وقال علیه السلام لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ : لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی.
هنگامى که ابن عباس نظر خود را به عنوان مشاور در محضر امام علیه السلام ارائه کرد امام علیه السلام با عقیده او موافقت ننمود و فرمود : توحق دارى نظرمشورتى خودرابه من بگویى ومن روى آن بیندیشم وتصمیم نهایى را بگیرم اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذیرفتم) باید از من اطاعت کنى.


شرح و تفسیر

ابتدا مشورت سپس تصمیمگیرى شأن ورود این گفتار حکیمانه مطابق آنچه طبرى و مسعودى در تاریخ خود نوشته اند چنین بوده است که ابن عباس به امیرمؤمنان على علیه السلام پیشنهاد کرد معاویه را در حکومت شام ابقا کند تا بیعت نماید سپس مى تواند او را از آن مقام عزل کند. امام علیه السلام این گفتار حکیمانه را به او فرمود که «تو حق دارى نظر مشورتى خود را به من بگویى و من روى آن بیندیشم و تصمیم بگیرم؛ اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذیرفتم) باید از من اطاعت کنى»؛ (وَقال علیه السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ: لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی). شیخ محمد عبده بر آنچه در بالا آمد مىافزاید که این سخن را امام علیه السلام زمانى بیان فرمود که ابن عباس پیشنهاد کرد فرماندارى بصره را به طلحه و فرماندارى کوفه را به زبیر دهد و معاویه را در فرماندارى شام ابقا کند تا آرامشى در دلها پیدا شود و بیعت مردم کامل گردد و خلافت تثبیت شود. امیرمؤمنان علیه السلام به ابن عباس فرمود: «لا أُفْسِدُ دِینی بِدُنْیا غَیْری وَلَکَ أنْ تُشِیرَ عَلَىَّ...؛ من حاضر نیستم دینم را به سبب دنیاى دیگرى فاسد کنم. تو مى توانى نظر مشورتى خود را به من بدهى...». آنچه را ابن عباس در اینجا بیان کرد تنها نظر خود او نبود و احتمالاً گروه دیگرى از سیاستمداران عصر امام علیه السلام چنین مى پنداشتند که مماشات با طلحه وزبیر و معاویه عامل پیشرفت کار است. در حالى که اگر این سه نفر بر آن سه نقطه حساس مسلط مى شدند به یقین حکومتى غیر اسلامى به وجود مى آوردند، چراکه هر سه، دنیاپرست و خودخواه بودند و از چنین افرادى نمى توان انتظار حکومت عادلانه على علیه السلام را داشت و بعد از سلطه بر کار، دیگر نمى توانست مانع خودکامگى هاى آنها شود و جنگیدن با آنها براى بازگشتن به راه حق نیز بسیار مشکلتر و پیچیده تر مى شد. به خصوص معاویه هرگز دست از حکومت شام برنمى داشت و مخالفت با بیعت را توجیه مى کرد، همانگونه که طلحه وزبیر با اینکه بیعت کرده بودند باصراحت به مخالفت برخاستند. مورخ معروف، طبرى، در تاریخ خود از ابن عباس نقل مى کند که مى گوید : پنج روز پس از قتل عثمان وارد مدینه شدم و به سراغ على علیه السلام آمدم. به من گفتند : مغیره نزد حضرت است (و جلسه خصوصى دارد). من دم در نشستم تا مغیره خارج شد و به من سلام کرد. گفت: کى آمدى؟ گفتم: الان. سپس خدمت على علیه السلام رسیدم عرض کردم: ممکن است بفرمایید که مغیره چکار داشت و چرا با شما خلوت کرد؟ فرمود: آرى. دو روز بعد از قتل عثمان به من گفت: مطلب خصوصى با تو دارم. من به او اجازه دادم و او گفت: خیرخواهى درباره تو آسان است. تو باقیمانده پیشینیان هستى و من مى خواهم نصیحتى و مشورتى به تو بدهم. تمام فرمانداران از سوى عثمان را امسال در پست خود تثبیت کن. هنگامى که با تو بیعت کردند و موقعیت تو تثبیت شد هرکدام را خواستى عزل کن و هرکدام را خواستى در پست خود نگاه دار. من به او گفتم: والله من در دین خودم مداهنه نمى کنم و افراد پَست را در کار خودم دخالت نمى دهم. او گفت : اگر این پیشنهاد را قبول ندارى هرکس را مى خواهى برکنار کن؛ ولى معاویه را بر سر کار خود بگذار. چون معاویه مرد جسورى است و مردم شام از او شنوایى دارند و دلیل تو در تثبیت او این است که عُمَر ولایت شام را به او سپرده. به او گفتم: به خدا سوگند معاویه را حتى به اندازه دو روز در پست خود تثبیت نمى کنم. او از نزد من خارج شد. سپس امروز آمد و به من گفت: من دیروز مشورتى به تو دادم و