سلام رفقا


میخوام امشب براتون یه خاطره بگم. یه خاطره که شاید چیزی وقت ازش نمیگذره ولی یقینا توی زندگیم جز یکی از خاطرات شیرین و فراموش نشدنی ماندگار خواهد ماند، 

امشب طبق روال هرهفته شبهای جمعه، کاراما کردم و پیرهن مشکیم رو پوشیدم و راه افتادم به طرف هیئت، هیئت فداییان حسین(ع) اصفهان؛

آره همون هیئت که آقاسید رضا میخونه، همون مداحی که همیشه تا صداشا میشنوم دلم عجیب هوای شهدا و شهادت میکنه.

وقتی رسیدم دمِ درِ هیئت، چشمم افتاد به چندتا بنر که عکس یه شهید روش بود، با همون نگاه اول متوجه شدم این بنرها جدیده؛ پیش خودم گفتم ای وای یکی دیگه از بچه هیئتیا و امام حسینیا رفت پیش ارباب.

توهمین فکر و خیالات بودم که یهو دیدم آقاسید جلسه را شروع کرد. سریع خودم را گذاشتم تو مجلس که بتونم برم اون جلو پای منبر و خلاصه یه صفایی بکنم.

خداراشکر تونستم برم اون جلو و صاف نشستم روبرو سید.

طبق معمول با اون سوز صداش مناجات با امام زمان(عج) را شروع کرد. از همون اول دلم بدجور هوایی شد.آخه راستشا بخواید عجیب دلم بعد محرم و صفر هوای روضه کرده بود.

شور و حال عجیبی تو مجلس بود. مردم پا به پای سید ناله میزدند و گریه میکردند.

لابه لای مناجات چشمم افتاد به یه بنر بزرگ پشت سر سید، آره عکس همون شهیدی بود که دمِ در هم دیده بودم. نمیدونم چجوری بگم ولی حال و هوای مناجات و شب جمعه از یه طرف، بوی عطر شهدا هم که پیچیده بود تو روضه از طرف دیگه،

خلاصه سید بعد از مناجاتش با امام زمان(عج)، مناجات امیرالمومنین(ع) را شروع کرد.

بند دلم پاره شد، چه غوغایی میشد تا سید میگفت مولای یا مولای انت خالق و انا المخلوق... .  باید میبودید و میدید جوونا چطور ناله میزدند.

وسط مناجات بود که دیدم سید به عکس همون شهید اشاره کرد و گفت بچه ها امشب ما هممون مهمون این شهیدیم، شهیدی که قراره همین یکی دو روزه تشییع بشه، شهیدی که ظاهرا تو همین عملیات آخر پرکشیده پیش آقاش، 

آره شهید علیرضا جیلان... .

نمیشناختمش ولی معلوم بود برق نگاش نه فقط من بلکه همه کسایی که اونجا بودند را شیفته خودش کرده بود.

بعد از این حرف سید تیرخلاص را به دلمون زد. باهمون حال و هوایی که تو مجلس بود روضه حضرت زهرا(س) و محسن شهیدش را خوند. دیگه هیچکس نمیتونست خودشا کنترل کنه. .همه بی اختیار فریاد میزدند یازهرا... 

نمیدونم چه حکمتی بود ولی از طرفی روضه مادر و از طرفی وجود این شهید که دیگه واقعا میشد تو جلسه حسش کرد؛ همه و همه دست به دست هم داده بود که یک شب رویایی برامون رقم بزنه.

روضه که تموم شد سید سینه زنی را شروع کرد. مثل همیشه با نظم و شور و حال.  وسطای سینه زنی بود که گفت میخوام امشب برا این شهید بخونم. تا شعرش را شروع کرد یه دفعه دیدم بی اختیار همه دو دست بالا میوردند و به سینه میزدند.

عجب شعری ...!

دیگه این شعر با اون سوز صدای سید همه چیا کامل کرد.

جلسه که تموم شد دیدم مردم میرند کنار عکس این شهید و یه جوری نگاش میکنند که انگار هرکدومشون سالیان سال باهاش رفیق صمیمی بودند.

خلاصه جاتون خالی امشب همه مهمون شهید علیرضا جیلان بودیم.

ان‌شاالله پیش ارباب شفاعت مارا هم بکنه.

التماس دعا

دلنوشته ای از کربلایی سعید باقریان

پنح شنبه ۲ آذرماه ۱۳۹۶


مطالب مرتبط: * نوحه جدید سید رضا نریمانی درباره شهید جیلان