۳۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکمت های نهج البلاغه» ثبت شده است

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه ؛ (عملی، اخلاقى، اعتقادى)

حکمت ۱۴۷ نهج البلاغه ؛ (عملی، اخلاقى، اعتقادى)

لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَاد النَّخَعِیِّ قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَاد: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب(علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ: النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِق، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْن وَثِیق. یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الاِْنْفَاقِ، وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ. یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الاِْنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ. یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ. هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ـ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ـ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً! بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُون عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ; أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لاَ بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِض مِنْ شُبْهَة. أَلاَ لاَ ذَا وَ لاَ ذَاکَ! أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ، أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَالاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْء، أَقْرَبُ شَیْء شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ! کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ. اللَّهُمَّ بَلَى! لاَ تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ. وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الاَْقَلُّونَ عَدَداً، وَالاَْعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً، یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ. هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ، وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ، وَاسْتَلاَنُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ، وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَان أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلَى، أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ! اِنْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ.

از سخنان امام(علیه السلام) به کمیل بن زیاد نخعى است کمیل بن زیاد مى گوید: امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود: اى کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند بنابراین آنچه را به تو مى گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار. مردم سه گروهند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بى سر و پا و بى هدف که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; آنهایى که با نور علم روشن نشده و به ستون محکمى پناه نبرده اند. اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، تو را پاسدارى مى کند ولى تو باید مال را پاسدارى کنى. مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد. دست پروردگانِ مال، با زوال آن از بین مى روند. (ولى دست پروردگان علوم پایدارند) اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از او مى ماند. (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعد از مرگ) علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار). اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگانند; ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند; ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است. (سپس امام(علیه السلام) فرمود: درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد) ولى بار خدایا! آرى هرگز روى زمین از کسى که به حجت الهى قیام کند خالى نمى شود; خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان. وجود آنها به این سبب است که دلائل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود. آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان کم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست. خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند. علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده و روح یقین را لمس کرده اند. آنها آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند. و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند. آنها در دنیا با بدن هایى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد، خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم. اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که مى خواهى باز گرد.


شرح و تفسیر

برترى علم بر ثروت امام(علیه السلام) در این کلام بسیار شریف و پربار و پرمعنا نخست براى آماده کردن مخاطب خود کمیل او را به مکانى مى برد که خالى از اغیار و نامحرمان است تا بتواند آزادتر و پربارتر حقایق را براى او بیان کند. کمیل بن زیاد مى گوید: «امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) دست مرا گرفت و به سوى صحرا (خارج شهر کوفه) برد هنگامى که به صحرا رسید آه پردردى کشید و فرمود»; (قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَاد: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِب(علیه السلام)، فَأَخْرَجَنِی إِلَى الْجَبَّانِ، فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ، ثُمَّ قَالَ:). «جبّان» به معناى صحراست و گاه به قبرستان «جبان» و «جبانة» اطلاق شده چون معمولاً قبرستان ها در بیرون شهر بود. «صعداء» (بر وزن علماء) به معناى تنفسى است که کشیده و طولانى و ناشى از درد و رنج باشد. امام(علیه السلام) در آن فضاى آزاد و آرام و خالى از بیگانه و اغیار زبان به سخن گشود و مخاطب با ایمان و با معرفتش را چنین خطاب کرد: «اى کمیل بن زیاد! دل ها همانند ظرف هاست پس بهترین آنها ظرفى است که مقدار بیشترى را بتواند نگهدارى کند»; (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا). «اَوْعِیَة» جمع (وِعاء) به معناى ظرف در اصل از ریشه وعى (بر وزن سعى) گرفته شده است که به گفته «ابن منظور» در لسان العرب و «راغب» در کتاب مفردات در اصل به معناى نگهدارى چیزى در قلب است یعنى به حافظه سپردن و یاد گرفتن. سپس به هر ظرفى «وعاء» گفته شده به گونه اى که بر معناى اصلى پیشى گرفته و هر زمان «وعاء» گفته مى شود معناى ظرف هاى معمولى به ذهن انسان سبقت مى گیرد. این ماده به معناى حفظ و نگهدارى نیز آمده است، بنابراین منظور امام(علیه السلام)تأکید بر این است که کمیل این سخنان حکیمانه و گرانقدر را حفظ کند و به دیگران نیز برساند تا نفع آن عام باشد. کمیل نیز به این دستور عمل کرد. به هر حال، تشبیه زیبا و پرمعناى کلام امام(علیه السلام) اشاره به این است که در مبدأ فیض الهى هیچ محدودیتى نیست و اگر استفاده انسان ها از آن مبدأ متفاوت است به سبب تفاوت ظرفیت هاى آنهاست; درست به این مى ماند که گروهى ظرف هاى مختلفى را با خود بردارند و به سوى چشمه زلال پرآبى حرکت کنند. پیداست هر یک به اندازه پیمانه اى که به همراه دارد از آن چشمه آب بر مى گیرد; یکى به اندازه آشامیدن یک مرتبه انسان و دیگرى به اندازه دفعات زیاد. به بیان دیگر، باران فیض الهى بر صحرا و دشت و دره ها و گودال ها مى بارد، هر زمینى وسعت بیشترى داشته باشد بهره اش از آن باران بیشتر است. این سخن اشاره به آن است که اى کمیل! تا مى توانى ظرفیت خود را گسترش ده. از این رو امام مى فرماید: «بنا بر این، آنچه را به تو مى گویم حفظ کن و در خاطر خود بسپار»; (فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ). آن گاه امام(علیه السلام) جامعه انسانى را به سه گروه تقسیم مى کند که چهارمى ندارد، مى فرماید: «مردم سه گروهند: علماى ربانى، دانش طلبان در طریق نجات و احمقانِ بى سر و پا و بى هدفى که دنبال هر صدایى مى روند و با هر بادى حرکت مى کنند; آنهایى که با نور علم روشن نشده اند و به ستون محکمى پناه نبرده اند»; (النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة، وَهَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِق، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ، وَلَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْن وَثِیق). منظور از «عالمان ربانى» انسان هایى هستند که علم و تقوا و معرفت الهى را در بر دارند و آنچه مى گویند از سخنان پروردگار و اولیائش مى گویند و همواره در این مسیر سیر مى کنند و کار آنها تربیت شاگردان و پرورش روح و فکر آنهاست. «ربانى» ممکن است از ریشه «رب» به معناى پروردگار باشد که به هنگام «یاء» نسبت، «الف و نون» براى تأکید و مبالغه به آن اضافه شده است; مانند «روحانى» و شاید از ماده «تربیت» گرفته شده باشد; یعنى علمایى که مربى انسان ها هستند و جمع میان هر دو معنا در واژه «عالم ربانى» بعید به نظر نمى رسد. اما «مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ نَجَاة» به کسى گفته مى شود که رهبر و پیشوا و معلمى از علماى ربانى براى خود بر گزیده، از شیطان و وسوسه هاى او و انسان هاى شیطان صفت دورى گزیده، در طریق نجات گام نهاده و آن مسیر را در سایه رهبرى آگاه و با تقوا ادامه مى دهد. در واقع «علماى ربانى» همچون آفتاب عالم تاب و «متعلّمان عَلى سَبیلِ النَّجاة» همچون کره ماه هستند که گرچه از خود نورى ندارند; ولى نور آفتاب را گرفته و منعکس مى کنند و به همین دلیل چراغ شب هاى تار محسوب مى شوند. این دو گروه خوشبخت و سعادتمند و پیروزند; اما گروه سوم افراد گمراه و منحرفى هستند که امام براى آنها شش وصف بیان فرموده است: نخست از آنها به «همج» یاد مى کند. «همج» جمع «هَمَجَة» در اصل به معناى مگس کوچک است که اشاره به حقارت و بى ارزشى آنهاست. سپس از آنها به «رعاع» اسم مى برد که جمع «رَعاعة» (بر وزن خرابة) به معناى افراد بى سر و پا و اوباش است. در سومین یادکرد آنها را افرادى بى هدف نام مى برد که دنبال هر صدایى مى روند; امروز پاى پرچم زید سینه مى زنند فردا پاى پرچم دشمنش. «ناعق» از «نعیق» به معناى صدایى است که چوپان براى راندن و نهیب زدن گوسفندان سر مى دهد. بعضى گفته اند که در اصل به معناى صداى کلاغ است، سپس توسعه یافته و به صداى چوپان در برابر گوسفندان نیز اطلاق شده است. در هر حال این گروه را به گوسفندان بى عقل و شعورى تشبیه مى کند که دنبال هر صدایى حرکت مى کنند. در چهارمین توصیف ایشان را به موجودات سبک و بى ریشه اى مانند برگ هاى خشکیده، پشه ها وامثال آن تشبیه مى کند که همراه باد به هر سویى مى روند و این نیز دلیل بر بىوزنى و بى هدفى آنهاست که با هر نسیمى به سویى مى رود. در پنجمین و ششمین توصیف که در واقع علت اصلى تمام مشکلات و بدبختى هاى آنهاست مى فرماید: آنها به نور علم روشن نشده اند تا در مسیر ثابتى به سوى اهداف والایى حرکت کنند و نیز تکیه گاه محکمى ندارند که به آن چسبیده باشند تا نسیم ها و حتى طوفان ها هم نتوانند آنها را جا به جا کنند. اینها حال کسانى است که نه عالمند و نه متعلم، نه دانشمند و نه پیرو دانشمندان. در حدیث کوتاه و پرمعنایى از امام صادق(علیه السلام)همین تقسیم سه گانه به شکل دیگرى بیان شده است: «النَّاسُ ثَلاَثَةٌ: عَالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَغُثَاءٌ; مردم سه دسته اند: یا عالم و یا کسب کننده علم از شخص عالم اند و یا غثاء». (غثاء در اصل به معناى گیاهان خشکیده اى است که به صورت در هم ریخته بر روى سیلاب قرار مى گیرد. همچنین به کف هایى که روى آب در حال جوشیدن در دیگ پیدا مى شود غثاء گفته شده است). در واقع امام(علیه السلام) روى نقطه اصلى مشکلات جوامع انسانى انگشت گذارده است. قسمت مهمى از مشکلات از ناحیه گروه سوم است; گروهى نادان، بى خبر، بى برنامه که دنبال هر کسى بدون مطالعه حرکت مى کنند. تنها هدفشان منافع مادى آنهاست. نه نور علم و تقوا بر قلوبشان تابیده، نه معرفت درستى نسبت به مبدأ و معاد دارند، نه تکیه گاه مطمئن، نه مشاوران آگاه و دشمنان اسلام بر همین گروه تکیه مى کنند تا جوامع اسلامى را گرفتار نا بسامانى کنند. به بیان دیگر عالمان ربانى همچون کوه هاى استوارند و به مضمون «المُؤمِنُ کَالْجَبَلِ لاَ تُحَرِّکُهُ الْعَوَاصِف; مؤمن همچون کوه است و تندبادها او را به حرکت در نمى آورد»، در برابر تمام طوفان ها ایستادگى مى کنند و «مُتَعَلِّمانِ عَلى سَبیلِ النَّجاةِ» همچون قطعات سنگى هستند که به کوه چسبیده اند; آنان نیز از طوفان حوادث در امانند; ولى «هِمَج رَعاء» به منزله گرد و خاکى هستند که بر دامان کوه نشسته و به اندک نسیمى جا به جا مى شوند. وظیفه دانشمندان و رهبران فکرى و معنوى جامعه این است که تلاش کنند این گروه را در گروه دوم جاى دهند و آنها را ارتقاء رتبه بخشند و گرنه همیشه جامعه نابسامان خواهد بود. قرآن مجید نیز درباره این گروه گاهى چنین تعبیرى از آنها دارد: «آنها دل ها (= عقل ها)یى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند،) نمى فهمند، و چشمانى که با آن نمى بینند; و گوش هایى که با آن نمى شنوند; آنها همچون چهارپایانند; بلکه گمراه تر! اینان همان غافلانند (چون امکان هدایت دارند و بهره نمى گیرند)»; (لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ). گاه نیز درباره کفار نادان و بى خبر خطاب به پیغمبر مى گوید: «مَثَل (تو در دعوت) کسانى که کافر شدند، بسان کسى است که حیوانات را (براى نجات از خطر،) صدا مى زند; ولى آنها چیزى جز سر و صدا نمى شنوند; (کافران) کر و لال و کورند; ازاین رو چیزى نمى فهمند»; (وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ). امام(علیه السلام) سپس در مقایسه اى بسیار جالب برترى علم را بر اموال دنیا از شش جهت، در سه گزاره از کلامش ثابت مى کند: نخست در اولین امتیاز علم بر مال مى فرماید: «اى کمیل! علم از مال بهتر است (چرا که) علم، تو را پاسدارى مى کند ولى تو باید مال را پاسدارى کنى»; (یَا کُمَیْلُ: الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ). بدیهى است که علم هم ایمان انسان را حفظ مى کند و هم جسم و جان او را، زیرا دفع آفات در جهات مختلف به وسیله علم صورت مى گیرد در حالى که مال به عکس آن است; صاحب مال باید پیوسته از اموال خویش مراقبت کند مبادا دزدان آن را بربایند یا آفات و بلاهایى آن را از میان بردارد. باید مراقبینى بر آن بگمارد، وسایل اطفاى حریق در کنارش قرار دهد، به موقع به آن سرکشى کند مبادا آفتى در آن پیدا شده باشد و این یک برترى بزرگ براى علم در برابر مال است. در دومین برترى مى فرماید: «مال با هزینه کردن کاستى مى گیرد در حالى که علم، با انفاق افزون مى گردد»; (وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلْمُ یَزْکُوا عَلَى الاِْنْفَاقِ). «یَزْکُوا» (از ریشه «زکاء») به معناى نو و رشد است. دلیل آن روشن است; هنگامى که عالم تدریس مى کند و شاگردانى پرورش مى دهد علم و دانش او درون فکرش راسخ تر و قوى تر مى شود و اى بسا شاگردان سؤال و اشکالى کنند و در پرتو آن بر علم او افزوده گردد و ما تجربه کرده ایم براى پرورش علم هیچ چیز بهتر از تدریس نیست. مطالعه، درس خواندن و مباحثه کردن خوب است ولى تدریس اثر قوى ترى دارد. اضافه بر این علم از طریق شاگردان گسترش پیدا مى کند و این نیز نوعى دیگر از نمو است. در سومین تفاوت مى فرماید: «دست پروردگانِ مال، به زوال آن از بین مى روند (ولى دست پروردگان علوم پایدارند)»; (وَصَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ). بسیار دیده ایم ثروتمندانى را که در زمان ثروت، دوستان بى شمار و مخلصان فراوانى دارند; اما آن روز که ورشکست گردند و اموال شان از بین برود همه از اطراف آنها پراکنده مى شوند گویى نه مالى بود و نه ثروتى و نه دست پروردگانى; اما عالم اگر روزى بیمار شود و نتواند افاضه علم کند و یا از دنیا برود شاگردانش جاى او را مى گیرند و خلأ ناشى از بیمارى یا فقدانش را پر مى کنند و این امر همچنان در نسل هاى متعدد ادامه مى یابد. امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به چهارمین امتیاز علم بر مال پرداخته، مى فرماید: «اى کمیل بن زیاد! آشنایى با علم و دانش آیینى است که انسان به آن جزا داده مى شود و باید به آن گردن نهد، به وسیله آن در دوران حیات، کسب طاعت فرمان خدا مى کند و بعد از وفات نام نیک از او مى ماند (در حالى که مال به تنهایى نه وسیله طاعت است نه سبب نیک نامى بعد از مرگ)»; (یَا کُمَیْلُ بْنَ زِیَاد: مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الاِْنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ، وَجَمِیلَ الاُْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ). «أُحْدُوثه» به معناى چیزى است که مردم درباره آن سخن مى گویند و در اینجا به معناى نام و نشان و «جَمیلَ الاُْحْدُوثَة» به معناى نام نیک است. تعبیر به «مَعْرِفَةُ الْعِلْم» به معناى آشنایى با علوم و دانش هاست نه آشنایى به اهمیت علم آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، زیرا جمله هاى بعد از آن شاهد بر تفسیرى است که بیان کردیم. در حدیثى که در کتاب کافى از امیرمؤمنان(علیه السلام)نقل شده است مى خوانیم که فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ صُحْبَةَ الْعَالِمِ وَاتِّبَاعَهُ دِینٌ یُدَانُ اللَّهُ بِهِ وَطَاعَتَهُ مَکْسَبَةٌ لِلْحَسَنَاتِ مَمْحَاةٌ لِلسَّیِّئَاتِ وَذَخِیرَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرِفْعَةٌ فِیهِمْ فِی حَیَاتِهِمْ وَجَمِیلٌ بَعْدَ مَمَاتِهِمْ; بدانید همنشینى عالم و پیروى از دانشمند آیینى است که خدا با آن پرستش مى شود و پیروى از عالم سبب کسب حسنات و محو سیئات و ذخیره مؤمنان و مایه برترى و افتخار در حیاتشان و نام نیک بعد از وفاتشان خواهد بود». در پنجمین مقایسه حضرت مى فرماید: «علم حاکم است و مال محکوم علیه (علم فرمانده است و مال فرمان بردار)»; (وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ، وَالْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ). بدیهى است مال و ثروت در سایه علم و دانش پدید مى آید; مدیریت هاى شایسته، آگاهى به فنون زراعت و تجارت و صنعت و به ویژه در عصر ما آگاهى به انواع تکنولوژى ها و فناورى ها سرچشمه پیدایش و گسترش اموال و ثروت هاست و آنچه مایه برترى بخشى از کشورها بر سایر کشورهاى جهان و حاکمیت آنها بر مسائل سیاسى و فرهنگى جهان شده همان پیشرفت علمى آنهاست که هم اقتصادشان را شکوفا کرده و هم پایه هاى حاکمیت شان را بر مسائل سیاسى تقویت نموده است. به گفته مرحوم مغینه در شرح نهج البلاغه خود، مسلمانان روى گنج هاى بزرگى نشسته اند گنج هایى که غربى ها فاقد آنند; ولى داراى علوم و دانش هایى هستند که سبب برترى آنها در مسائل سیاسى و اقتصادى شده است. ما مالک گنج و ثروتیم و آنها مالک علم و خبرویت و به همین دلیل آنها حتى بر گنج ها و ثروت هاى ما حکومت مى کنند آنها به زبان عمل مى گویند: (رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً)و ما به زبان کسالت عکس آن را مى گوییم. بحمدالله در این اواخر بسیارى از مسلمانان بیدار شده و بازگشت به هویت اصلى خود را آغاز کرده اند. دانشمندان ماهرى در میان آنها پیدا شده که اگر به نهضت علمى خود شتاب دهند امید مى رود خود را در تمام جهات از حاکمیت غربِ ظالم و ستمگر آزاد سازند. روشن است که علم در کلام امام(علیه السلام) همه علوم مفید را شامل مى شود; اعم از علوم الهى و معنوى و علوم مفید مادى، هرچند بیشتر سخن از علوم الهى است. آن گاه امام(علیه السلام) در ششمین و آخرین برترى علم و دانش بر مال و ثروت چنین مى فرماید: «اى کمیل! ثروت اندوزان هلاک شده اند در حالى که ظاهراً در صف زندگانند; ولى دانشمندان تا جهان برقرار است زنده اند خود آنها گرچه از میان مردم بیرون رفته اند; ولى چهره و آثارشان در دل ها ثبت است»; (یَا کُمَیْلُ: هَلَکَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَهُمْ أَحْیَاءٌ، وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ: أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ). مى دانیم فرق موجود زنده و مرده در تأثیرگذارى آن است، بنابراین ثروت اندوزانى که نه خود از اموالشان استفاده مى کنند و نه دیگران بهره مند مى شوند در حکم مردگانند، زیرا هیچ اثرى از آنها دیده نمى شود; ولى دانشمندانى که سال ها و قرن ها چشم از جهان فرو بسته و شاگردان و کتاب ها و آثارشان در همه جا به چشم مى خورد در واقع زنده اند. مگر یک عالم زنده چه مى کند؟ شاگرد پرورش مى دهد، مردم را هدایت و از آیین حق دفاع مى کند. هرگاه پس از وفات آثار علمى آنها همین کارها را انجام دهد گویى آنها زنده اند. آرى، دانشمندانى که وفات کرده با بدن هاى مادى در میان ما نیستند; اما به قلب هر کس مراجعه کنید وجود آنها را با آثارشان حاضر مى بینید. درست مانند حیاتشان پیام مى دهند و تربیت مى کنند. قرآن مجید نیز درباره افراد فاقد هر گونه اثر به «مردگان» تعبیر کرده و مى فرماید: «(إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ); مسلّماً تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى، و نه سخنت را به گوش کران هنگامى که روى برگردانند و دور شوند». امیرمؤمنان على(علیه السلام) از کسانى که امر به معروف و نهى از منکر را با قلب و زبان و دست ترک مى کنند به «میت الاحیاء» (مرده زندگان) تعبیر کرده و مى فرماید: «وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لاِِنْکَارِ الْمُنْکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ فَذَلِکَ مَیِّتُ الاَْحْیَاء». در خطبه ۸۷ نیز همین تعبیر (میت الاحیاء) درباره کسانى که نصیحت نمى پذیرند و گوش به اندرزهاى اولیاء الله نمى دهند، آمده است. از سویى دیگر در حدیثى از همان حضرت که در غررالحکم آمده مى خوانیم: «العالِمُ حَىٌّ وَإنْ کانَ مَیِّتاً، الْجاهِلُ مَیِّتٌ وَإنْ کانَ حَیّاً; عالم زنده است، هرچند از دنیا رفته باشد و جاهل مرده، هرچند در زمره زندگان باشد». نیز از همان حضرت در همان کتاب نقل شده است که فرمود: «ما ماتَ مَنْ أحْیى عِلْماً; کسى که علم و دانشى را زنده کند هرگز نمرده است». خلاصه این که امام(علیه السلام) براى اثبات برترى علم و دانش در مقابل مال و ثروت تمام جهات این دو را در نظر گرفته و حق سخن را ادا فرموده است به گونه اى که چون انسان آن را مطالعه مى کند هیچ گونه کمبود و کاستى در آن نمى بیند. در ضمن روشن مى شود که در فرهنگ اسلام علم و عالم و دانشمند حرف اول را مى زنند و سایر مواهب الهى تحت سلطه و سیطره آنهاست. (امام(علیه السلام) فرمود: بدان اى کمیل) در اینجا علم فراوانى است ـ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد ـ اى کاش افراد لایقى را براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم) آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلائل الهى بر ضد اولیائش کمک مى گیرد. یا کسى که مطیع حاملان حق است اما چون بصیرتى به پیچ و خم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود. آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن. یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار. (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند). یا کسى که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه پیشین) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند. (آرى) این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد. حاملان علم چند گروهند امام(علیه السلام) در این بخش از کلام نورانى و پربار و حکمت آمیزش بعد از ذکر اهمیت علم و علما و برترى علم بر مال و ثروت مى فرماید: «(بدان اى کمیل) در اینجا علم فراوانى است ـ و با دست اشاره به سینه مبارکش کرد ـ »; (هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً ـ وَأَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ ـ). سپس فرمود: «اى کاش افراد لایقى براى آن مى یافتم (تا به آنها تعلیم دهم)»; (لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً). منظور از این علم چه علمى است؟ به نظر مى رسد علوم مربوط به صفات جمال و جلال خداوند و عرفان ذات مقدسش و اسرار جهان آفرینش و مقامات انبیا و اولیا و حوادث مربوط به آینده باشد که تحمل این علوم را همه کس ندارد بلکه جمعى از پاکان و خاصان و اولیاء الله و اتقیا مى توانند حامل این علوم باشند و از آن به طور صحیح استفاده کنند. در حدیثى پرمعنا از امام باقر(علیه السلام) در تفسیر واژه «صمد» در آیه (اللهُ الصَّمَدُ)مى خوانیم که: «لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْمِیَ الَّذِی آتَانِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحِیدَ وَالاِْسْلاَمَ وَالاِْیمَانَ وَالدِّینَ وَالشَّرَائِعَ مِنَ الصَّمَدِ وَکَیْفَ لِی بِذَلِکَ وَلَمْ یَجِدْ جَدِّی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ حَتَّى کَانَ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَیَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَإِنَّ بَیْنَ الْجَوَانِحِ مِنِّی عِلْماً جَمّاً هَاهْ هَاهْ أَلاَ لاَ أَجِدُ مَنْ یَحْمِلُه; هرگاه براى علم و دانشى که خدا به من داده حاملانى پیدا مى کردم توحید، اسلام، ایمان، دین و شرایع را از واژه «الصمد» بیرون مى آوردم و آن را نشر مى دادم. چگونه ممکن است من چنین افرادى را بیابم در حالى که جدم امیرمؤمنان(علیه السلام)نیافت تا آنجا که آه سوزان و پر درد از دل بر مى کشید و بر منبر مى فرمود: از من سؤال کنید پیش از آنکه از دست شما بروم، چرا که در وجود من علم و دانش فراوانى است. آه آه بدانید افرادى نمى یابم که بتوانند آن را حمل و نگهدارى کنند». امام(علیه السلام) در ادامه این سخن از چهار گروه نام مى برد که هیچ کدامشان شایسته حمل این علوم الهى و اسرارآمیز نیستند. در مورد گروه اول مى فرماید: «آرى کسى را مى یابم که زود درک مى کند ولى (از نظر تقوا) قابل اطمینان و اعتماد نیست و دین را وسیله دنیا قرار مى دهد و از نعمت خدا بر ضد بندگانش استفاده مى کند و از دلائل الهى بر ضد اولیائش کمک مى گیرد»; (بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُون عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلاً آلَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَمُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ، وَبِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِهِ). «لَقِن» به معناى زیرک و باهوش است. این گروه همان عالمان بى تقوا هستند که از نظر علمى ممکن است مراحلى را طى کرده باشند; ولى از نظر تعهد و احساس مسئولیت الهى پایشان لنگ است. اینها همان عالمانى هستند که در دستگاه خلفاى جور و سلاطین ظالم توجیه گر اعمالشان بوده و دین خود را براى آبادى دنیایشان مى فروختند و تاریخ افرادى از این قبیل را به خاطر دارد که حتى گاه براى حفظ موقعیتشان فتوا به ریختن خون بى گناهان مى دادند و اینها خطرناک ترین دشمنان اسلامند. در حدیثى از امیرمؤمنان(علیه السلام) از حضرت مسیح(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «الدِّینَارُ دَاءُ الدِّینِ وَالْعَالِمُ طَبِیبُ الدِّینِ فَإِذَا رَأَیْتُمُ الطَّبِیبَ یَجُرُّ الدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّهُ غَیْرُ نَاصِح لِغَیْرِهِ; دینار موجب بیمارى دین است و عالِم طبیب دین است. هرگاه دیدید طبیب عوامل بیمارى را به سوى خود مى کشد او را در طبّش متهم سازید و بدانید (کسى که به خودش رحم نمى کند) خیرخواه دیگران نیست». سپس درباره گروه دوم مى فرماید: «یا کسى که مطیع حاملان حق است; اما چون بصیرتى به پیچ و خم هاى علم و شبهات ندارد با نخستین شبهه و ایراد، شک در دل او پیدا مى شود. آگاه باش (اى کمیل!) نه این به درد مى خورد و نه آن»; (أَوْ مُنْقَاداً لِحَمَلَةِ الْحَقِّ، لاَ بَصِیرَةَ لَهُ فِی أَحْنَائِهِ، یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاَِوَّلِ عَارِض مِنْ شُبْهَة. أَلاَ لاَ ذَا وَلاَ ذَاکَ). «اَحْناء» جمع «حِنْو» در اصل به هرچیزى گفته مى شود که پیچ و خمى داشته باشد سپس به معناى جوانب نیز آمده است (چرا که جوانب و اطراف اشیا غالباً انحنایى دارد). این گروه از یک نظر نقطه مقابل گروه اول اند; افرادى ضعیف الفکر و نادان و مغرور که در برابر شبهه افکنان کاملا آسیب پذیر اند، میدان را خالى کرده و گاه به آن ها مى پیوندند. خطر این گروه براى جهان اسلام و جامعه بشرى نیز کم نیست. نمونه این گروه جمعیت خوارج بودند; هنگامى که به توطئه و نیرنگ عمرو عاص قرآن بالاى نیزه ها رفت فورا میدان را رها کردند و هنگامى که شبهه افکنى شعار «لا حُکْمَ إلاّ لِلّه» را سر داد در برابر على(علیه السلام) قیام کردند که چرا مسئله حکمیت را پذیرفته اى و العیاذ بالله نسبت کفر به آن حضرت دادند و امثال آنها در جامعه امروز ما نیز کم نیست. حضرت درباره گروه سوم مى فرماید: «یا کسى که اسیر لذت است و در چنگال شهوات گرفتار آمده (و به همین دلیل دین و ایمانش را در پاى لذات و شهواتش قربانى مى کند)»; (أَوْ مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ). «منهوم» به معناى شکم پرست و حریص است. «سَلِسَ الْقِیاد» به کسى گفته مى شود که به آسانى در برابر چیزى تسلیم مى شود. آن گاه به چهارمین گروه اشاره کرده مى فرماید: «یا کسى که حریص به جمع مال و اندوختن آن است این دو (این گروه و گروه قبل) به هیچ وجه از دین داران نیستند و شبیه ترین موجودات به چهارپایانى هستند که براى چَرا رها شده اند»; (أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ، لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی شَیْء، أَقْرَبُ شَیْء شَبَهاً بِهِمَا الاَْنْعَامُ السَّائِمَةُ). «مُغْرِم» کسى است که عاشق و دلباخته چیزى باشد. «سائِمَة» حیوانى است که در چراگاه رها شود. مى دانیم چهارپایان جز خور و خواب و شهوت چیزى را درک نمى کنند و بیچاره انسان، اشرف مخلوقات، آن قدر تنزل کند که همسوى با آن ها باشد یا دنبال عیش و نوش و شهوت است و یا مشغول جمع مال و ثروت. امام(علیه السلام) در پایان این سخن مى فرماید: «این گونه علم با مرگ حاملانش مى میرد»; (کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ). زیرا هیچ یک از این گروه چهارگانه شایسته آن نیستند که حامل علوم الهى باشند. به همین دلیل عالمان واقعى از قرار دادن علوم در اختیارشان خوددارى مى کنند و ناچار علمشان را با خودشان به گور مى برند و با مرگ آن ها علم هم مى میرد. عالمانى که حجت خدا در زمینند امام(علیه السلام) در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد مى فرماید: «(درست است که عالمان با عمل اندک اند و علم و دانش با مرگ حاملانش مى میرد) ولى بار خدایا! آرى هرگز روى زمین از کسى که به حجت الهى قیام کند خالى نمى شود; خواه ظاهر و آشکار باشد و یا ترسان و پنهان»; (اللَّهُمَّ بَلَى! لاَ تَخْلُو الاَْرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً). درست همان چیزى که علماى امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالى از حجت نمى شود; خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این که ابن ابى الحدید تصریح مى کند که این جمله امام(علیه السلام) مانند تصریح به عقاید شیعیان است; ولى اصحاب ما آن را حمل بر «ابدال» مى کنند که در روایات نبوى به آنها اشاره شده و آنان مردانى هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند; برخى شناخته مى شوند و بعضى ناشناخته مى مانند. اى کاش ابن ابى الحدید دست از تعصبات طائفى خود بر مى داشت و هنگامى که به سخنى از مولا امیرمؤمنان على(علیه السلام) برخورد مى کرد که صریح یا مانند صریح بر اعتقاد امامیه بود آن را مى پذیرفت و روایاتى را که درباره ابدال نقل شده نیز حمل بر امامان معصوم و یاران خاص آنان مى کرد. (در پایان این گفتار سخنى درباره روایات ابدال خواهیم داشت). سپس امام(علیه السلام) به نکته مهمى درباره فواید وجود حجت هاى الهى اعم از غائب و ظاهر پرداخته مى فرماید: «وجود آنها به این سبب است که دلائل الهى و نشانه هاى روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»; (لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ). این سخن در واقع یکى از پاسخ ها براى سؤال معروفى است که درباره فلسفه وجود امام غائب(علیه السلام) مى شود و آن این که امام غائب(علیه السلام)افزون بر این که وجودش سبب آرامش زمین و برکات الهى و تربیت و پرورش دل هاى آماده است، از طریق ولایت تکوینى همچون پرورش گل ها و میوه ها به وسیله آفتاب پشت ابر، فایده دیگرى نیز دارد و آن این است که معارف اسلامى و حجج و بینات الهى و احکام شریعت را دست نخورده نگه مى دارد تا با گذشت زمان گرد و غبار نسیان و بطلان بر آنها ننشیند و آیین حق تحریف نگردد تا زمانى که ظاهر شود و همه را از این آب زلال حیات بخش سیراب کند. حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها مى پردازد و مى فرماید: «آنها چند نفرند و کجا هستند؟ به خدا سوگند تعدادشان اندک و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار والاست»; (وَکَمْ ذَا وَأَیْنَ أُولَئِکَ؟ أُولَئِکَ وَاللَّهِ الاَْقَلُّونَ عَدَداً وَالاَْعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً). قرآن مجید نیز درباره مؤمنان صالح العمل که در درجات والاى ایمان قرار دارند مى گوید: «(وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ); آنها (که ایمان دارند و عمل صالح و ظلم و ستمى بر یکدگر نمى کنند) تعدادشان کم است». در اینجا این سؤال پیش مى آید که امام معصوم در هر زمان یکى بیش نیست چرا امام(علیه السلام) در این عبارت و جمله هایى که بعد از آن مى آید از ضمیر جمع استفاده مى کند و آنها را به صورت یک جمعیت ذکر مى نماید؟ پاسخ این است که امام(علیه السلام) وجود آنها را در طول زمان در نظر گرفته است. درست است امام معصوم در هر زمان یکى است; ولى هرگاه به مجموعه زمان هاى بعد از امام(علیه السلام) بنگریم امامان معصوم جمعیتى را تشکیل مى دهند. این احتمال نیز هست که منظور از به کار بردن ضمیرِ جمع، امامان معصوم و اصحاب خاص آنان باشد. آن گاه امام(علیه السلام) به ذکر اوصاف این اقلیت عظیم الشأن و این بندگان والاى پروردگار پرداخته و شش صفت برایشان ذکر مى کند. نخست مى فرماید: «خداوند به واسطه آنها حجت ها و دلایلش را حفظ مى کند تا به افرادى که نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلوب افرادى شبیه خود بیفشانند»; (یَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِهِ، حَتَّى یُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ، وَیَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ). آرى اینان گنجینه هاى اسرار الهى و حافظان معارف وحى و نبوت و دلایل حقانیت دین مبین اسلام اند و هر کدام از آنها بخواهد از دنیا چشم بپوشد این علوم و اسرار را به فرد دیگرى همچون خود مى سپارد تا این میراث عظیم حفظ شود و خالى از هر گونه پیرایه و آلودگى به آیندگان برسد. تعبیر به «یُودِعُوا» اشاره به علوم و اسرار آماده اى است که همچون امانتى از صندوقى به صندوق دیگر منتقل مى شود و تعبیر به «یَزْرَعُوا» اشاره به علومى که باید بذر آن افشانده شود و تدریجاً در دل آنها پرورش یابد تا زمانى که به ثمر نشیند و این نشان مى دهد که علوم آنها در واقع دو گونه است. این موضوع را در مورد على(علیه السلام) در کتب حدیث غالباً خوانده ایم که على(علیه السلام)مى فرمود: «پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) هزار باب علم را به من آموخت که از هر علمى هزار باب دیگر گشوده مى شود» این علوم در واقع همانند بذر اند که افشانده مى شوند و از یک دانه هزار دانه مى روید; ولى بخشى از علوم نیز بوده است که بدون کم و کاست از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) منتقل شده است. در دومین وصف مى فرماید: «علم و دانش با حقیقتِ بصیرت به آنها روى آورده است»; (هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ). البته بصیرت و بینش مراتب و مراحلى دارد; ولى این گروه از اولیاء الله به حد والاى آن رسیدند. تعبیر به «هجم» ممکن است اشاره به این باشد که علوم آنها اکتسابى نیست بلکه الهامى است از سوى پروردگار که از آنها به هجوم تعبیر شده است. مرحوم علامه مجلسى در تفسیر این جمله مى نویسد: تعبیر به هجوم در اینجا اشاره به این است که خداوند «علم لدنّى» را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آنها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آنها مکشوف ساخته است. در سومین وصف مى فرماید: «آنها روح یقین را لمس کرده اند»; (وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ). مى دانیم یقین مراتبى دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزى ایمان آورد; مانند کسى که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند. عین الیقین در جایى است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلا آتش را از نزدیک مشاهده کند. حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودى همچون آهن که وارد آتش مى شود و صفات آن را به خود مى گیرد و به صورت بخشى از آن در مى آید که این بالاترین مرحله یقین است. اولیاى الهى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در این گفتار نورانى اش مى فرماید: «آنها روح الیقین را لمس کرده اند» داراى همین مرحله از یقین هستند. حضرت در چهارمین وصف مى فرماید: «آنان آنچه را دنیاپرستانِ هوس باز مشکل مى شمردند آسان یافته اند»; (وَاسْتَلاَنُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ). «اسْتَلانُوا» (از ریشه «لین») به معناى نرمى و «اسْتَوْعَرَ» (از ریشه «وَعْر») به معناى سختى و «مترفون» (از ریشه «تَرَف») به معناى در ناز ونعمت زیستن است. دنیاپرستان، پرهیز از زر و زیور دنیا و ساده زیستن و دل از لذات نامشروع کندن را کار مشکلى مى پندارند; ولى این گروه از اولیاء الله به آسانى از همه اینها مى گذرند و به زندگى ساده زاهدانه پاک از هر گونه آلودگى قناعت مى کنند. امام(علیه السلام) در وصف پنجم مى فرماید: «آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند»; (وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ). جاهلان پیوسته از این وحشت دارند که اموالشان به خطر بیفتد، جاه و مقامشان از میان برود و آینده زندگى مادى آنها دگرگون شود، از این در هراس اند که اگر از حرام الهى چشم بپوشند، به حلال نرسند و از این مى ترسند که اگر از حق طرفدارى کنند گروهى از دوستان خود را از دست خواهند داد; ولى این گروه از اولیاء الله نه تنها از این امور بیمناک نیستند بلکه به آن انس گرفته اند. در خطبه ۱۲۸ نیز در کلام امام(علیه السلام) خواندیم که به «ابوذر» ـ آن مرد مبارزِ مجاهد فى سبیل الله که به سبب حمایت هایش از حق تبیعد شد و در تبعیدگاه مظلومانه و در نهایت عسرت جان سپرد ـ به هنگامى که در زمان عثمان مى خواستند او را به تبعیدگاه بفرستند خطاب کرد و فرمود: «یا أباذَرَ ... لایُؤْنِسَنَّکَ إلاّ الْحَقُّ، وَلا یُوحِشَنَّکَ إلاَّ الْباطِلُ; اى اباذر... مبادا با چیزى جز حق مأنوس شوى و مبادا چیزى جز باطل تو را به وحشت بیفکند». آن گاه حضرت در ششمین و آخرین وصف مى فرماید: «آنها در دنیا با بدن هایى زندگى مى کنند که ارواحشان به عالم بالا تعلق دارد!»; (وَصَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَان أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الاَْعْلَى). اشاره به این که گرچه آن ها از نظر جسمى در این دنیا و در میان انسان هاى دیگر هستند; ولى روحشان همنشین با ارواح اولیا و انبیاى پیشین و فرشتگان مقرب است. به همین دلیل دنیا در نظرشان بى ارزش و بالاترین ارزش براى آنها جلب رضاى پروردگارشان است. اگر آنها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمى شوند به همین دلیل است که ظاهرا در این دنیا هستند; ولى در باطن در جهان روحانیان زندگى مى کنند. سرانجام امام(علیه السلام) بعد از ذکر این اوصاف که حتى ذکر آنها روح پرور و نشاط آور است، مى فرماید: «آنان خلفاى الهى در زمین اند و دعوت کنندگان به سوى آئینش. آه آه چقدر اشتیاق دیدارشان را دارم»; (أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَى دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْیَتِهِمْ!). آرى آنان نمایندگان خدا بر روى زمین و مصداق اتم آیه شریفه (إِنِّى جَاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَةً) و پرتوى از آیه شریفه (وَدَاعِیاً إِلَى اللهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً) محسوب مى شوند و به همین دلیل امام(علیه السلام) که خود مصداق اعلاى این اولیاى الهى است مشتاق دیدارشان است. هنگامى که سخن به اینجا رسید و امام(علیه السلام) پیمانه وجود «کمیل» را از این کلمات نورانى و مفاهیم روحانى و عرفانى پر کرد به «کمیل» دستور بازگشت داد و فرمود: «اى کمیل! (همین قدر کافى است) هر زمان که بخواهى باز گرد»; (انْصَرِفْ یَا کُمَیْلُ إِذَا شِئْتَ). این تعبیر نشان مى دهد که امام(علیه السلام) همراه «کمیل» باز نگشت و همچنان در آن بیابان خاموش و خالى مدتى ماند. شاید مى خواست با خداى خود مناجات کند یا سخنان بیشترى بگوید که پیمانه وجود «کمیل» با آن همه عظمت، گنجایش آن را نداشت. تنها خدا مى داند و آن امام بزرگوار که در آن لحظات بر مولا چه گذشت. ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه خود در پایان این سخن مى گوید: این کلام امام(علیه السلام) که به «کمیل» مى گوید: «هر زمان که مى خواهى باز گرد» از لطیف ترین کلمات و بهترین آداب است، زیرا آمرانه نمى فرماید برگرد، بلکه مى گوید: هرگاه بخواهى. تا بدین وسیله «کمیل» را از ذلت تحت فرمان بودن به عزت اراده و اختیار برساند. به راستى مجموعه این کلام امام(علیه السلام) دست هر خواننده و شنونده اى را مى گیرد و به سوى عالمى مملو از معنویت و نور مى برد. صفات اولیاى خدا و پیشگامانِ راه تقرب به پروردگار را در عباراتى کوتاه و بسیار پرمعنا شرح مى دهد و چیزى را در این زمینه فروگذار نمى کند تا کسانى که آماده پیمودن راهند، در این مسیر قدم بگذارند و با هدایت هاى الهى که بر زبان این بنده خاص پروردگار جارى شده به سوى مقصد یعنى قرب الى الله پیش روند. جاذبه این سخن به قدرى زیاد است که در کلمات علماى شیعه و اهل سنت، محدث و مورخ و مفسر بازتاب گسترده اى پیدا کرده و در بسیارى از کتاب ها با عظمت از آن یاد کرده اند. مرحوم علامه مجلسى در پایان این سخن مى گوید: سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند (و از فواید آن بهره گیرند). نکته ها: ۱. نظر امام(علیه السلام) در این کلمات به کیست؟ همان گونه که قبلاً اشاره کردیم، اوصافى را که امام(علیه السلام) در ذیل این کلام نورانى بیان کرده ناظر به امامان معصوم(علیهم السلام) است که وقتى در طول زمان آنها را در نظر بگیریم مجموعه اى تشکیل مى دهند که با تعبیرات امام(علیه السلام) که به صیغه جمع از آنها یاد کرده کاملاً سازگار است. آنها که زمین از وجودشان خالى نیست، و گاه ظاهر و مشهور و زمانى خائف و مغمورند، آنان که اصالت معارف اسلامى و حجت هاى الهى و نشانه هاى روشن او را حفظ مى کنند و نسل به نسل به آیندگان منتقل مى سازند. آرى آنها هستند که علم را به حقیقت بصیرت دریافته و به حق الیقین رسیده اند، دنیا در نظرشان کوچک و روحشان به عالم اعلا مرتبط است و خلفاى الهى در زمین و داعیان به دین او هستند و عظمت مقامشان در حدى است که امام(علیه السلام) اشتیاق دیدارشان را دارد. این احتمال نیز هست که منظور امامان معصوم و اصحاب سر و خواص نزدیک آنها باشند; کسانى مانند: «سلمان»، «مقداد»، «ابوذر»، «مالک»، «عمار» و «جابر» که وجودشان در کنار امام معصوم و از پرتو آن روشن و نورافشان شده و آنان نیز به سهم خود گروه هایى را به دین خدا فرا مى خواندند و نمایندگان خدا در زمین بودند و «کمیل» خود، یکى از ایشان بود که شایسته شنیدن این کلمات و مخاطب به این خطاب نورانى شد و توانست آن را در دل تاریخ جاودانه سازد تا امروز در اختیار ما قرار گیرد. ۲. ابدال کیانند؟ چنان که قبلاً اشاره شد ابن ابى الحدید در شرح این کلام نورانى تصریح مى کند که این کلام کاملاً بر عقیده شیعه امامیه منطبق است که آن را اشاره به امامان معصوم مى دانند. سپس مى افزاید: اما اصحاب ما آن را به ابدال تفسیر مى کنند که در روایات نبوى به آن اشاره شده است. به همین مناسبت لازم مى دانیم درباره عقیده ابدال که در کتب روایى اهل سنت و همچنین بعضى کتب شیعه آمده توضیحى داشته باشیم. اساس اعتقاد اهل سنت درباره ابدال بعضى از احادیث است که به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نسبت داده اند از جمله احمد حنبل در مسند خود از آن حضرت نقل مى کند که فرمود: «الأبْدالُ فی هذِهِ الاُْمَّةِ ثَلاثُونَ مِثلُ إبْراهیمِ خَلیلِ الرَّحْمانِ عَزَّوَجَلَّ کُلُّ ما ماتَ رَجُلٌ أبْدَلَ اللهُ تَعالى مَکانَهُ رِجالاً; ابدال در امت من سى نفرند که هر کدام همچون ابراهیم خلیل اند و هر زمان یکى از آنها از دنیا برود خدا فرد دیگرى را بدل او قرار مى دهد. (از اینجا وجه نام گذارى ابدال به این نام روشن مى شود)». در مجمع الزوائد در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل مى کند آنها چهل نفرند که خدا به برکت آنها برکات زمین و آسمان را نصیب انسان ها مى کند. سپس مى بینیم این روایت به دست «معاویه» مى افتد و او چنان آن را تحریف مى کند که هر خواننده اى گرفتار وحشت مى شود. ابن ابى الحدید تحت عنوان «احادیث مجعوله که در مذمت على(علیه السلام) ساخته اند» از معاویه چنین نقل مى کند که: «واقدى» مى نویسد: هنگامى که «معاویه» از عراق بعد از صلح با امام حسن(علیه السلام)به شام بازگشت خطبه اى خواند و گفت: اى مردم! رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) به من چنین فرمود: «إنَّکَ سَتَلِى الْخِلافَةَ مِنْ بَعْدی فَاخْتَرِ الاْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ فَإنَّ فیهَا الاْبْدالُ وَقَدِ اخْتَرْتُکُمْ فَالْعَنُوا أبا تُراب; به زودى تو خلافت را پس از من عهده دار مى شوى. سرزمین مقدس (شامات) را انتخاب کن چرا که ابدال در آنجا هستند و من شما را برگزیدم، بنابراین شما ابوتراب (نعوذ بالله على(علیه السلام)) را لعن کنید». این حدیث به دست صوفیه افتاده و آنها گفته اند: دنیا هرگز خالى از ابدال نمى شود و آنها چهل نفرند و خالى از اوتاد نمى گردد و آنها هفت نفرند و از قطب تهى نمى ماند و او یک نفر است. هنگامى که قطب بمیرد یکى از آن هفت نفر به جاى او مى نشینند و یکى از چهل نفر از ابدال در سلک اوتاد قرار مى گیرند. ابن ابى الحدید پس از نقل این سخن مى افزاید: اصحاب ما معتقدند که ابدال جماعتى از علما و مؤمنین آگاه به مسائل اسلامى اند و اگر اجماع امت حجت است به موجب سخن آنهاست و چون نمى توان آنان را شناخت اجماع همه علما معیار قرار داده شده در حالى که اصل، قول همان گروه است. جالب این که در کتب اهل سنت آمده است که ابدال هرگز فرزندى از خود نمى آورند، هرچند هفتاد همسر انتخاب کنند و لذا بعضى از افراد را که فرزندى نداشتند جز ابدال شمردند ; ولى این ویژگى چه سرى دارد بر هیچ کس روشن نیست. در روایات شیعه امامیه نیز به ابدال اشاره شده است; از جمله مرحوم علامه مجلسى در جلد ۲۷ بحارالانوار در حدیثى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) چنین نقل مى کند که راوى از آن حضرت پرسید: مردم (اشاره به جماعتى از اهل سنت است) چنین گمان مى کنند که در زمین ابدالى وجود دارد. این ابدال کیستند؟ امام(علیه السلام)فرمود: راست گفتند. ابدال همان اوصیا (و امامان معصوم) هستند که خداوند عزوجل آنها را بدل انبیا قرار داده است، هنگامى که انبیا را از این جهان برد و خاتم آنها را محمد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) قرار داد. مرحوم علامه مجلسى بعد از ذکر این حدیث مى گوید: ظاهر دعایى که جزء دعاى «ام داود» است و از امام صادق(علیه السلام) در نیمه رجب نقل شده که مى گوید: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الاَْوْصِیَاءِ وَالسُّعَدَاءِ وَالشُّهَدَاءِ وَأَئِمَّةِ الْهُدَى اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الاَْبْدَالِ وَالاَْوْتَاد...» این است که ابدال غیر از امامان اهل بیت اند (زیرا نخست درود به آل محمد و ائمه هدى فرستاده شده و سپس درود به ابدال و اوتاد). ولى صریح نیست و ممکن است آن را حمل بر تأکید کرد. سپس مى افزاید: ممکن است مراد از این دعا اصحاب خاص ائمه باشند و به هر حال ظاهر خبر این است که آنچه را صوفیه اهل سنت افترا بسته اند (که آن را اشاره به اقطاب و سران صوفیه مى دانند) نفى مى کند. در حدیثى که در کتاب مستدرک از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده نیز مى خوانیم: «هر کس در روز بیست و پنج بار به همه مردان و زنان مؤمن دعا کند خداوند کینه را از سینه او بیرون مى برد و او را جزء ابدال محسوب مى دارد». از مجموع آنچه در بالا ذکر شد استفاده مى شود که اصل وجود ابدال در کلام رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) و به دنبال آن در بعضى از کلمات ائمه اهل بیت(علیهم السلام)بوده است و اشاره به افراد با ایمان والا مقامى است که خداوند آنها را براى هدایت بندگانش در زمین قرار داده که در رأس همه آنها امام معصوم(علیه السلام) است. همان گونه که در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «إنَّ أبْدالَ أُمَّتی لَنْ یَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالاْعْمالِ وَإنَّما دَخَلُوها بِرَحْمَةِ اللهِ وَسِخاوَةِ الاَْنْفُسِ وَسَلامَةِ الصَّدْرِ وَرَحْمَة لِجَمیعِ الْمُسْلِمینَ; ابدال امتم (تنها) با اعمالشان وارد بهشت نمى شوند، بلکه به رحمت خداوند و سخاوت نفس و سلامت دل و مهربانى و محبت به جمیع مسلمانان وارد بهشت مى شوند». ولى بعداً هر گروهى این واژه را به نفع خود و بر طبق امیال و هوس هاى خویش تفسیر کرده; صوفیان به نفع خود، معاویه نیز به سود خویش آن را بر آنچه مایل بوده اند تطبیق داده اند. ۳. کمیل بن زیاد کیست؟ نام «کمیل» در نزد همه شیعیان مشهور است و همگى او را از خواص و اصحاب سرّ امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى دانند و حدیث بالا نیز دلیل روشنى براى همین معناست که امام(علیه السلام) این کلمات نورانى را در فضایى خالى از اغیار در اختیار او گذارد و دستور داد آن را نگهدارى کند (تا به دیگران برساند). این کلام دستور العملى است براى همه پویندگان راه حق و سالکان الى الله و نمونه روشنى است از تعلمیات عالى اسلام. دعاى معروف «کمیل» نیز از پربارترین دعاهاست که عاشقان پروردگار پیوسته از آن بهره مند مى شوند. جالب این که بسیارى از بزرگان اهل سنت نیز وى را ستوده و اوصاف برجسته اى براى او ذکر کرده اند; ابن کثیر که از متعصبان اهل سنت است درباره او مى نویسد کمیل از اصحاب امیرمؤمنان، در صفین حاضر شد و مردى شجاع، زاهد و عابد بود که در سن صد سالگى به دست حجاج در سال هشتاد و دو به شهادت رسید. از تعیین زمان وفات کمیل استفاده مى شود که وى مدتى از عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)را نیز درک کرده بود; ولى بعضى او را به هنگام شهادت هفتاد ساله ذکر کرده اند، از این رو او را از تابعین شمرده اند نه از صحابه. خداوند کمیل را با اولیائش محشور و غریق رحمت خاصش کند. شرح بیشترى در باره حالات کمیل در ذیل نامه ۶۱ از نامه هاى امیرمؤمنان(علیه السلام)آوردیم.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۷۰۱
حکمت ۱۴۶ نهج البلاغه ؛ ارزش دعا ، صدقه و زکات دادن(اخلاقى، اقتصادى)