نپذیرفتى. بعدآ فکر کردم دیدم حق با تو بوده. سزاوار نیست تو کارت را با خدعه انجام دهى و تدلیس در امر تو باشد. ابن عباس مىگوید: من به على علیه السلام عرض کردم: آنچه را اول گفته است به عنوان خیرخواهى بوده و آنچه را بعدآ گفته نوعى غش و تدلیس بوده است ومن مشورت مىدهم که معاویه را تثبیت کنى اگر بیعت کرد بر من است که او را از جایگاهش برکنار کنم. على علیه السلام فرمود: به خدا سوگند من چیزى جز شمشیر به او نخواهم داد.... ابن عباس عرض کرد: من زیاد به امر جنگ آشنا نیستم؛ ولى آیا قول پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله را نشنیده اى که مى فرماید: «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ؛ جنگ، خدعه و نیرنگ است؟». امام علیه السلام فرمود: آرى. عرض کردم: والله اگر پیشنهاد مرا بپذیرى من آنها را بعد از ورود در پستشان، چنان خارج مىکنم که ندانند از کجا این ضربه بر آنها وارد شده و هیچ نقصان و گناهى بر تو نخواهد بود. امام علیه السلام فرمود: اى ابن عباس! من بازیچه دست تو و معاویه نیستم. تو مشورتت را در اختیار من بگذار و من اندیشه مى کنم و اگر با تو مخالفت کردم تو باید از امر من اطاعت کنى. ابن عباس عرض کرد: چنین خواهم کرد. آسانترین حقى که تو بر گردن من دارى اطاعت کردن است. علامه مجلسى؛ در بحارالانوار از امالى شیخ طوسى نکتهاى در اینجا نقل مىکند که چون مغیره پیشنهاد فوق را درباره معاویه کرد، امام علیه السلام به او فرمود: آیا تو عمر مرا تضمین مى کنى که موفق شوم و او را خلع کنم؟ مغیره عرض کرد: نه. امام علیه السلام فرمود: آیا خدا از من سؤال نخواهد کرد که چرا او را حتى بر دو نفر از مسلمانان در یک شب تاریک مسلط کردم؟ «(وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدآ) ؛ من هرگز گمراهان را به عنوان یار و یاور انتخاب نخواهم کرد». اینها همه نشان مى دهد که سیاستمداران ساده اندیش که معاویه و طلحه وزبیر را نشناخته بودند همگى اصرار داشتند على علیه السلام آنها را در پست خود ابقا کند و یا پست مهمى به آنها ببخشد و بعدآ آنها را در موقع مناسب عزل کند. غافل از اینکه آنها کسانى بودند که اگر از سوى امام علیه السلام تثبیت مى شدند تکان دادن آنها امکانپذیر نبود و چه بسا بر تجزیه کشور اسلام تصمیم مى گرفتند وهرکدام بخشى را به خود اختصاص مى دادند. اضافه بر این، امام علیه السلام حاضر نیست براى رسیدن به اهداف سیاسى مرتکب گناه و عصیان شود و افراد فاسد ومفسد را ـ هرچند براى مدت کوتاهى ـ بر مسلمانان مسلط کند و از این گذشته امام علیه السلام به عثمان توصیه مى کرد که عمّال فاسد را برکنار کند چگونه ممکن است خودش آنها را در مقامشان تثبیت نماید؟ پاسخ مردم را دراین باره چه بدهد؟ بنابراین بسیار ساده اندیشى است که امام علیه السلام به پیشنهاد امثال ابن عباس ومغیره عمل کند و مطمئن باشد بعدها مى تواند دست آنها را از بلاد اسلام وولایت بر مسلمین قطع نماید. نکته اقسام مشورت از جمله مسائلى که نباید از آن غفلت ورزید این است که مشورت دو گونه است: گاه مانند آنچه در ایام ما در مجالس شورا معمول است که مطلبى را به شور مى گذارند و بعد با اکثریت نسبى و در مسائل مهم با اکثریت دو سوم یا کمتر وبیشتر، آن را تصویب مى کنند. در اینگونه موارد، معیار، نظر اکثریت است. گاه کسى براى پیشرفت کار خود یک گروه مشورتى انتخاب و در مسائل با آنها مشورت مى کند. در اینجا صحبت اکثریت مطرح نیست. او بعد از شنیدن نظر مشاوران، خود مى اندیشد اگر نظرى را مطابق صواب تشخیص داد عمل مى کند وگرنه هرچه را خود مى پسندد انجام مى دهد. آنچه در قرآن مجید وارد شده که به پیغمبر صلی الله علیه و آله خطاب مى کند: (وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ) ، از نوع دوم است و همچنین آنچه در روایت مورد بحث آمده نیز از همین قبیل است. این دو نوع مشورت در دو آیه قرآن مجید به آنها اشاره شده است. در آیه بالا اشاره به نوع دوم است و در آیه (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ)، نوع نخست.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی