یاران آن حضرت به نام «ابن جهم» عرضه داشت: فدایت شوم مى خواهم بدانم من نزد تو چگونه ام؟ امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «أُنْظُرْ کَیْفَ أَنَا عِنْدَکَ; نگاه کن ببین من در نزد تو چگونه ام».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۶۶۸
حکمت ۱۷۴ نهج البلاغه ؛ ارزش خشم در راه خدا ( اخلاقى ، سیاسى ، عقیدتى )

حکمت ۱۷۴ نهج البلاغه ؛ ارزش خشم در راه خدا ( اخلاقى ، سیاسى ، عقیدتى )

مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِیَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ.

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که سرنیزه خشم را براى خدا تیز کند توانایى بر قتل سردمداران باطل پیدا خواهد کرد.


شرح و تفسیر

راه پیروزى بر دشمن امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه راه پیروزى بر دشمنان نیرومند را تبیین مى کند، مى فرماید: «کسى که سرنیزه خشم را براى خدا تیز کند توانایى بر قتل سردمداران باطل پیدا خواهد کرد»; (مَنْ أَحَدَّ سِنَانَ الْغَضَبِ لِلَّهِ قَوِیَ عَلَى قَتْلِ أَشِدَّاءِ الْبَاطِلِ). اشاره به این که راه رسیدن به پیروزى در مقابل دشمنان سرسخت و نیرومند دو چیز است: آمادگى کامل و خلوص نیت و توکل بر خدا. هرگاه این دو با هم جمع شوند سرسخت ترین دشمنان را مى توان به وسیله آن به زانو در آورد. قرآن مجید روى هر دو عامل تکیه کرده در یک جا مى فرماید: «(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَّا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّة); براى مقابله با آنها (= دشمنان)، هر چه در توان دارید از نیرو و... آماده سازید». در جاى دیگر مى فرماید: «(وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الاَْعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ); هرگز سست نشوید! و غمگین نگردید; و شما برترید اگر ایمان داشته باشید». منظور از «غضب» در این گفتار حکیمانه امام(علیه السلام)خشم هاى زودگذر بى دلیل نیست بلکه منظور قوت اراده و تصمیم جدى براى مبارزه با دشمن آن هم براى خدا، تقویت آیین و دفاع از بندگان اوست. تعبیر به «اَشدّاءِ الْباطل» سردمداران و نیرومندان آنهاست. تعبیر به «قتل» اشاره به هر نوع پیروزى بر آنها و خاموش کردن و از بین بردن نفوذ آنها در جوامع بشرى است. غضب و خشم غالبا نکوهیده است، زیرا در آن حالت، انسان از مرز حق بیرون مى رود و دست به کارهایى مى زند که سبب پشیمانى در عمر مى شود، ازاین رو در روایات اسلامى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «الْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلُّ شَرٍّ». ولى گاه به سبب کارهاى خلافى که انجام مى شود: آشکار شدن منکرات، غصب حقوق ضعیفان، تعرض به نوامیس مردم، ایجاد ناامنى در جامعه اسلامى و غلبه هوا و هوس بر اجتماع، در چنین شرایطى انسانِ مؤمن، بیدار و غیور، خشمگین مى شود; نه خشمى زودگذر بلکه خشمى عمیق و براى خدا و مى دانیم در حالت خشم تمام نیروهاى انسان بسیج مى گردند و گاه یک انسان معمولى قدرت چندین نفر را پیدا مى کند و آمادگى براى مبارزه با باطل حاصل مى شود. به همین دلیل قرآن مجید خشمگین شدن موسى بعد از بازگشت از کوه طور و مشاهده گوساله پرستى بنى اسرائیل را به شکلى مثبت و کارى صحیح بیان کرده است. آنجا که مى فرماید: «(فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ یَا قَوْمِ أَلَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُّمْ أَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِّنْ رَّبِّکُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَّوْعِدِى); موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود باز گشت و گفت: اى قوم من! مگر پروردگارتان وعده نیکویى به شما نداد؟! آیا مدّت (جدایى من از) شما به طول انجامید، یا مى خواستید غضب پروردگارتان بر شما نازل شود که از وعده من تخلّف کردید؟!». در آیه آخر سوره «فتح» نیز درباره مؤمنان راستین تعبیر به (أَشِدَّآءُ عَلَى الْکُفَّارِ)شده است. در حدیثى نیز که علامه مجلسى(رحمه الله) در بحارالانوار آورده مى خوانیم: هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) درباره اموال غنایم، نسبت به بعضى از جنگجویان سختگیرى کرد گروهى از آن حضرت شاکى بودند. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دستور داد منادى در میان مردم ندا دهد و بگوید: «ارْفَعُوا ألْسِنَتَکُمْ عَنْ عَلىّ بْنِ أبی طالب فَإنّه خَشِنٌ فى ذاتِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ غَیْرُ مُداهِن فی دینِهِ; اى مردم زبان شکایت را از على بن ابى طالب بردارید، چرا که او درباره اوامر الهى سختگیر است و سازش کارى در دینش را مجاز نمى شمرد». مردمى که این سخن شنیدند لب از شکایت فرو بستند و دانستند این گونه سختگیرى ها مطلوب خدا و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) است. در حدیث مشهورى نیز مى خوانیم که پیغمبر(صلى الله علیه وآله)روزى از مردم سؤال کرد: «أىُّ عُرَى الاْیمانِ أوْثَقٌ; کدام یک از دستگیره هاى ایمان محکم تر است؟» جمعى گفتند: خدا و رسولش آگاه ترند; بعضى نماز، برخى دیگر زکات، عده اى روزه، گروهى حج و عمره و جمعى دیگر جهاد را ذکر کردند. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)فرمود: «آنچه را گفتید داراى فضیلت است ولى پاسخ من نیست (سپس فرمود:) محکم ترین دستگیره هاى ایمان حبُّ فى الله و بغض فى الله و دوست داشتن اولیاء الله و بیزارى از دشمنان خداست». این سخن را با حدیثى که علامه مجلسى در بحارالانوار آورده است پایان مى دهیم او مى گوید: در روایتى آمده است که خداى متعال به موسى(علیه السلام)گفت: «هَلْ عَمِلْتَ لِى عَمَلاً؟! قالَ صَلَّیْتُ لَکَ وَصُمْتُ وَتَصَدَّقُتُ وَذَکَرْتُ لَکَ، قالَ اللَّهُ تَبارَکَ وَتَعالى، وَامَّا الصَّلَوةْ فَلَکَ بُرهانٌ، وَالصَّوْمُ جُنَّةٌ وَالصَّدَقَةُ ظِلٌّ، وَالذِّکُرْ نُورٌ، فَاىُّ عَمَل عَمِلْتَ لِى؟! قالَ مُوْسى: دُلَّنِى عَلَى العَمَلِ الَّذى هُوَ لَکَ، قالَ یا مُوسى هَلْ والَیْتَ لِى وَلِیّاً وَهَلْ عادَیْتَ لى عَدُوّاً قَطُّ فَعَلِمَ مُوسى انَّ افْضَلَ الاَْعْمالِ الْحُبُّ فِى اللَّهِ وَالْبُغْضُ فِى اللَّهِ; آیا هرگز براى من کارى انجام داده اى؟ موسى عرض کرد: براى تو نماز خوانده ام، روزه گرفته ام و صدقه داده ام. خداوند متعال به او فرمود: اما نماز براى تو نشانه ایمان است و روزه سپرى سپر آتش و انفاق سایه اى در محشر و ذکر خدا نور است کدام عمل را براى من بجا آورده اى اى موسى! عرض کرد: خداوندا! خودت مرا در این مورد راهنمایى فرما. فرمود: آیا کسى را براى من دوست داشته اى و براى من کسى را دشمن داشته اى؟ در اینجا بود که موسى(علیه السلام)دانست بهترین اعمال، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۲۷۷
حکمت ۱۶۴ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با متجاوزان(اخلاقى،سیاسى، اجتماعى)

حکمت ۱۶۴ نهج البلاغه ؛ روش برخورد با متجاوزان(اخلاقى،سیاسى، اجتماعى)

مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لاَ یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ.

امام(علیه السلام) فرمود: هر کس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است.


شرح و تفسیر

راه تسخیر دل ها امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه اشاره به تسخیر دل ها کرده مى فرماید: «هر کس حق کسى را ادا کند که او حقش را ادا نمى کند وى را برده خود ساخته است!»; (مَنْ قَضَى حَقَّ مَنْ لاَ یَقْضِی حَقَّهُ فَقَدْ عَبَّدَهُ). این سخن در واقع برگرفته از آیات قرآن مجید است که دستور مى دهد در برابر بدى ها نیکى کنید تا دشمنان شما در برابر شما نرم شوند و دوست گردند. «(ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِىٌّ حَمِیمٌ); بدى را با نیکى دفع کن، ناگاه (خواهى دید) همان کس که میان تو و او دشمنى است گویى دوستى گرم و صمیمى است». شبیه این معنا همان چیزى است که در حکمت ۱۵۸ نیز گذشت که مى فرماید: «وَارْدُدْ شَرَّهُ بِالاِْنْعَامِ عَلَیْهِ; شر افراد را از طریق بخشش به آنان برطرف کن» و نیز شبیه حدیث دیگرى که از آن حضرت در غررالحکم نقل شده که فرمود: «مَنْ بَذَلَ مالَهُ اسْتَعْبَدَ; کسى که مال خود را به دیگران ببخشد آنها را در حلقه بندگى خود درآورده است» و حدیث دیگرى که در غررالحکم آمده و به صورت ضرب المثلى در میان همه مردم مشهور است: «اَلاِْنْسانُ عَبْدُ الاْحْسانِ; انسان بنده احسان است». روایات فراوانى با تعبیرات مختلف از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم به همین مضمون دیده مى شود; از جمله: «الإحْسانُ یَسْتَرِقُّ الاْنْسانُ; احسان، انسان ها را بنده مى سازد». و «بِالاْحْسانِ تَمْلِکُ الْقُلُوبُ; به وسیله احسان دل ها در تسخیر انسان در مى آیند». و «مَا اسْتَعْبَدَ الْکِرامُ مِثْلُ الاْکْرامِ; افراد با شخصیت را چیزى همانند اکرام و احترام، به بندگى و خضوع، نکشانده است». آنچه در بالا آمد در صورتى است که جمله «عبّده» با تشدید خوانده شود همان گونه که در نسخه ابن ابى الحدید و غرر الحکم آمده است و مرحوم کمره اى نیز در شرح نهج البلاغه خود آن را کاملاً تأیید کرده است; ولى در بسیارى از نسخ «عَبَدَهُ» بدون تشدید آمده و مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود مى گوید: «چون خط سید رضى در اختیار مرحوم ابن میثم بوده و آن بدون تشدید است این نسخه را باید ترجیح داد» و معناى جمله مطابق آن این مى شود که «هر کس حق افرادى را ادا کند که از اداى حق خوددارى مى کنند گویى او را پرستش کرده و برده اوست». مطابق این معنا گویا امام(علیه السلام)مى فرماید: در برابر حق ناشناسان، حق شناس مباش و گرنه بنده و برده خواهى شد، در حالى که آنچه با روایات فراوان بالا هماهنگ و با قرآن سازگار باشد همان معناى اول است و نبودن تشدید در نسخه سید رضى دلیل بر چیزى نمى تواند باشد، زیرا معمول نویسندگان در گذشته این نبوده است که تمام کلمات را اعراب بگذارند و به فرض سید رضى معتقد به نداشتن تشدید بوده، استنباطى از ناحیه خود اوست وگرنه مستقیماً از امیرمؤمنان چیزى نشنیده است و ما این استنباط را مناسب آیات و روایات دیگر نمى دانیم و اصرار مرحوم شوشترى در شرح نهج البلاغه خود بر معناى دوم صحیح نیست. به خصوص این که او مى گوید: افراد رذل ممکن است از نیکى کردن سوء استفاده کنند که این سخن نیز قابل جواب است، زیرا معیار توده مردم هستند نه افراد رذل، هرچند در بعضى از روایات به این افراد رذل نیز اشاره شده است; توده مردم چنینند که اگر در مقابل بدى، خوبى ببینند، در برابر بىوفایى، وفا ببینند و در برابر بى مهرى به آنها مهر شود منقلب خواهند شد. سماحت و عفو و گذشت اسلامى و سیره اولیاء الله نیز همین بوده است که حق ناشناسان را با حق شناسى ادب مى کردند و در حلقه عبودیت خود در مى آوردند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۹۳۷
حکمت ۱۶۲ نهج البلاغه ؛ ضرورت رازدارى (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۶۲ نهج البلاغه ؛ ضرورت رازدارى (اخلاقى، سیاسى)

مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ.

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختیارش بیرون مى رود).


شرح و تفسیر

روش حفظ اسرار امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه تأکید بر حفظ اسرار مى کند و مى فرماید: «کسى که راز خود را بپوشاند همواره اختیار آن به دست اوست (و کسى که نپوشاند از اختیارش بیرون مى رود.)»; (مَنْ کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیَرَةُ بِیَدِهِ). منظور از سرّ، امورى است مربوط به انسان که اگر دیگران از آن آگاه شوند ممکن است مشکلات عظیمى براى وى فراهم سازند; مثلاً شخصى که معتقد به مذهب اهل بیت است و در میان متعصبان لجوج و نادانى از مخالفان قرار گرفته است، بدیهى است اگر سرّ خویش را فاش کند جانش به خطر مى افتد و گاه افشاى اسرار سبب مى شود که حسودان انسان را از رسیدن به نتیجه کارش باز دارند و به اصطلاح چوب لاى چرخ هایش بگذارند یا رقیبانى باشند که براى حفظ منافع خود پیش دستى کنند و کارى را که او ابداع کرده از وى بگیرند و به ثمر برسانند و از فواید آن بهره گیرند و ابداع کننده اصلى را محروم سازند. بدیهى است عقل مى گوید: در چنین مواردى اسرار را باید مکتوم داشت و حتى براى عزیزترین عزیزان بازگو نکرد، زیرا آن عزیزان هم عزیزانى دارند که براى آنها بازگو مى کنند و چیزى نمى گذرد که آن سرّ، همه جا منتشر مى شود و صاحب سرّ در رسیدن به اهدافش ناکام مى ماند. در نامه ۳۱ نهج البلاغه (نامه امام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى(علیهما السلام)) نیز اشاره به کتمان سرّ شده است. همچنین در حکمت ۶ و ۴۸ نیز امام(علیه السلام)بر این معنا تأکید کرده است. مسئله کتمان اسرار به قدرى اهمیت دارد که در حدیثى امام صادق(علیه السلام) آن را همچون خونى مى شمرد که فقط باید در درون رگ هاى خود انسان جریان یابد، مى فرماید: «سِرُّکَ مِنْ دَمِکَ فَلاَ تُجْرِیهِ فِی غَیْرِ أَوْدَاجِکَ». البته مسئله کتمان سرّ در مسائل اجتماعى که براى یک جامعه سرنوشت ساز است از اهمیت بسیار بیشترى برخوردار است و چه بسا افشاى یک سرّ سبب حمله غافل گیرانه دشمن و ریخته شدن خون هاى بى گناهان گردد. در تاریخ زندگى پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد زیادى مى بینیم که از طریق کتمان، پیشگیرى از خسارات مهمى بر جامعه اسلامى کرد و از آن جمله مسئله کتمان اسرار در فتح مکه بود که با دقت انجام شد و هنگامى که لشگر اسلام با عِدّه و عُدّه فراوان در کنار مکه فرود آمدند تازه مکیان از جریان باخبر شدند و همین امر سبب شد مقاومتى نشان ندهند و خونى ریخته نشود و فوج فوج اسلام را پذیرا شوند. گاه مى شد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) هنگامى که به گروهى براى یکى از جنگ هاى اسلام مأموریت مى داد براى این که دشمن از هدف آگاه نشود دستور مى داد نامه اى بنویسند و آن را به صورت سربسته به فرمانده لشگر مى داد و مى فرمود: هنگامى که به فلان نقطه رسیدید نامه را باز کنید و مطابق دستور عمل نمایید و به این ترتیب دشمن از نقشه هاى مسلمانان آگاه نمى شد. این سخن را با حدیث پربار دیگرى از امیرمؤمنان(علیه السلام) ادامه مى دهیم که فرمود: «جُمِعَ خَیْرُ الدُّنْیَا وَالاْخِرَةِ فِی کِتْمَانِ السِّرِّ وَمُصَادَقَةِ الاَْخْیَارِ وَجُمِعَ الشَّرُّ فِی الاِْذَاعَةِ وَمُوَاخَاةِ الاَْشْرَارِ; خیر دنیا و آخرت در دو چیز جمع شده است: «کتمان سرّ و دوستى با نیکان و تمام شرور در دو چیز جمع شده: فاش کردن اسرار و دوستى با اشرار». البته این قاعده کلى مانند غالب قواعد کلّى استثناى محدودى نیز دارد و آن در موردى است که انسان مى خواهد با شخص عاقل و دانایى مشورت کند و با کلى گویى نمى تواند نظر او را جلب نماید، بلکه باید جزئیات مطلب را با او در میان بگذارد تا بتواند از مشورت او بهره گیرد. هرگاه چنین کسى انسان رازدارى باشد مى توان اسرار را در اختیار او براى رسیدن به اهداف مشورت گذارد. امام صادق(علیه السلام) در حدیثى که درباره شرایط شخص مورد مشورت بیان کرده مى فرماید: «چهارمین شرط (بعد از عقل و دیانت و صداقت) این است: «أَنْ تُطْلِعَهُ عَلَى سِرِّکَ فَیَکُونَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ بِنَفْسِکَ ثُمَّ یُسِرَّ ذَلِکَ وَیَکْتُمَهُ فَإِنَّهُ... إِذَا أَطْلَعْتَهُ عَلَى سِرِّکَ فَکَانَ عِلْمُهُ بِهِ کَعِلْمِکَ تَمَّتِ الْمَشُورَةُ وَکَمَلَتِ النَّصِیحَةُ; چهارمین شرط این است که او را بر سرّ خود آگاه سازى و همان گونه که تو درباره موضوع مورد مشورت آگاهى دارى او هم آگاهى داشته باشد سپس سرّ تو را پنهان و مکتوم دارد... هرگاه او را بر سرّت آگاه ساختى و علم او نسبت به آن موضوع مانند علم تو شد مشورت کامل مى شود و خیرخواهى به کمال مى رسد». نکته: حفظ اسرار و اهداف مهم آن گاه سؤال مى شود که براى چه منظورى ما اسرار را کتمان کنیم و از دیگران پنهان داریم. با کمى دقت معلوم مى شود که آثار قابل ملاحظه اى مى تواند داشته باشد از جمله: ۱. عدم توانایى طرف مقابل بر تحمل آن سرّ; همان گونه که در مورد ائمه هدى(علیهم السلام) و مطالب مربوط به مقامات آنها یا معارف خاص الهى در احادیث دیده مى شود و همان گونه که در داستان خضر و موسى در قرآن مجید آمده که خضر ـ آن مرد الهى ـ به موسى گفت: «تو توانایى تحمل بعضى از کارهاى مرا ندارى». ۲. گاه مکتوم بودن سرّ به نفع مردم است; مثل این که شب قدر به صورت سرّى در آمده و سبب مى شود که مردم در لیالى مختلف به امید درک شب قدر به در خانه خدا بروند و یا پنهان بودن زمان عصر ظهور تا قیام قیامت که سبب آمادگى مداوم مردم مى شود و همچنین مکتوم بودن پایان زندگى انسان ها. ۳. گاه مى شود افشاى سرّ سبب سوء استفاده دشمن مى گردد و کارى که ممکن است به سادگى انجام گیرد بسیار پیچیده و پرهزینه مى شود همان گونه که در مورد مستور ماندن زمان حرکت لشگر اسلام براى فتح مکه در تاریخ اسلام ثبت شده است. ۴. گاه افشاى سرّ سبب برانگیخته شدن حسادت ها مى گردد و براى پرهیز از آن چاره اى جز پوشانیدن آن نیست. همان طور که در حدیثى از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «اسْتَعِینُوا عَلَى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمَانِ فَإِنَّ کُلَّ ذِی نِعْمَة مَحْسُودٌ». ۵. پرهیز از توقعات بیجا; گاه مى شود اگر مردم از امکانات فرد خاصى، با خبر شوند توقعات بیجا و بیش از حد از او داشته باشند و او را در تنگنا قرار دهند به همین دلیل سرّ خود را مى پوشانند. ۶. پرهیز از کارشکنى ها; گاه مى شود انسان براى کار مثبتى نقشه کشیده و اگر آن را فاش کند گروهى به هر دلیل مشغول کارشکنى مى شوند، از این رو چاره اى جز کتمان آن سرّ نیست تا زمانى که به ثمر برسد و خود را نشان دهد. ۷. پرهیز از آبروریزى افراد; بسیار مى شود اسرارى نزد انسان است که اگر بازگو کند آبروى افراد آبرومندى که زمانى گرفتار لغزشى شده اند مى ریزد و یا سبب شماتت دشمن نسبت به خود انسان مى شود، زیرا مصیبتى به انسان رسیده که اگر آن را مکتوم دارد یک مصیبت است و اگر آشکار کند مصیبت شماتت دشمنان به آن افزوده مى شود، همان گونه که شاعر مى گوید: مگوى اندوه خویش با دشمنان *** که لا حول گویند شادى کنان ۸ . پرهیز از ریاکارى; گاه انسان خدماتى به افرادى کرده که اگر آن را افشا کند بیم ریاکارى دارد. در این صورت، سرّ را مکتوم مى دارد که به اخلاص خویش کمک کند. ۹. پرهیز از کارهاى عجولانه; گاه انسان سرّى دارد که اگر عجله در افشاى آن کند ممکن است به نتیجه نرسد ولى هر گاه براى مطالعه و تحقیق بیشتر آن را مکتوم دارد و در فضاى آرامى به نتیجه برساند به نفع اوست. ۱۰. پرهیز از وحشت افراد کم ظرفیت; بسا حوادث تلخى ممکن است براى جامعه اى در پیش باشد که اگر مسئولین آن را فاش کنند، بسیارى از افراد وحشت زده مى شوند از این رو آن را مکتوم مى دارند تا آرامشى در کار باشد و یا شخصى مبتلا به بیمارى خطرناکى شده، طبیب آن را به او نمى گوید تا آرامش خود را از دست ندهد. از اینجا روشن مى شود این که امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه مى فرماید: «هر کس سرّ خود را بپوشاند اختیارش به دست اوست» تا چه اندازه داراى فلسفه هاى گوناگون و مثبت است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۰۶
حکمت ۱۶۱ نهج البلاغه ؛ ارزش مشورت و پرهیز از خودمحورى(اخلاقى،سیاسى،اجتماعى)

حکمت ۱۶۱ نهج البلاغه ؛ ارزش مشورت و پرهیز از خودمحورى(اخلاقى،سیاسى،اجتماعى)

مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.

امام(علیه السلام) فرمود: کسى که (ترک مشورت کند و) استبداد به رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک مى شود.


شرح و تفسیر

نتیجه «استبداد» و «مشورت» آنچه امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود بیان فرموده دو روى یک سکه درباره مسئله مشورت است. مى فرماید: «کسى که (ترک مشورت کند و) استبداد به رأى داشته باشد هلاک مى شود و آن کس که با مردان بزرگ مشورت کند در عقل و خرد آنها شریک مى شود»; (مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا). درباره اهمیت مشورت و زیان هاى استبداد به رأى، تا کنون در این کتاب کرارا سخن گفته ایم. در بخش کلمات قصار در کلمه ۵۴ و همچین کلمه ۱۱۳ امام(علیه السلام) به اهمیت مشورت اشاره فرموده و در عهدنامه مالک اشتر به صورت گسترده ترى از مشورت و شرایط آن سخن گفته است; ولى هر قدر درباره اهمیت مشورت بحث شود کم است، زیرا مطلبى است سرنوشت ساز. قرآن مجید هم به مؤمنان دستور مشورت مى دهد (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُم) و هم به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)که عقل کل بود در این باره امر مى کند: (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ) ، قرآن حتى در موضوعات ساده نیز به مشورت اهمیت داده است از جمله درباره باز گرفتن کودک شیرخوار از شیر مادر مى فرماید: «(فَإِنْ أَرَادَا فِصَالا عَنْ تَرَاض مِّنْهُمَا وَتَشَاوُر فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْهِمَا); و اگر آن دو (پدر و مادر) با رضایت یکدیگر و مشورت بخواهند (کودک را زودتر) از شیر باز گیرند; گناهى بر آنها نیست». همچنین روایات اسلامى به طور گسترده بر آن تأکید ورزیده است. در دنیاى امروز نیز همه دولت ها حداقل در ظاهر تأکید بر تشکیل شوراها براى قانون گذارى و امور اجرایى در سطوح مختلف دارند و اصل مشورت به عنوان اصلى اساسى شمرده مى شود. دلیل آن هم روشن است، زیرا خداى متعال همه مزایاى فکرى را به یک نفر نداده است، بلکه هشیارى مانند سایر نعمت ها در میان مردم تقسیم شده است. به همین دلیل هیچ کس بى نیاز از افکار دیگران نیست و هنگامى که انسان ها به مشورت بنشینند و عقل ها به یکدیگر ضمیمه شوند احتمال خطا بسیار کم مى شود، زیرا جوانب مسئله به وسیله افراد مختلف که هر یک جانبى را مى بیند روشن مى گردد و مصداق تعبیرى که در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) در غررالحکم آمده است خواهد بود، مى فرماید: «حَقٌّ عَلَى الْعاقِلِ أنْ یُضیفَ إلى رَأیِهِ رَأْىَ الْعُقَلاءِ وَیَضُمَّ إلى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُکَماءِ; بر هر عاقلى لازم است که رأى عاقلان دیگر را (از طریق مشورت) به رأى خود اضافه کند و علوم دانشمندان را به علم خویش بیفزاید». بعضى ممکن است تصور کنند حتماً باید با کسى مشورت کرد که عقل او از انسان قوى تر یا لااقل مساوى باشد در حالى که چنین نیست; انسان اگر دسترسى به چنین اشخاصى پیدا نکند سزاوار است حتى با زیردستان خود مشورت کند، چنان که مرحوم علامه مجلسى در حدیثى از بحارالانوار از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام)نقل مى کند که یکى از یارانش مى گوید: خدمت آن حضرت بودیم سخن از پدرش (امام کاظم(علیه السلام)) به میان آمد. فرمود: «کَانَ عَقْلُهُ لاَ یُوَازِنُ بِهِ الْعُقُولُ وَرُبَّمَا شَاوَرَ الاَْسْوَدَ مِنْ سُودَانِهِ فَقِیلَ لَهُ: تُشَاوِرُ مِثْلَ هَذَا؟ فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى رُبَّمَا فَتَحَ عَلَى لِسَانِه; عقل او قابل مقایسه با عقول دیگران نبود ولى با این حال گاهى با بعضى از غلامانش مشورت مى کرد. بعضى به آن حضرت گفتند: شما با مثل چنین شخصى مشورت مى کنید؟ فرمود: اگر خدا بخواهد چه بسا راه حل مشکل را بر زبان او جارى کند». یکى از فواید مشورت چیزى است که امام کاظم(علیه السلام) در حدیث نورانى اش به آن اشاره کرده مى فرماید: «مَنِ اسْتَشَارَ لَمْ یَعْدَمْ عِنْدَ الصَّوَابِ مَادِحاً وَعِنْدَ الْخَطَاءِ عَاذِراً; کسى که مشورت کند اگر به حق راه یابد او را ستایش مى کنند و اگر به راه خطا برود او را معذور مى دارند. (در حالى که اگر مشورت نکند نه در حال خطا کسى عذر او را موجه مى داند و نه در صواب کسى او را ستایش مى کند)». احادیث درباره مشورت از معصومان(علیهم السلام) بسیار فراوان است این سخن را با حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم که فرمود: «الْحَزْمُ أَنْ تَسْتَشِیرَ ذَا الرَّأْیِ وَتُطِیعَ أَمْرَهُ; حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که با صاحب نظران مشورت کنى و از امر او اطاعت کنى».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۶۸
حکمت ۱۶۰ نهج البلاغه ؛ قدرت و زورگویى (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۶۰ نهج البلاغه ؛ قدرت و زورگویى (اخلاقى، سیاسى)

مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ.

امام(علیه السلام) فرمود: آنهایى که به حکومت مى رسند (غالباً) راه استبداد و خودکامگى پیش مى گیرند.


شرح و تفسیر

قدرت و استبداد امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه که بسیار فشرده و پرمعناست مى فرماید: «آنهایى که به حکومت مى رسند (غالباً) مستبد مى شوند»; (مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ). «اسْتَأْثَرَ» از ریشه «اسْتئْثار» به معناى استبداد و خودکامگى و انحصارطلبى است. تاریخ نیز گواه روشنى بر این معناست; بسیار بودند کسانى که چون دستشان به حکومت نرسیده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذارى کار مردم به مردم مى زدند; اما هنگامى که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختیار گرفتند بناى استبداد گذاشتند; نه به نصیحت کسى گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگى را در حد اعلا در برابر رعایا انجام دادند. این مطلب به قدرى شایع بوده و هست که به صورت ضرب المثلى درآمده است: «مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَمَنْ عَزَّ بَزَّ; کسى که غالب شود مى دزدد و کسى که پیروز گردد سرمایه هاى دیگران را مى رباید». ابن ابى الحدید در شرح این سخن، شعرى از ابوالطیب (متنبّىء) نقل مى کند: وَالظُّلْمُ مِن شِیَعِ النُّفوسِ فَإنْ *** تَجِدْ ذا عِفَّة فلِعلّة لا یَظْلِمُ «ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفیف و عادلى یافتى حتماً به دلیلى است که ظلم نمى کند». قرآن مجید نیز اشاره اى به این معنا دارد; در آیه ۳۴ سوره «نمل» از زبان ملکه سبأ که زنى باهوش و پرتجربه بود نقل مى کند: «(قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ); گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند و عزیزان آن جا را ذلیل مى کنند; (آرى) روش آنان همواره این گونه است». در تاریخ اسلام نیز نمونه هاى فراوانى است از کسانى که پیش از دست یابى به حکومت، به ظاهر در سلک افراد متدین بودند; اما همین که به مقام و حکومتى رسیدند راه خودکامگى را پیش گرفتند. در داستان معروفى از عبدالملک بن مروان خلیفه ستمگر اموى مى خوانیم: قبل از آنکه به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانى بود که در گوشه مسجد همواره مشغول به عبادت بود تا آنجا که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) نامیدند; زیرا پیوسته قرآن تلاوت مى کرد. هنگامى که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند، قرآن را بر هم نهاد و گفت «هذا فِراقُ بَیْنى وَبَیْنِک» (براى همیشه من از تو جدا شدم و بعد به خودکامگى هاى حکومت پرداخت). یکى از صفحات سیاه کارنامه عبدالملک نصب «حجاج» به ولایت کوفه بود. به یقین اخبار جنایات «حجاج» و کشت و کشتار بى رحمانه و شکنجه زندانیان بى گناه به صورت گسترده به «عبدالملک» مى رسید; ولى خم به ابرو نمى آورد، چرا که حکومت چشم و گوش این انسان پست و بى ظرفیت و بى شخصیت را کور و کر کرده بود. امثال عبدالملک مروان در تاریخ بسیار بودند. یکى دیگر از رسوایى هاى عبدالملک بن مروان همان چیزى است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسیدن به خلافت منبر رفت و با عصبانیت به مردم گفت: شما مرا امر به پرهیزگارى و نیکى ها مى کنید، اما خودتان را فراموش مى کنید. به خدا سوگند از امروز به بعد اگر کسى مرا به تقوا امر کند گردنش را مى زنم (وَاللهِ لا یَأْمُرُنی أحَدٌ بَعْدَ یَوْمی هذا بِتَقْوَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلاّ ضَرَبْتُ عُنُقَهُ). این سخن را با حدیثى از امام باقر(علیه السلام) که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوارنقل کرده پایان مى دهیم، حضرت فرمود: «فِی التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُر: مَنْ لاَ یَسْتَشِیرُ یَنْدَمُ وَالْفَقْرُ الْمَوْتُ الاَْکْبَرُ وَکَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَمَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ; در تورات چهار جمله (پر ارزش) آمده است: کسى که مشورت نکند پشیمان مى شود و فقر مرگ بزرگ است و آن گونه که به دیگران جزا مى دهى به تو جزا داده خواهد شد و کسى که به حکومت دست یابد استبداد پیشه مى کند». پیامى که این جمله نورانى دارد این است که امام(علیه السلام) به پیروان خود توصیه مى کند مراقب باشید حکومت و مقام، معمولا انسان را به استبداد مى کشاند شما چنین نباشید.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۲۰
حکمت ۱۵۳ نهج البلاغه ؛ صبر و پیروزی (اخلاقى، سیاسى)

حکمت ۱۵۳ نهج البلاغه ؛ صبر و پیروزی (اخلاقى، سیاسى)

لاَ یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ.

امام(علیه السلام) فرمود: شخص صبور (و با استقامت) پیروزى را از دست نخواهد داد هرچند زمانى طولانى بگذرد.


شرح و تفسیر

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند! امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود اشاره به نکته مهمى مى کند که در همه فعالیت هاى فردى و جمعى تأثیرگذار است، مى فرماید: «شخص صبور (و با استقامت) پیروزى را از دست نخواهد داد، هرچند زمان طولانى بگذرد»; (لاَ یَعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ). حقیقت صبر همان استقامت است; استقامت در برابر موانع وصول به مقصد و پیمودن راه طولانى وصول به هدف و استقامت در برابر دردها و رنج ها و کار شکنى هاى این و آن. تا چنین استقامتى در انسان نباشد به جایى نمى رسد، زیرا طبیعت زندگى دنیا این است که با مشکلات آمیخته شده و غالباً در کنار گل ها خارهایى است و در کنار عسل ها نیش زنبورانى. تاریخ نیز بارها و بارها نشان داده است که پیروزى ها در انتظار افراد بااستقامت و صبور است. تا آنجا که این سخن به صورت ضرب المثل کوتاهى در میان همه معروف است. عرب ها مى گویند: «مَنْ صَبَرَ ظَفَرَ» و فارس ها مى گویند: صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند *** بر اثر صبر نوبت ظفر آید قرآن مجید بارها به این حقیقت اشاره کرده; از جمله در داستان یوسف مى گوید: هنگامى که برادران آمدند و او را شناختند پرده از راز خود برداشت و این جمله را گفت: «(أَنَا یُوسُفُ وَهذَا أَخِى قَدْ مَنَّ اللهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ); من یوسفم، و این برادر من (بنیامین) است; خداوند بر ما منّت گذارد. هرکس تقوا پیشه کند و شکیبایى و استقامت نماید، (سرانجام پیروز مى شود;) چرا که خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمى کند». درباره بنى اسرائیل بعد از آنکه بر فرعونیان پیروز شدند فرمود: «(وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الاَْرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِى بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا); و مشرق ها و مغرب هاى پربرکت زمین را به آن قوم که (زیر زنجیر ظلم و ستم) به ضعف کشانده شده بودند، واگذار کردیم; و وعده نیک پروردگارت بر بنى اسرائیل، به خاطر صبر و استقامتى که به خرج دادند، تحقق یافت». امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در عبارت کوتاه ترى که از آن حضرت روایت شده مى فرماید: «اَلصَّبْرُ مِفْتاحُ الظَّفَرُ; صبر و استقامت کلید پیروزى است». بهترین شاهد و گواه براى کلام امام(علیه السلام) مطالعه تاریخ گذشتگان است; در تمام رشته علمى و صنعتى و سیاسى و اجتماعى کسانى پیروز شدند که از صبر و استقامت بیشترى برخوردار بودند، همان ها که بر مرکب صبر سوار شدند و به سوى مقصد تاختند و شاهد مقصود را در آغوش گرفتند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۴۵۹
حکمت ۱۵۰ نهج البلاغه ؛ ضد ارزش ها و هشدارها (اخلاقى،اجتماعى،سیاسى)

حکمت ۱۵۰ نهج البلاغه ؛ ضد ارزش ها و هشدارها (اخلاقى،اجتماعى،سیاسى)

لِرَجُل سَأَلَهُ أَنْ یَعِظَهُ: لاَ تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ، وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ، یَقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ، وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ، إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ; یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِیَ، ینْهَى وَلاَ یَنْتَهِی، وَیَأْمُرُ بِمَا لاَ یَأْتِی; یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلاَ یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ، یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ، إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَإِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِیاً; یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ، وَیقْنَطُ إِذَا ابْتُلِىَ; إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً; تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَلاَ یَغْلِبُهَا عَلَى مَا َسْتَیْقِنُ، یَخَافُ عَلَى غَیرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَیَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ. اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ; یُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ، وَیُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ; إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیَةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ. یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَلاَ یَعْتَبِرُ، وَیُبَالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَلاَ یَتَّعِظُ; فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ، یُنَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیُسَامِحُ فِیمَا یَبْقَى، یَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً، یَخْشَى الْمَوْتَ وَلاَ یُبَادِرُ الْفَوْتَ; یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ، فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ; اللَّهْوُ مَعَ الاَْغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ، یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلاَ یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ، وَیُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی، وَیَسْتَوْفِی وَلاَ یُوفِی، وَیَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلاَ یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ. (قالَ الرَّضِیُ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلاّ هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصیرَةً لِمُبْصِر وَعِبْرَةً لِناظِر مُفَکِّر).

امام(علیه السلام) در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست مى فرماید: از کسانى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد و توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازد، درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید; ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند. اگر چیزى از دنیا به وى برسد سیر نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود. از شکر آنچه به او داده شده عاجز است; ولى باز هم فزونى مى طلبد. دیگران را از کار بد باز مى دارد ولى خود نهى نمى پذیرد و دیگران را به کار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى کند. صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست. از مرگ به سبب زیادى گناهان متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد. هرگاه بیمار مى شود (از اعمال بد خود) پشیمان مى گردد و هرگاه تندرست شود احساس امنیت مى کند و به لهو و لعب مى پردازد. به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى ناامید مى گردد. اگر بلایى به وى برسد همچون بیچارگان دست به دعا بر مى دارد و اگر وسعت و آرامشى به او دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود. نفس او وى را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار مى کند ولى در امور آخرت به آنچه یقین دارد بى اعتناست. نسبت به دیگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و نسبت به خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد. (سپس امام(علیه السلام) فرمود: از کسانى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد. به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار مىورزد. هرگاه شهوتى برایش حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایى) از دستورات دین به کلى دور مى شود. عبرت آموختن را مى ستاید (و به دیگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گیرد و موعظه بسیار مى کند اما خود موعظه و اندرز نمى پذیرد. در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسیار کوتاهى مى کند. براى دنیاى فانى تلاش و کوشش فراوان دارد; ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است. غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت مى شمرد. از مرگ مى ترسد; ولى فرصت ها را از دست مى دهد. معصیت هاى کوچک را از دیگران بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز مى بیند، آنچه را از طاعات دیگران کوچک مى شمرد از خودش بزرگ و بسیار مى پندارد. (مرتباً) به (کارهاى) مردم خُرده مى گیرد; اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است. همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم مى کند; اما هرگز حق را به دیگران نمى دهد. دیگران را هدایت مى کند و خود را گمراه مى سازد و در نتیجه مردم از آنها اطاعت مى کند اما خود معصیت خدا مى کند. حق خود را به طور کامل مى گیرد ولى حقوق دیگران را نمى پردازد. از خلق خدا از آنچه معصیت خدا نیست مى ترسد ولى خود از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد. مرحوم سید رضى (در پایان این گفتار حکیمانه) مى فرماید: «اگر در این کتاب جز این کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایى بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند، کافى بود».


شرح و تفسیر

یک اندرز جامع! این کلام حکمت آمیز که نصایح بسیار گرانقدر و مواعظ گرانبهایى در آن هست دستور العملى است براى تمام زندگى بشر که در سایه آن مى تواند سعادت دنیا و آخرت را براى خود به دست آورد. مرحوم سید رضى بعد از ذکر این کلام شریف ـ چنان که خواهد آمد ـ تصریح مى کند که اگر در مجموعه کتاب نهج البلاغه جز این کلام شریف نبود براى وعظ و اندرز و موعظه نجات بخش کافى بود و چه بسیار از افرادى که از جاى جاى این کلام شریف براى اثبات مقاصد خود بهره گرفتند و سخنان خود را به وسیله آن آراسته اند. جالب توجه این که محدث مشهور اهل سنت متقى هندى در کنزالعمّال مقدّمه اى براى این حدیث شریف ذکر کرده است، وى از «زیاد بن اعرابى» نقل مى کند که بعد از خاموش شدن آتش فتنه خوارج نهروان امام(علیه السلام) بر منبر کوفه قرار گرفت و حمد الهى به جاى آورد و در این هنگام گریه به او مهلت نداد به اندازه اى که اشک ها بر صورت و محاسن شریفش جارى شد و هنگامى که محاسن شریف خود را تکان داد قطره هایى از آن بر بعضى از حاضران افتاد و ما مى گفتیم: هر کسى که قطره اى بر او افتاده است خداوند آتش دوزخ را بر او حرام خواهد کرد.سپس شروع به خطبه کردوفرمود: «أیُّهَاالنّاسُ لاتَکُونُوا مِمَّنْ یَرْجُواالاْخِرَةَ». امام(علیه السلام) در این بیان پربار در جواب شخصى که موعظه و اندرزى از او خواست به سى مورد از رذائل اخلاقى اشاره کرده و با بیان شیوا و قریب به استدلال از آن نهى مى کند. (قَالَ(علیه السلام): لِرَجُل سَأَلَهُ أَنْ یعِظَهُ). مى فرماید: ۱. «از کسانى نباش که بدون عمل امید سعادت اخروى دارد»; (لاَ تَکُنْ مِمَّنْ یرْجُو الاْخِرَةَ بِغَیرِ الْعَمَلِ). به گفته مرحوم مغنیه در فى ظلال انسان براى رسیدن به متاع حقیر دنیا بدون تلاش و سعى و کوشش هرگز به مقصود نمى رسد، پس چگونه براى رسیدن به نعمت هاى پرارزش الهى در آخرت که نه چشمى همانند آن را دیده و نه گوشى وصف آن را شنیده و نه بر قلب انسانى خطور کرده مى تواند بدون سعى و کوشش برسد. قرآن مجید در آیاتى چند بر این معنا تأکید فرموده; در یک جا مى فرماید: «(وَأَنْ لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى * وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى); واین که براى انسان چیزى جز (حاصل) سعى وکوشش او نیست، واین که تلاش او به زودى دیده مى شود». در جاى دیگر مى فرماید: «(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللهِ); آیا گمان کردید داخل بهشت مى شوید، بى آنکه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان که سختى ها و زیان ها به آنها رسید، و آن چنان بى قرار شدند که پیامبر و افرادى که با او ایمان آورده بودند گفتند: پس یارى خدا کى خواهد آمد؟!». رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حدیثى مى فرماید: «اَیُّها الناسُ اِنِّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ وَبَیْنَ أَحَد شَیْءٌ یُعْطِیهِ بِهِ خَیْراً أَوْ یَصْرِفُ بِهِ عَنْهُ شَرّاً إِلاَّ الْعَمَلُ الصالِحُ لاَ یَدَّعِی مُدَّع وَلاَ یَتَمَنَّ مُتَمَنّ أنَّهُ یَرْجوُا إِلاَّ بعَمَل وَرَحْمَة وَلَوْ عَصَیْتُ هَوَیْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ ثَلاثا; اى مردم! میان خدا و بین هیچ کس چیزى نیست که به وسیله آن خیرى به کسى برساند یا شرّى را از او دفع کند مگر عمل صالح (تنها وسیله جلب خیرات و دفع آفات همین است، بنابراین) هیچ کس ادعا نکند و آرزو نداشته باشد که اهل نجات است مگر به عمل (صالح) و رحمت الهى. من هم اگر عصیان پروردگار کنم سقوط خواهم کرد. سپس رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) سه بار این جمله را تکرار کرد: خداوندا آیا من ابلاغ کردم؟». احادیث در این زمینه بسیار است که وسیله نجات تنها عمل صالح است و این پاسخى است براى آنها که تصور مى کنند تنها با ذکر شهادتین و اظهار اسلام و به جا آوردن نماز و روزه و خواندن بعضى از ادعیه و توسلات و یا حتى تنها با شرکت در یک مجلس عزادارى اهل نجات خواهند شد، هرچند زندگى آنها سراسر آلوده گناه و معصیت باشد. ۲. «(از کسانى مباش که) توبه را با آرزوهاى دور و دراز به تأخیر مى اندازد»; (وَیُرَجِّى التَّوْبَةَ بِطُولِ الاَْمَلِ). اشاره به این که اگر گناه و لغزشى از تو سر زد بلافاصله دست به دامن لطف الهى بزن و با توبه و استغفار به درگاه او باز گرد. مبادا آرزوهاى دور و دراز مانع این کار شود که هیچ کس اطمینان ندارد که یک روز دیگر و یا یک لحظه دیگر زنده است و درهاى توبه به روى او باز است. به همین دلیل در روایات زیادى از تسویف توبه و تأخیر آن نهى شده است. در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که خطاب به اباذر فرمود: «إِیَّاکَ وَالتَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَلَسْتَ بِمَا بَعْدَه; از تأخیر توبه به سبب تکیه بر آرزوها برحذر باش، زیرا تو به امروز تعلق دارى نه به فردا». در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام)مى خوانیم: «إِنْ قَارَفْتَ سَیِّئَةً فَعَجِّلْ مَحْوَهَا بِالتَّوْبَةِ; اگر گناهى مرتکب شدى براى محو آن با توبه شتاب کن». در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «مُسَوِّفُ نَفْسِهِ بِالتَّوْبَةِ مِنْ هُجُومِ الاَْجَلِ عَلَى أَعْظَمِ الْخَطَرِ; کسى که توبه را عقب مى اندازد در برابر هجوم مرگ در معرض خطر است». ۳. «(از کسانى مباش که) درباره دنیا همچون زاهدان سخن مى گوید ولى در آن همچون دنیاپرستان عمل مى کند»; (یقُولُ فِى الدُّنْیا بِقَوْلِ الزَّاهِدِینَ وَیعْمَلُ فِیهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِینَ). اشاره به این که میان قول و فعل تو درباره زرق و برق دنیا و زهد و رغبت در آن تناقض نباشد آن گونه که ریاکاران و متظاهران به قدس و ورع و خالى از قداست و پاکى سخن مى گویند. قرآن مجید مى فرماید: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ). ۴. «(از کسانى مباش که) اگر چیزى از دنیا به او برسد سیر نمى شود و اگر نرسد هرگز قانع نخواهد بود»; (إِنْ أُعْطِىَ مِنْهَا لَمْ یشْبَعْ، وَإِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ یقْنَعْ). اشاره به این که در زندگى قانع باش. اگر گرفتار محرومیت شدى صابر و اگر مواهب الهى شامل حالت شد شاکر باش. نه مانند دنیاپرستان که هرگز از دنیا سیر نمى شوند و هرقدر بیشتر از مواهب دنیا در اختیارشان قرار بگیرد تشنه تر مى گردد، همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «مَثَلُ الدُّنْیَا کَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ کُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى یَقْتُلَه; مَثَل دنیا همچون آب شور دریاست که هر قدر تشنه اى از آن بیشتر بنوشد بیشتر گرفتار عطش مى شود تا او را در کام مرگ فرو برد». ۵. «(از کسانى مباش که) از شکر آنچه به او داده شده عاجز است; ولى باز هم فزونى مى طلبند»; (یَعْجِزُ عَنْ شُکْرِ مَا أُوتِیَ، وَیَبْتَغِى الزِّیادَةَ فِیمَا بَقِىَ). روشن است که هر نعمتى را شکرى لازم است و از دست و زبان هیچ کس بر نمى آید که از عهده شکرش به در آید. با این حال چگونه ممکن است انسان، شکر را رها کند و دائما به دنبال زیاده خواهى باشد. این نشانه نهایت غفلت و بى خبرى است. ۶. «(از کسانى مباش که) دیگران را از کار بد باز مى دارد; ولى خود نهى نمى پذیرد و دیگران را به کار خوب وا مى دارد; ولى خودش به آن عمل نمى کند»; (یَنْهَى وَلاَ ینْتَهِیَ، وَیأْمُرُ بِمَا لاَ یَأْتِیَ). بدیهى است اگر انسان کسى را به چیزى امر کند به یقین به سبب آثار خوب و برکات آن است. با این حال اگر عاقل باشد چرا خودش از آن بهره نگیرد و اگر دیگرى را از کارى باز مى دارد لابد به سبب زیان هاى آن است، با این حال چرا خودش پرهیز نکند. آیا این بى توجهى دلیل بر آن نیست که ایمان درستى به گفته هاى خود ندارد؟ قرآن مجید نیز در مقام سرزنش این گونه افراد مى فرماید: «(أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ); آیا مردم را به نیکى (وایمان به پیامبرى که صفات او در تورات آمده) دعوت مى کنید، امّا خودتان را فراموش مى کنید با این که شما کتاب آسمانى (تورات) را مى خوانید. آیا نمى اندیشید؟». ۷. «(از کسانى مباش که) صالحان را دوست دارد ولى عمل آنها را انجام نمى دهد و گنهکاران را دشمن مى شمارد ولى یکى از آنهاست»; (یُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَلاَ یعْمَلُ عَمَلَهُمْ، وَیُبْغِضُ الْمُذْنِبِینَ وَهُوَ أَحَدُهُمْ). این در واقع نوعى تناقض در فکر و عمل است; از نظر تفکر عشق به صالحان دارند لابد به موجب اعمال صالح آنها; ولى از نظر عمل آنچه را بدان عشق مىورزیده کنار مى گذارند. همچنین در نقطه مقابل از ظالمان و عاصیان و فاسقان متنفرند که به یقین به سبب اعمالشان است در حالى که در مقام عمل آلوده به همان اعمال اند. ممکن است در آن درجه از شدت نباشد; ولى به هر حال با دیدى کلى عمل آنها هماهنگ با اعمال کسى است که از وى متنفرند. این تناقض به راستى عجیب، و نشانه ضعف ایمان و اراده و غلبه هواى نفس است. در صحیفه گرانبهاى سجادیه نیز در ضمن دعاى بیست و چهارم مى خوانیم: «لا تَجْعَلْنی مِمَّنْ یُحِبُّ الصّالِحینَ وَلا یَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَیُبْغِضُ الْمُسیئینَ وَهُوَ أحَدُهُمْ; خداوندا مرا از آنها قرار نده که صالحان را دوست دارند ولى اعمال آنها را انجام نمى دهند و گنهکاران را دشمن دارند ولى خودشان در عمل همچون آنها هستند». ۸ . «(از کسانى مباش که) از مرگ به سبب زیادى گناهانش متنفر است; اما به اعمالى ادامه مى دهد که مرگ را به سبب آن ناخوش مى دارد»; (یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبِهِ، وَیُقِیمُ عَلَى مَا یَکْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ). این نیز تناقض دیگرى در زندگى آنهاست; از یک سو هنگامى که سخن از مرگ به میان مى آید وحشت دارد، زیرا نامه اعمال خود را سیاه مى بیند ولى به جاى توبه و اصلاح مسیر خویش باز به همان گناهان ادامه مى دهند. این تناقض نیز در فکر و عمل به سبب ضعف ایمان و غلبه هواى نفس است. قرآن مجید درباره گروهى از یهود مى فرماید: «(وَلَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ); ولى آنها، به خاطر اعمال بدى که پیش از خود فرستاده اند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند کرد». همچنین در آیه بعد نیز مى فرماید: «(یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَة وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ یُعَمَّرَ); (تا آن جا) که هر یک از آنها آرزو دارد هزارسال عمر به او داده شود; در حالى که این عمر طولانى او را از کیفر (الهى) باز نخواهد داشت». ۹. «(از کسانى مباش که) هرگاه بیمار مى شود (از اعمال زشت خود) پشیمان مى گردد و اگر تندرست باشد احساس امنیت مى کند و به لهو و لعب مى پردازد»; (إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً، وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لاَهِیاً). آرى آنها به هنگام بیمارى چون چهره مرگ را در نزدیکى خود مى بینند، ندامت به آنها دست مى دهد و به فکر توبه از گناه و جبران اعمال سابق خویش مى افتند; اما همین که از بستر بیمارى برخاسته و تندرستى به آنها باز گشت آن حالت به کلى زائل شده و خود را در هاله اى از امن و امان مى بینند و به لهو و لعب مشغول مى شوند. این فراموشکارى سریع و تناقض در دو حال نزدیک به هم نیز نشانه سطح فکر کوتاه آنها و ضعف ایمان ایشان است. خداوند انسان را در زندگى گرفتار مشکلات و مصائب و بیمارى ها مى کند تا به آنها هشدار دهد از خواب غفلت برخیزند; اما افسوس که این بیدارى براى بسیارى از مردم زودگذر است. هنگامى که آن مشکلات برطرف مى شود بلافاصله در خواب غفلت فرو مى رود. ۱۰. «(از کسانى مباش که) به هنگام سلامت خودخواه و مغرور مى شود و به هنگام گرفتارى ناامید مى گردد»; (یُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِیَ، وَیَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِیَ). این تناقض در احوال نیز که در زمان عافیت مغرور و در زمان ابتلا مأیوس مى شوند از عجایب است و اثر مستقیم همان ضعف ایمان و اراده و غلبه هواى نفسانى است. این در حالى است که حالت عافیت قابل اعتماد نیست و «از نسیمى دفتر ایام بر هم مى خورد» و با گذشتن یک روز و حتى یک ساعت ممکن است همه چیز عوض شود و نیز حالت ابتلا و گرفتارى ابدى نیست که سبب یأس انسان گردد، زیرا گاه از دل گرفتارى ها گشایش برمى خیزد و به گفته امام(علیه السلام)در حکمت ۳۵۱ «عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ، وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلاَءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ; هنگامى که سختى ها به آخرین درجه شدت برسد فرج نزدیک است و در آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ شود راحتى و آرامش فرا مى رسد». قرآن در سوره «هود» آیه ۹ و ۱۰ مى گوید: «(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَآءَ بَعْدَ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ); و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم، سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم، به یقین مى گوید: بدى ها از من برطرف شده (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». در حدیثى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم که رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: روزى موسى نشسته بود که ناگهان ابلیس به سراغ او آمد در حالى که کلاه بلند رنگارنگى به سر داشت. هنگامى که نزدیک موسى رسید کلاه را از سر برداشت و در برابر وى ایستاد و سلام کرد. موسى گفت: تو کیستى؟ گفت: من ابلیسم. موسى گفت: خدا هرگز خانه تو را به ما نزدیک نکند. ابلیس گفت: من آمده ام که به تو سلام کنم به موجب مقامى که در درگاه خدا دارى. موسى گفت: پس این کلاه چیست؟ گفت: من با این کلاه رنگارنگ دل هاى بنى آدم را مى ربایم (هر کسى را به گونه اى) موسى گفت: «فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ! قَالَ: إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَاسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَصَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُه; پس به من خبر ده از گناهى که هنگامى که انسان مرتکب آن شود، تو بر او غلبه مى کنى؟ گفت: زمانى است که از خود مغرور شود، عملش را زیاد پندارد و گناهش در نظر وى کوچک شود». ۱۱. «(از کسانى مباش که) اگر بلایى به او برسد همچون بیچارگان دست بر دعا مى دارد و اگر وسعت و آرامشى به وى دست دهد با غرور از خدا روى گردان مى شود»; (إِنْ أَصَابَهُ بَلاَءٌ دَعَا مُضْطَرّاً، وَإِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً). درست همان چیزى که قرآن مجید کرارا به آن اشاره کرده مى فرماید: «(فَإِذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ); هنگامى که سوار کشتى شوند، خدا را با اخلاص مى خوانند، (و غیر او را فراموش مى کنند); امّا هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مى شوند». همین معنا به صورت مشروح ترى در آیه ۲۲ و ۲۳ سوره «یونس» آمده است: «(هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِى الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیح طَیِّبَة وَفَرِحُوا بِهَا جَآءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَآءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَان وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ * فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ یَبْغُونَ فِى الاَْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ); او کسى است که شما را در صحرا و دریا سیر مى دهد; زمانى که در کشتى قرار مى گیرید و بادهاى موافق کشتى نشینان را (به سوى مقصد) مى برد خوشحال مى شوند، (ناگهان) طوفان شدیدى مىوزد; و امواج از هر سو به سراغ آنها مى آید; و گمان مى کنند هلاک خواهند شد; (در آن هنگام) خدا را از روى خلوص عقیده مى خوانند که: اگر ما را از این گرفتارى نجات دهى، حتماً از سپاسگزاران خواهیم بود; اما هنگامى که خدا آنها را رهایى بخشید (بار دیگر) به ناحق، در زمین ستم مى کنند». ۱۲. «(از کسانى مباش که) نفسش او را در امور دنیا به آنچه گمان دارد وادار مى کند; ولى در امور آخرت به آنچه یقین دارد بى اعتناست»; (تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا یَظُنُّ، وَ لاَ یَغْلِبُهَا عَلَى مَا یَسْتَیْقِنُ). به تعبیر دیگر براى رسیدن به مال و ثروت و جاه و مقام و شهوات دنیا حتى به سراغ راه هایى مى رود که اطمینان ندارد به نتیجه برسد به امید این که شاید به نهایت مطلوبى برسد; ولى درباره کار آخرت با این که یقین دارد فلان عمل باعث نجات او و فلان کار سبب بدبختى او در سراى دیگر مى شود به یقین خود اعتنا نمى کند. ۱۳. «(از کسانى مباش که) نسبت به دیگران به کمتر از گناه خود مى ترسد و نسبت به خویشتن بیش از آنچه عمل کرده انتظار دارد»; (یَخَافُ عَلَى غَیْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ، وَ یَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَکْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ). به بیان دیگر گناهان دیگران در نظرش بزرگ و گناه خود در نظرش کوچک است و به عکس، اعمال نیکش هرچند کوچک باشد به نظرش بزرگ مى رسد و انتظار پاداش هاى عظیم دارد. این نیز نوعى دیگر از تناقض در فکر و رفتار آنهاست و همان طور که اشاره شد تمام این تناقض ها به سبب ضعف ایمان و انحراف فکر و ناشى از غلبه شهوات است. از این کسان مباش! ۱۴. «(از کسانى مباش که) به هنگام بى نیازى مغرور و فریفته دنیا مى شود و به هنگام فقر مأیوس و سست مى گردد»; (إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَفُتِنَ، وَإِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَوَهَنَ). این حالت افراد کم ظرفیت است که به هنگام غنا و بى نیازى همه چیز حتى خدا و خویشتن را به فراموشى مى سپارند و مال و ثروت و مقام تمام وجودشان را پر مى کند ارزش هاى انسانى درنظرشان بى رنگ و بندگى خدا از دست مى رود و به هنگام فقر و تنگدستى یأس و نومیدى و به دنبال آن سستى و ناتوانى تمام وجودشان را احاطه مى کند. قرآن مجید نیز در این باره مى فرماید: «(وَلَئِنْ أَذَقْنَا الاِْنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ * وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ); و اگر از جانب خویش، رحمتى به انسان بچشانیم سپس آن را از او بگیریم، بسیار نومید و ناسپاس خواهد بود. و اگر بعد از ناراحتى و زیانى که به او رسیده، نعمت هایى به او بچشانیم به یقین مى گوید: بدى ها از من برطرف شده; (و دیگر باز نخواهد گشت) و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود». آیات دیگرى در قرآن مجید نیز همین معنا را درباره افراد کم ظرفیت و ضعیف الایمان بیان کرده است; اما مؤمنان پرظرفیت اگر تمام دنیا را به آنها بدهند مغرور و طغیان گر نمى شوند و اگر بر خاک سیاه بنشینند نه از رحمت خدا مأیوس مى گردند و نه سستى در وجودشان راه مى یابد. ۱۵. «(و از کسانى مباش که) به هنگام عمل کوتاهى مى کند و به هنگام درخواست و سؤال اصرار مى ورزد»; (یقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَیبَالِغُ إِذَا سَأَلَ). اشاره به افراد سست و تنبلى است که مرد میدان عمل نیستند و همیشه دستشان به سوى این و آن دراز است گویى از زندگانى مستقل بیزارند و به زندگى وابسته دلخوش، در حالى که تعلیمات اسلام به ما مى گوید تا مى توانى روى پاى خود بایست و تا توان دارى چیزى از دیگرى درخواست نکن که اولى باعث عزت و دومى سبب ذلت است. در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام باقر(علیه السلام)خطاب به یکى از اصحاب خاصّش مى خوانیم: «اگر در خواست کننده مى دانست در سؤال و درخواست چه (ذلت و حقارتى) وجود دارد هیچ کس از دیگرى تقاضایى نمى کرد و اگر کسى که دستِ دهنده دارد مى دانست در بخشش چه (افتخار و فضیلتى) وجود دارد احدى تقاضاى دیگرى را رد نمى کرد»; (لَوْ یَعْلَمُ السَّائِلُ مَا فِی الْمَسْأَلَةِ مَا سَأَلَ أَحَدٌ أَحَداً وَلَوْ یَعْلَمُ الْمُعْطِی مَا فِی الْعَطِیَّةِ مَا رَدَّ أَحَدٌ أَحَداً). در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که مى گوید: رسول خدا(صلى الله علیه وآله)فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى أَحَبَّ شَیْئاً لِنَفْسِهِ وَأَبْغَضَهُ لِخَلْقِهِ أَبْغَضَ لِخَلْقِهِ الْمَسْأَلَةَ وَأَحَبَّ لِنَفْسِهِ أَنْ یُسْأَلَ; خداوند متعال چیزى را براى خود دوست مى دارد و براى بندگانش مبغوض مى شمارد; براى بندگان سؤال و درخواست (از یکدیگر) را مبغوض شمرده و براى خودش سؤال کردن بندگان را محبوب مى داند». همچنین از امام صادق(علیه السلام) در حدیث پرمعناى دیگرى مى خوانیم که گروهى از طائفه انصار نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمدند و سلام کردند و حضرت به آنها پاسخ گفت. عرض کردند: اى رسول خدا! ما حاجتى از شما مى خواهیم. پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرمود: بگویید. عرض کردند: حاجت ما بسیار بزرگ است فرمود: بگویید چیست؟ عرض کردند: بهشت را براى ما نزد پروردگارت تضمین کن. پیامبر(صلى الله علیه وآله)سر به زیر افکند و با چوب دستى که در دست داشت بر زمین زد سپس سر را بلند کرد و فرمود: «أَفْعَلُ ذَلِکَ بِکُمْ عَلَى أَنْ لاَ تَسْأَلُوا أَحَداً شَیْئاً; من این کار را براى شما انجام مى دهم به شرط این که درخواستى از هیچ کس (در زندگى خود) نکنید». امام(علیه السلام) فرمود: از آن به بعد آنها حتى هنگامى که به مسافرت مى رفتند اگر تازیانه آنها به زمین مى افتاد به شخص پیاده اى نمى گفتند تازیانه را به من بده; خودشان پیاده مى شدند و تازیانه را بر مى داشتند و اگر بر سر سفره نشسته بودند کسى از حاضران به ظرف آب نزدیک تر بود آن که دور نشسته بود نمى گفت از آن آب به من بده; خودش بر مى خاست و از آن آب مى نوشید (البته منظور این است انسان کارى را که خود مى تواند انجام دهد از دیگران نخواهد و سربار دیگران نباشد). ۱۶. «(و از کسانى مباش که) هرگاه شهوتى براى وى حاصل شود گناه را جلو مى اندازد و توبه را به تأخیر و اگر محنت و شدتى به او برسد (بر اثر نداشتن صبر و شکیبایى) از دستورات دین به کلى دور مى شود»; (إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِیةَ، وَسَوَّفَ التَّوْبَةَ، وَإِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ). این صفت نیز از اوصاف افراد ضعیف و ناتوان و کم ظرفیت است تا عوامل شهوت در برابر آنها نمایان مى شود به سرعت به سوى آن مى روند و کام دل از آن بر مى گیرند; ولى نوبت به توبه که مى رسد امروز و فردا مى کنند و به هنگامى که مشکلى در زندگى آنها رخ دهد با خداى خود قهر مى کنند و دستوراتش را به فراموشى مى سپارند و حتى گاه زبان به سخنان کفرآمیز مى گشایند. آنها کسانى هستند که با کمترین تغییرى در زندگى، زبان به شکوه مى گشایند و به زمین و آسمان بد مى گویند. قرآن مجید درباره این گونه اشخاص میگوید: «إِنَّ الاِْنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً); به یقین انسان حریص و کم طاقت آفریده شده است. هنگامى که بدى به او رسد بى تابى مى کند و هنگامى که خوبى به او رسد مانع دیگران مى شود (و بخل مىورزد)». ۱۷. «(از کسانى مباش که) عبرت آموختن را مى ستاید (و به دیگران آموزش مى دهد) ولى خود عبرت نمى گیرد و موعظه بسیار مى کند; اما خود موعظه و اندرز نمى پذیرد»; (یصِفُ الْعِبْرَةَ وَلاَ یعْتَبِرُ، وَیبَالِغُ فِى الْمَوْعِظَةِ وَلاَ یتَّعِظُ). این وصف عالمان بى عمل و مدعیان بى تعهد و ریاکاران فاقد اخلاص است که در قرآن مجید سبب خشم شدید خداوند شمرده شده است. شک نیست که این جهان دار عبرت است و تاریخ پیشینیان مملو از درس هاى عبرت آموز. هرگاه انسان چشم بینا و گوش شنوا داشته باشد مى تواند سرنوشت آینده خود را در آیینه تاریخ و حوادث عبرت آموز زمان خود ببیند. ولى افسوس که هواى نفس و حب ذات پرده اى در برابر چشمان او مى کشد و مانع گوش او از شنیدن پیام هاى تاریخ مى شود و عجب این که این درس ها را به دیگران مى دهد ولى خود در عمل از آنها بى بهره است. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه شریفه «(فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَالْغاوُونَ); پس همه آن معبودان با عابدان گمراه به دوزخ افکنده مى شوند». مى فرماید: «هُمْ قَوْمٌ وَصَفُوا عَدْلاً بِأَلْسِنَتِهِمْ ثُمَّ خَالَفُوهُ إِلَى غَیْرِهِ; آنها کسانى هستند که کارهاى عادلانه را با زبانشان ستایش مى کنند; اما خودشان مخالفت کرده و غیر آن را مقدم مى دارند». از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: «أَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ حَسْرَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَنْ وَصَفَ عَدْلاً ثُمَّ خَالَفَهُ إِلَى غَیْرِهِ; شدیدترین حسرت در روز قیامت از آنِ گروهى است که عدل را ستایش کردند و سپس با آن مخالفت نمودند». آن گاه امام(علیه السلام) اضافه فرمود: این همان است که خداوند فرموده «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّه». ۱۸. «(از کسانى مباش که) در گفتار به خود مى نازد و در عمل بسیار کوتاهى مى کند»; (فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ، وَمِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ). «مُدِلّ» یعنى مغرور و مسرور و کسى که به اعمال خود مى نازد. مضمون این سخن، در اوصاف پیش آمد ولى امام(علیه السلام) با قدرتى که در فصاحت و بلاغت داشته گاه مطلبى را لازم و ضرورى مى بیند با تعبیرات گوناگون که هر کدام جدید و تازه است بیان فرماید. در حدیث جالبى که در کتاب شریف کافى آمده است مى خوانیم امام صادق(علیه السلام)فرمود: عالمى به نزد عابدى آمد. به او گفت: نمازت چگونه است؟ عابد (از روى غرور و ناز) گفت: آیا مثل منى از نمازش سؤال مى شود؟ من از فلان زمان (از سالیان دراز) عبادت خدا مى کرده ام. عالم گفت: گریه تو چگونه است؟ باز (مغرورانه) گفت: چنان گریه مى کنم که اشک هایم جارى مى شود. عالم به او گفت: «فَإِنْ ضَحِکَکَ وَأَنْتَ خَائِفٌ أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَأَنْتَ مُدِلٌّ إِنَّ الْمُدِلَّ لاَ یَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَیْءٌ; اگر بخندى و از اعمالت ترسان باشى برتر از این است که گریه کنى در حالى که به اعمال خود مغرورى و به آن مى نازى، زیرا شخصى که از اعمال خود مغرور و مسرور است چیزى از اعمالش به سوى قرب خدا بالا نمى رود». ۱۹. «(از کسانى مباش که) براى دنیاى فانى، تلاش و کوشش فراوان دارد ولى براى آخرت باقى مسامحه کار است»; (ینَافِسُ فِیمَا یَفْنَى، وَیسَامِحُ فِیمَا یبْقَى). «منافسة» یعنى پیشى گرفتن بر دیگران. تعبیر به «ما یَفنى» اشاره به دنیاى فانى است، همان گونه که «ما یَبقى» اشاره به سراى باقى آخرت است. به هر حال این اشتباهى بزرگ و کارى غیر عاقلانه است که انسان در مورد چیز فانى تلاش و کوشش کند و تمام نیروهاى خود را به کار گیرد; اما از آنچه باقى است و زندگى جاویدان او را تشکیل مى دهد غافل شود. این نیز بر اثر ضعف ایمان و غلبه هواى نفس است. ۲۰. «(از کسانى مباش که) غنیمت را غرامت و غرامت را غنیمت مى شمرد»; (یرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً، وَالْغُرْمَ مَغْنَماً). «غنیمت» چیزى است که در راه خدا و براى خدا صرف شود و «غرامت» اموالى است که در راه شهوات و هوا و هوس ها هزینه گردد. قرآن مجید در مذمت و نکوهش جمعى از اعراب ضعیف الایمان یا منافق مى گوید: «(وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ یَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ مَغْرَماً وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَآئِرَ); گروهى از (این) اعراب بادیه نشین، چیزى را که (در راه خدا) انفاق مى کنند، غرامت محسوب مى دارند و انتظار حوادث ناگوار براى شما مى کشند». در آیه بعد، در برابر آنها مى فرماید: «(وَمِنَ الاَْعْرَابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ وَیَتَّخِذُ مَا یُنفِقُ قُرُبَات عِنْدَ اللهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَّهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ); گروهى (دیگر) از عرب هاى بادیه نشین، به خدا و روز بازپسین ایمان دارند و آنچه را انفاق مى کنند، مایه تقرب به خدا و دعاى پیامبر مى دانند; آگاه باشید اینها مایه تقرّب آنهاست خداوند به زودى آنها را در رحمت خویش وارد خواهد ساخت، به یقین خداوند آمرزنده و مهربان است». ۲۱. «(از کسانى مباش که) از مرگ مى ترسد ولى فرصت ها را از دست مى دهد»; (یَخْشَى الْمَوْتَ وَلاَ یُبَادِرُ الْفَوْتَ). ترس از مرگ گاه به سبب از دست دادن اموال و ثروت ها و مقامات و لذات دنیوى است که شیوه افراد بى ایمان یا ضعیف الایمان است و گاه به سبب از دست رفتن فرصت ها براى انجام اعمال نیک و اندوختن حسنات. گروهى ترسشان از مرگ به ظاهر از قبیل قسم دوم است; ولى عجیب است که به انجام اعمال نیک پیش از آن که وقت از دست برود نمى پردازند. در واقع این نیز نوعى تناقض در میان عقیده و عمل است و این گونه تناقض ها، چنان که در عبارات سابق نیز آمده در میان دنیاپرستان کم نیست. ۲۲. «(از کسانى مباش که) معصیت هاى کوچک را از دیگران بزرگ مى شمارد در حالى که بزرگ تر از آن را از خود ناچیز مى بیند، (همچنین) آنچه را از طاعات دیگران کوچک مى شمرد از خودش بزرگ و بسیار مى پندارد»; (یَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِیَةِ غَیْرِهِ مَا یَسْتَقِلُّ أَکْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ، وَیَسْتَکْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا یَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَیْرِهِ). چنین شخصى باز دچار تناقض دیگرى است; عمل واحدى را که از خود و دیگران سر مى زند دوگونه مى بیند; از خودش بسیار بزرگ و از دیگران بسیار کوچک. این در مورد اعمال نیک است و به عکس در گناه واحدى که از او و دیگرى سر زده، از دیگران را بزرگ و آن را از خودش کوچک مى انگارد و اینها همه از آثار حب ذات است که مانع از قضاوت یکسان درباره خود و دیگران مى شود. درست به عکسِ مؤمنان راستین که شرح حالشان در روایتى از امام باقر(علیه السلام)از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمده است که براى مؤمن ده علامت شمرده شده از جمله: «یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ وَیَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِه; او اعمال خوب زیادى را که از خودش سر زده ناچیز مى شمارد; اما اعمال خیر اندک دیگران را بزرگ مى بیند». فى المثل هرگاه کسى کتاب مهمى در چندین جلد بنویسد با دیده حقارت به آن مى نگرد; اما خود اگر جزوه کوچکى به رشته تحریر در آورد آن را یک اثر مهم تاریخى مى شمارد و در هر مجلسى از آن سخن مى گوید. همچنین در مورد بناهاى خیر و کمک به نیازمندان و مانند آن. ۲۳. «(از کسانى مباش که پیوسته) به (کارهاى) مردم خرده مى گیرد; اما از کارهاى خود با مسامحه و مجامله مى گذرد»; (فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ، وَلِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ). به بیان بعضى از بزرگان اخلاق اگر خارى به پاى دیگران رود آن را مى بینند; اما اگر شاخه درختى در چشمشان فرو رود نمى بینند و این تناقض و تضاد نیز از آثار حب ذات است. خلاصه این که کوچک ترین عیوب دیگران را مى بیند اما از بزرگ ترین عیب خود با مسامحه مى گذرد حتى در آنچه متعلق به دیگرى است خرده مى گیرد; مثلاً اگر از فرزند دیگرى کار کوچک خلاف اخلاقى سر بزند گاه او را فاسد الاخلاق و بى بند و بار مى شمرد در حالى که اگر از فرزند خودش کارهاى خلاف بیّن ببیند مى گوید جوان است، این مسائل اهمیتى ندارد. در حکمت دیگرى که در ادامه کلمات قصار ـ إن شاءالله ـ خواهد آمد امام(علیه السلام)مى فرماید: «أَکْبَرُ الْعَیْبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُهُ; بزرگ ترین عیب این است که چیزى را بر دیگران عیب بگیرى که در خودت همانند آن وجود دارد (آن را عیب نمى دانى چه رسد به این که عیبى که در تو هست از عیب او هم بزرگ تر باشد)». ۲۴. «(از کسانى مباش که) لهو و لعب با ثروتمندان نزد او از ذکر خدا با فقیران محبوب تر است»; (اللَّهْوُ مَعَ الاَْغْنِیَاءِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الذِّکْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ). این دو خصلت، دو عیب بزرگ است; مشغول لهو و لعب بودن یک عیب و با اغنیاى بى درد و بى خبر از حال فقرا همنشین شدن عیبى دیگر; اما با فقیران زیستن خود یکى از محاسن اخلاقى است و ذکر خدا با آنان گفتن فضیلت دیگرى است. ۲۵. «(از کسانى مباش که) همواره به نفع خود و به زیان دیگران حکم مى کنند; اما هرگز حق را به دیگران نمى دهند»; (یَحْکُمُ عَلَى غَیْرِهِ لِنَفْسِهِ، وَلاَ یَحْکُمُ عَلَیْهَا لِغَیْرِهِ). در حالى که نشانه مؤمنان راستین ـ بر پایه صریح آیات و روایات ـ این است که طرفدار حق باشند، هرچند به زیان آنها باشد و باطل را رها کنند، هرچند به ضرر آنها باشد. قرآن مجید مى گوید: «(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للهِِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالاَْقْرَبِینَ); اى کسانى که ایمان آوردید! همواره و همیشه قیام به عدالت کنید. براى خدا گواهى دهید، اگر چه به زیان شما یا پدر و مادر یا نزدیکانتان بوده باشد». امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: مؤمن بر مؤمن دیگر هفت حق دارد که ساده ترین آنها این است: «أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ وَتَکْرَهَ لَهُ مَا تَکْرَهُ لِنَفْسِک; آنچه براى خود دوست مى دارى براى دیگران دوست بدار و آنچه براى خود نمى پسندى براى دیگران مپسند». ۲۶. «(از کسانى مباش که) دیگران را هدایت و خود را گمراه مى سازد و در نتیجه مردم از آنها اطاعت مى کنند; اما خودش خدا را معصیت»; (یُرْشِدُ غَیْرَهُ وَیُغْوِی نَفْسَهُ. فَهُوَ یُطَاعُ وَیَعْصِی). به این ترتیب سخنان هدایتگر آنها سبب نجات دیگران مى شود; اما خودشان از آن بهره نمى گیرند، او به باغبانى مى ماند که دیگران از میوه هاى درخت او بهره مند مى شوند و خود از گرسنگى جان مى دهد. امیرمؤمنان(علیه السلام) از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند که فرمود: «إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَحَسْرَةً رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَى اللَّهِ فَاسْتَجَابَ لَهُ وَقَبِلَ مِنْهُ فَأَطَاعَ اللَّهَ فَأَدْخَلَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَأَدْخَلَ الدَّاعِیَ النَّارَ بِتَرْکِهِ عِلْمَهُ وَاتِّبَاعِهِ الْهَوَى وَطُولِ الاَْمَلِ; شدیدترین ندامت و حسرت دوزخیان ندامت کسى است که یکى از بندگان را به سوى خدا فراخوانده و او دعوتش را اجابت نموده و قبول کرده پس اطاعت خدا نموده و خداوند وى را وارد بهشت کرده است، در حالى که دعوت کننده به سبب ترک علم و پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دور و درازش وارد دوزخ شده است». ۲۷. «(از کسانى مباش که) حق خود را به طور کامل مى گیرد; ولى حقوق دیگران را نمى پردازد»; (وَیَسْتَوْفِی وَلاَ یُوفِی). قرآن مجید نیز درباره این گونه افراد مى گوید: «(وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَّزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ); واى بر کم فروشان! * آنان که وقتى براى خود چیزى از مردم با پیمانه مى گیرند، (حق خود را) به طور کامل دریافت مى دارند; ولى هنگامى که براى دیگران پیمانه یاوزن مى کنند، کم مى گذارند». کم فروشى مسئله کیل و وزن را تداعى مى کند; اما از یک نظر مفهومى عام دارد که تمام حقوق را در همه زمینه ها شامل مى شود; کم فروشان واقعى کسانى هستند که در هر زمینه اى حق خود را از مردم به طور کامل مى گیرند و گاه بیشتر از حق خود; اما در پرداختن حق کوتاهى مى کنند و بخل مىورزند. بسیار دیده ایم که افرادى براى انجام کارى در برابر اجر معینى در ساعاتى مشخص استخدام یا اجیر و یا مأمور مى شوند و هنگام کار از ساعات خود مى کاهند و از گوشه و کنار آن مى زنند و طبق تعهد عمل نمى کنند; ولى به هنگام دریافت اجر و مزد ذره اى از قرارداد خود عقب نشینى نمى کنند. ۲۸. امام(علیه السلام) در آخرین توصیه به نقطه اصلى دردها و انحرافات اخلاق و آلودگى به گناه اشاره کرده مى فرماید: «(از کسانى مباش که) از خلق خدا از آنچه معصیت خدا نیست مى ترسد ولى خودش از خدا (در مورد ستم کردن) درباره مخلوقش پروا ندارد»; (وَ یَخْشَى الْخَلْقَ فِی غَیْرِ رَبِّهِ، وَلاَ یَخْشَى رَبَّهُ فِی خَلْقِهِ). شبیه همین معنا با تعبیر دیگرى در غررالحکم از آن حضرت نقل شده است: «شَرُّ النّاسِ مَنْ یَخْشَى النّاسَ فی غَیْرِ رَبِّهِ وَلا یَخْشى رَبَّهُ فِى النّاسِ». آرى چون پاى کارهایى که بر خلاف میل مردم است در میان مى آید از مردم مى ترسند و حساب مى برند و آن را رها مى کنند; اما هنگامى که زمینه ها براى نافرمانى خداوند به وجود مى آید از خدا نمى ترسند و آلوده آن مى شوند. کار به جایى مى رسد که گاه از انجام اعمالى در برابر کودکى چند ساله ترس یا شرم دارند ولى در خلوت از انجام معاصى کبیره در برابر خداوند بزرگ که در همه جا حاضر و ناظر است نه ترسى دارند و نه شرمى. این نیز یکى دیگر از تناقض ها و تضادهایى است که در اعمال این گروه بر اثر ضعف ایمان و غلبه هواى نفس حاصل مى شود. در میان این اوصاف بیست و هشت گانه اى که امام(علیه السلام) در این کلام نورانى و پربارش به آن هشدار مى دهد اوصافى است که نسبت به یکدیگر تقارب و نزدیکى دارد ولى امام(علیه السلام) با قدرت فوق العاده اى که در امر فصاحت و بلاغت داشته براى اهمیت موضوع با تعبیرات مختلفى از آن یاد کرده و هشدار داده است و همان گونه که اشاره کردیم غالب آنها ناشى از تناقض در شخصیت و رفتار است که در دو مصداق از امر واحدى به واسطه انگیزه هاى شهوانى دوگونه عمل یا قضاوت مى شود; ولى آنها که ایمان قوى و تسلط بر نفس دارند از این گونه تناقض ها بر کنارند. * * * به یقین هر کس این کلام نورانى را نصب العین قرار دهد و آن را برنامه زندگى خویش بشمارد براى نجات او در دنیا و آخرت کافى است. ازاین رو مرحوم سید رضى در پایان این گفتار حکیمانه مى فرماید: «اگر در این کتاب جز این کلام نبود براى موعظه سودمند و حکمت رسا و بینایى بینندگان و عبرت ناظرانِ اندیشمند کافى بود»; (قالَ الرَّضِیُ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فی هذَا الْکِتابِ إلاّ هذَا الْکَلامُ لَکَفى بِهِ مَوْعِظَةً ناجِعَةً وَحِکْمَةً بالِغَةً وَبَصیرَةً لِمُبْصِر وَعِبْرَةً لِناظِر مُفَکِّر). نکته: مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود نقل مى کند که ابن عباس این سخن را از امام(علیه السلام) گرفت و آن را به فرزندش وصیت کرد سپس به او گفت: این سخن باید براى تو گنجى باشد که آن را ذخیره مى کنى. در حفظ و نگهدارى آن از حفظ و نگهدارى طلاى سرخ کوشاتر باش! چرا که اگر آن را رعایت کنى خیر دنیا و آخرت نصیب تو خواهد شد. به راستى کلام مولا(علیه السلام) چقدر پرارزش و راهگشاست که تنها یک بخش کوچک آن مى تواند ضامن سعادت انسان در دنیا و آخرت باشد.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۵۸۷۷
حکمت ۴۸ نهج الباغه ؛ رازدارى و پیروزى (اخلاقى ، سیاسى)

حکمت ۴۸ نهج الباغه ؛ رازدارى و پیروزى (اخلاقى ، سیاسى)

الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَالْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْی، وَالرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الاَْسْرَارِ.
امام(علیه السلام) فرمود: پیروزى در گرو تدبیر است، حزم و دوراندیشى در گرو به کار گرفتن فکر، و تفکر صحیح در گرو نگه دارى اسرار است.


شرح و تفسیر

راه پیروزى امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و پرمایه در سه جمله کوتاه رمز پیروزى را در کارها بیان مى کند. نخست مى فرماید: «پیروزى در گرو تدبیر است»; (الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ). «حَزْم» که به معناى دوراندیشى و مطالعه عواقبِ کار است، یکى از مهم ترین عوامل پیروزى است، زیرا افراد سطحى نگر که گرفتار روزمرّگى هستند در برابر حوادث پیش بینى نشده به زودى به زانو در مى آیند و رشته کار از دستشان بیرون مى رود و شکست مى خورند. در حدیث دیگرى در غررالحکم امام مى فرماید: «مَنْ أخَذَ بِالْحَزْمِ اسْتَظْهَرَ وَمَنْ أضاعَ الْحَزْمَ تَهَوَّرَ; کسى که حزم و دوراندیشى بر گیرد پیروز مى گردد و کسى که آن را ضایع کند به هلاکت مى افتد». سپس امام(علیه السلام) در جمله دوم مى فرماید: «حزم و دوراندیشى در گرو به کار گرفتن فکر است»; (وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ). «اجالة» به معناى جولان دادن و «رأى» به معناى فکر است و منظور از جولان دادن فکر این است که انسان همچون اسب سوارى که در تمام اطراف میدان نبرد، قبل از شروع گردش مى کند تا از نقاط ضعف و قوت با خبر شود، باید در مسائل مهم نیز چنین کند و تمام جوانب یک مسئله را از خوب و بد بدون اغماض بررسى کند تا بتواند تصمیم صحیح بگیرد. شخصى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: اى رسول خدا! به من سفارشى کن. فرمود: اگر بگویم مى پذیرى؟ عرض کرد: آرى! پیامبر این جمله را سه بار تکرار کرد و در هر سه بار آن مرد گفت: آرى اى رسول خدا! پیامبر فرمود: «فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْر فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَ إِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو سفارش مى کنم هنگامى که تصمیم بر انجام کارى گرفتى در عاقبت آن بیندیش اگر کار صحیحى بود انجام ده و اگر گمراهى بود از آن خوددارى کن». به یقین حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که انسان افزون بر استفاده از فکر خویش، از افکار دیگران نیز بهره بگیرد، همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسیدند حزم و دوراندیشى چیست؟ فرمود: مشورت با صاحب نظران و پیروى از آنها». گاه براى رسیدن به پیروزى باید از نقشه پیچیده و مختلفى استفاده کرد که آگاهى دشمن بر آن سبب نابود شدن وى است، از این رو امام(علیه السلام) در سومین و آخرین جمله حکمت آمیز فوق مى فرماید: «تفکر صحیح در گرو نگه دارى اسرار است»; (وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الاَْسْرَارِ). در حدیث دیگرى که از امام(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده مى خوانیم: «سِرُّکَ أسیرُکَ فَانْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ; راز تو اسیر توست; اما اگر آن را افشا کردى تو اسیر آن مى شوى». در حدیث دیگرى از امام جواد(علیه السلام) آمده است: «إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ; اظهار کردن چیزى (سرى از اسرار) پیش از آنکه مستحکم شود و به نتیجه برسد موجب فساد آن است». از بعضى روایات معصومین استفاده مى شود که اسرارتان را حتى به همه دوستان هم نگویید، زیرا احتمال تغییر حالت در آنان وجود دارد. امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «لاَ تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً مَا; اسرارت را حتى به دوستت مگو مگر در آنجا که اگر دشمن تو بر آن سر آگاه شود ضررى به تو نمى رساند، زیرا دوست ممکن است روزى به صورت دشمن درآید». گفتنى است که انسان گاهى سر خود را براى دوست مطمئنى بیان مى کند غافل از آنکه آن دوست نیز ممکن است دوست مطمئن دیگرى داشته باشد و سومى نیز به همین صورت، ناگاه متوجه مى شود که اسرارش همه جا بر سر زبان هاست. از این رو شاعر پرمایه، سعدى شیرازى مى گوید: به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشاى *** که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز!


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۰۸۳
حکمت ۴۵ نهج الباغه ؛ راه شناخت مؤمن و منافق ( اخلاقى ، انسان شناسى ، سیاسى)

حکمت ۴۵ نهج الباغه ؛ راه شناخت مؤمن و منافق ( اخلاقى ، انسان شناسى ، سیاسى)

لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی; وَلَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِى. وَذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ(صلى الله علیه وآله); أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ، لاَیُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ.
امام علیه السلام فرمود : اگر با شمشیرم بر بُن بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت! و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نمى‌دارد! چرا که مقدر شده و بر زبان پیامبر درس‌نخوانده جارى شده که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى‌دارد وهیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت!


شرح و تفسیر

دوستان و دشمنان واقعى من امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیزش به حقیقتى قابل توجه اشاره مى کند که آثارش در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام) دیدنى است. مى فرماید: «اگر با این شمشیرم بر بن بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت»; (لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی; مَا أَبْغَضَنِی; وَلَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی). آن گاه امام(علیه السلام) به گفتارى از پیغمبر اکرم در این زمینه استناد مى جوید و مى فرماید: «این به دلیل آن است که مقدر شده و بر زبان پیامبر اُمّى و درس نخوانده جارى شده که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت»; (وَذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ(صلى الله علیه وآله); أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ، لاَ یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ). جمله «قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ...» اشاره به این است که این حقیقت که مؤمنان هرگز على را مبغوض نمى دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهى گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)جارى شده است. از این حدیث شریف استفاده مى شود که وجود مبارک امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) با آن معرفت بالا و آن صفات والا، معیار سنجش مؤمن و منافق بود. مؤمنان که صفات خود را پرتوى از صفات آن بزرگوار مى دیدند به مناسبت تجانس روحى و اعتقادى و اخلاقى به آن حضرت عشق مىورزیدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادى على(علیه السلام)مشاهده مى کردند بغض و کینه او را در دل مى پروراندند. راستى شگفت انگیز است که عالمان معروف اهل سنّت این حدیث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عین حال، غیر على(علیه السلام) را بر او ترجیح داده اند. اینکه امام(علیه السلام) مى فرماید: «اگر خیشوم مؤمن (خیشوم به معناى نقطه بالاى بینى است که اگر قطع شود در واقع تمام بینى قطع شده) را با شمشیر بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت» براى این است که مؤمن مى داند به یقین در آن مصلحتى بوده و نیز اینکه مى فرماید: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِها عَلَى الْمُنافِقِ...» مفهومش این است که منافقان به قدرى تعصب و کینه و عداوت دارند که تمام دنیا را هم اگر به آنها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافى خود بر نمى دارند. امام(علیه السلام) به کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) استناد مى جوید و حدیث معروف آن حضرت را بازگو مى کند، زیرا همه مدعى اند که سخن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) براى آنها قول فصل و آخرین سخن است. این سخن ادعا نیست بلکه واقعیت است و در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام)نمونه هاى زنده اى دارد از جمله مرحوم «کلینى» در کتاب کافى از «حارث بن حصیره» (یکى از یاران على(علیه السلام)) نقل مى کند که در اطراف مدینه مرد سیاه پوستى از اهل حبشه را دیدم که مشغول آبیارى است و انگشتان یک دستش قطع شده است. به او گفتم: چه کسى انگشتان تو را قطع کرده؟ گفت: بهترین مردم دنیا. سپس افزود: ما هشت نفر بودیم که دست به سرقتى زدیم. ما را دستگیر کردند و خدمت على بن ابى طالب بردند و ما به گناه خود اقرار کردیم. امام(علیه السلام) فرمود: از حرام بودن سرقت با خبر نبودید؟ گفتیم: مى دانستیم. دستور داد چهار انگشت ما را (به عنوان حد سرقت) قطع کردند. سپس دستور داد در خانه اى از ما پذیرایى کنند و روغن و عسل (و مواد غذایى مقوى) به ما بدهند تا جاى زخم ها خوب شود سپس ما را از آن خانه بیرون آورند و لباسى نو بر ما پوشاند و فرمود: اگر توبه کنید و راه صلاح را پیش گیرید به نفع شماست و انگشتان شما به شما در بهشت باز مى گردد و اگر چنین نکنید در دوزخ به شما باز مى گردد. در داستان ابن ملجم قاتل امام على بن ابى طالب(علیه السلام) نیز مى خوانیم: هنگامى که ضربه اى بر سر مبارک آن حضرت وارد ساخت او را خدمت على آوردند. به او فرمود: اى دشمن خدا مگر من به تو نیکى نکردم؟ گفت: آرى به من نیکى کردى. فرمود پس چه چیزى باعث شد که این جنایت را انجام دهى؟ گفت: چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که به وسیله آن بدترین خلق خدا را به قتل برسانم (و چنین شد.) امام(علیه السلام) فرمود: «فَلاَ أَرَاکَ إِلاَّ مَقْتُولاً بِهِ وَمَا أَرَاکَ إِلاَّ مِنْ شَرِّ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّوَجَل» (دعاى تو مستجاب شده است زیرا) تو را با همین شمشیر خواهند کشت و تو بدترین خلق خدایى. جالب توجه این که روایات فراوانى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت درباره شناختن مؤمنان با محبت على بن ابى طالب(علیه السلام) و منافقان با بغض و کینه او در کتب معروف اهل سنت و شیعه به طور گسترده نقل شده است. از جمله «بلاذرى» در انساب الاشراف (ج ۲، ص ۹۶) و «ترمذى» در سنن (ج ۵، ۶۳۵ در باب مناقب على بن ابى طالب) از «ابوسعید خدرى» نقل کرده اند که مى گفت: «کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ نَحْنُ مَعاشِرُ الاْنْصارِ بِبُغْضِهِمْ عَلىَّ بْنَ أبى طالِب; ما جمعیت انصار، منافقان را به سبب بغضشان به على بن ابى طالب مى شناختیم». این بیان را با سخنى از ابن ابى الحدید پایان مى دهیم. او مى گوید: استادم من «ابوالقاسم بلخى» مى گفت: «قَدِ اتَّفَقَتِ الاْخْبارُ الصَّحیحَةِ الَّتِی لارَیْبَ فِیها عِنْدَ الْمُحَدِّثینَ عَلى أنَّ النَّبىَّ قالَ: لایَبْغِضُکَ إلاّ مُنافِقٌ وَلا یُحِبُّکَ إلاّ مُؤمِنٌ; اخبار صحیحى که اتفاق بر این در نزد راویان اخبار شکى در آن نیست متفق است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام)فرمود: دشمن نمى دارد تو را جز منافق و دوست نمى دارد تو را جز مؤمن».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۸۸
حکمت ۵۲ نهج الباغه ؛ روش برخورد با شکست خوردگان (اخلاقى ، سیاسى)

حکمت ۵۲ نهج الباغه ؛ روش برخورد با شکست خوردگان (اخلاقى ، سیاسى)

أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ.
امام(علیه السلام) فرمود: شایسته ترین مردم به عفو، قادرترین آنها به مجازات است.


شرح و تفسیر

رابطه عفو و قدرت امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود، همان مطلبى را که در حکمت یازدهم آمده بود به شکل دیگر بیان مى کند و مى فرماید: «شایسته ترین مردم به عفو، قادرترین آنها به مجازات است»; (أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَةِ). مى دانیم یکى از عوامل ادامه نزاع ها و درگیرى ها که گاه در میان دو قبیله یا فرزندان یک خانواده ده ها سال ادامه پیدا مى کند، روح انتقام جویى و عدم گذشت است که هرچه جلوتر مى رود مانند سیلاب شدیدتر مى شود در حالى که اگر در همان مراحل آغازین یکى از دو طرف بزرگوارى و گذشت کند نزاع براى همیشه پایان مى یابد. به علاوه، عفو و گذشت، شخص خطاکار را به تجدید نظر در کار خود و جبران خطا وا مى دارد که برکات آن بر کسى پوشیده نیست. مطالعه تاریخ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و امیر مؤمنان و سایر امامان(علیهم السلام) معصوم نشان مى دهد که آنها با استفاده از این روش، دشمنان سرسخت را به زانو در آوردند و یا آنها را به دوستان فداکار بدل کردند. عفو و گذشت عجیب پیامبر در داستان فتح مکه و عفو امیر مؤمنان بعد از پیروزى در جنگ جمل و عفو امام حسن مجتبى در برابر آن مرد شامى و همچنین سایر مواردى که در تاریخ زندگى آن بزرگواران ثبت شده نمونه هاى روشنى از این معناست. اما این که مى فرماید: شایسته ترین مردم به عفو قادرترین آنها بر مجازات است به دلیل این است که هر چه قدرت بر مجازات بیشتر باشد عفو و گذشت اهمیت بیشترى پیدا مى کند و هیچ کس نمى تواند بگوید این عفو بر اثر ضعف و ناتوانى از مجازات بوده است. جالب این است که در قرآن مجید آنجا که عفو از قاتل عمد را مطرح مى کند با تعبیر به «برادر» از او یاد مى نماید; «(فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ); پس اگر کسى از سوى برادر (دینى) خود چیزى به او بخشیده شود (و حکم قصاص او تبدیل به خون بها گردد) باید از راه پسندیده پیروى کند». در کتاب کنزالعمال این حدیث کوتاه و پرمعنا از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده: «تَعافُوا تَسْقُط الضَغائِنُ بَیْنَکُم; یکدیگر را عفو کنید تا دشمنى ها در میان شما از میان برود». در حدیث دیگرى از امام صادق مى خوانیم: «إنّا أهْلُ بَیْت مُرَّوتُنَا الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنا; ما خاندانى هستیم که شخصیت ما ایجاب مى کند کسى را که ستمى در حق ما روا داشته عفو کنیم. در حالات امام على بن الحسین زین العابدین(علیهما السلام) مى خوانیم که هشام بن اسماعیل (والى مدینه از طرف عبد الملک بن مروان) آن حضرت را زیاد آزار مى داد ولى هنگامى که «ولید بن عبد الملک» بر سر کار آمد (بر اثر شکایات زیاد مردم) او را عزل کرد و دستور داد او را در برابر مردم حاضر کنند که هر کس از او ستمى دیده انتقام گیرد. او مى گفت: من بیش از همه از على بن الحسین بیم دارم (زیرا بیش از همه به او آزار رساندم) امام با یارانش از آنجا مى گذشت، به آنها سفارش فرموده بود که حتى یک کلمه به او بدگویى نکنند. هنگامى که امام از آنجا گذشت «هشام» صدا زد: «اللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالاتِهِ; خدا آگاه تر است که نبوت (و امامت) را در کدام خاندان قرار دهد». آیات و روایات اسلامى درباره اهمیت عفو بسیار زیاد است. این سخن را با حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم پایان مى دهیم. «عَلَیْکُم بِالْعَفْوُ فَإنَّ الْعَفْوَ لا یَزیدُ الْعَبْدَ إلاّ عِزّاً فَتَعافُوا یُعِزَّکُمُ اللّهُ; بر شما باید به عفو و بخشش، زیرا چیزى جز عزت به انسان نمى افزاید، عفو کنید تا خداوند شما را عزت دهد». بدیهى است ـ همان گونه که قبلاً نیز اشاره شده ـ دستور عفو شامل کسانى نمى شود که از عفو و گذشت سوء استفاده کرده و بر جسارت خود مى افزایند. آنها را جز کیفر و عقوبت اصلاح نمى کند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۰۷۲