حکمت ۱۴۶ نهج البلاغه ؛ ارزش دعا ، صدقه و زکات دادن(اخلاقى، اقتصادى)

سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ.

امام(علیه السلام) فرمود: ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات، و امواج بلا را با دعا از خود دور سازید.


شرح و تفسیر

بهترین راه حفظ ایمان و مال امام(علیه السلام) در این گفتار پربار خود به آثار صدقه در راه خدا و اداى زکات و برکات دعا اشاره کرده مى فرماید: «ایمانتان را با صدقه حفظ کنید و اموالتان را با زکات، و امواج بلا را با دعا از خود دور کنید»; (سُوسُوا إِیمَانَکُمْ بِالصَّدَقَةِ، وَحَصِّنُوا أَمْوَالَکُمْ بِالزَّکَاةِ، وَادْفَعُوا أَمْوَاجَ الْبَلاَءِ بِالدُّعَاءِ). «سوسوا» از ریشه «سیاست» به معناى تدبیر و حفظ و اصلاح است. تأثیر صدقه در حفظ ایمان از این نظر است که علاقه انسان به مال بیش از هر چیز است; بسیارند کسانى که در اعمال و عبادات ظاهرى قهرمان میدان اند; اما هنگامى که پاى مسائل مالى به میان مى آید مى لنگند. به همین دلیل پرداختن صدقه و چشم پوشى از مال مخصوصاً اگر به صورت عادت روزانه انسان درآید در تقویت پایه هاى ایمان بسیار مؤثر است و شاید به دلیل اهمیت صدقات و انفاق در راه خدا در قرآن مجید بذل مال در کنار بذل جان قرار گرفته و مى فرماید: «(إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ); خداوند از مؤمنان، جان و مالشان را خریدارى کرده که در برابرش بهشت براى آنان باشد». در مورد حفظ اموال از طریق پرداخت زکات هم از جنبه هاى ظاهرى قابل تفسیر است، هم از جنبه هاى معنوى; از نظر ظاهر مى دانیم زکات حق محرومان است هنگامى که قشر ضعیف جامعه از حقوق مسلم خود محروم شود کار به شورش ها و قیام ها بر ضد اغنیا مى کشد و اموال آنها به خطر مى افتد، قیام هاى کمونیستى در عصر ما گواه صادق این مدعاست. در اعصار گذشته نیز کم و بیش این معنا وجود داشته و شاید شورش زنجیان که در نیمه دوم قرن سوم هجرى واقع شد و شخصى به نام «على بن محمد» در بصره ظهور کرد و گروهى از بردگان را که در شرایط بسیار سختى در مزارع و باغات زندگى مى کردند و با خدمات طاقت فرسا با کمترین بهره مندى مشغول کار بودند گرد خود جمع کرد، نمونه اى از همین رخداد باشد. قرآن مجید نیز اشاره پرمعنایى به این معنا دارد آنجا که مى فرماید: «(وَأَنفِقُوا فِى سَبِیلِ اللهِ وَلاَ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ); و در راه خدا انفاق کنید و (با ترک انفاق) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید» قرار گرفتن این دو جمله پشت سر هم دلیل بر ارتباط آنها با یکدیگر است; یعنى اگر انفاق فى سبیل الله ترک شود ثروتمندان خودشان را با دست خود به هلاکت افکنده اند و اکثریت محروم سرانجام به پا مى خاسته قوانین را در هم مى شکنند و شورشى غیر قابل کنترل ایجاد مى کنند. از نظر معنوى نیز جاى تردید نیست که خداوند برکات خود را از کسانى بر مى گیرد که حقوق محرومان را نمى پردازند. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در ابواب زکات کتاب وسائل الشیعه آمده است: «ما ضاعَ مالٌ فی بَرٍّ أوْ بَحْر إلاّ بِتَرْکِ الزَّکاةِ; هیچ مالى در دریا و خشکى از بین نرفت جز به سبب ترک زکات». در مورد جمله سوم یعنى رابطه دفع امواج بلا به وسیله دعا نیز روایات فراوانى داریم و پیش از روایات، قرآن مجید از آن سخن گفته، مى فرماید: «(قُلْ مَا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّى لَوْلاَ دُعَاؤُکُمْ); بگو: پروردگارم براى شما ارزشى قائل نیست اگر دعاى شما نباشد». در حدیثى در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «إنّ الدُّعاءَ یَرُدُّ الْقَضاءُ وَقَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ وَقَدْ أُبْرِمَ إبْراماً; دعا حوادث سخت را باز مى گرداند حتى اگر دستور آن از آسمان صادر و محکم و مبرم شده باشد». در همین کتاب از امام زین العابدین(علیه السلام) مى خوانیم: «الدُّعاءُ یَدْفَعُ الْبَلاءَ النّازِلَ وَما لَمْ یَنْزِلْ; دعا بلایى را که نازل شده است دفع مى کند و همچنین بلائى را که نازل نشده است». البته استجابت دعا شرایطى دارد که از جمله شرایط آن توبه و نهى از منکر و استفاده از غذاى حلال است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۶۱۷
حکمت ۱۴۵ نهج البلاغه ؛ عبادتهاى بى حاصل (اخلاقى،معنوی،عبادى)

حکمت ۱۴۵ نهج البلاغه ؛ عبادتهاى بى حاصل (اخلاقى،معنوی،عبادى)

کَمْ مِنْ صَائِم لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِم لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الاَْکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ.

امام(علیه السلام) فرمود: چه بسیار روزه دارانى که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند و چه بسیار شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى ثمره اى نمى گیرند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان!


شرح و تفسیر

روزه داران بى نصیب و شب زنده داران بى خبر! مى دانیم عبادات نیز مانند انسان، روح و جسمى دارند. امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه اش اشاره به عبادات بى روح و کم نتیجه یا بى نتیجه کرده مى فرماید: «چه بسیار روزه دارانى که از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند و چه بسیار شب زنده دارانى که از قیام شبانه خود جز بى خوابى و خستگى ثمره اى نمى گیرند. آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان»; (کَمْ مِنْ صَائِم لَیْسَ لَهُ مِنْ صِیَامِهِ إِلاَّ الْجُوعُ وَالظَّمَأُ، وَکَمْ مِنْ قَائِم لَیْسَ لَهُ مِنْ قِیَامِهِ إِلاَّ السَّهَرُ وَالْعَنَاءُ، حَبَّذَا نَوْمُ الاَْکْیَاسِ وَإِفْطَارُهُمْ). «سَهَر» (بر وزن سفر) به معناى شب بیدارى و «عَناء» به معناى رنج و تعب است. همان گونه که در بالا اشاره شد عبادات، ظاهرى دارد و باطنى یا صورتى و سیرتى; صورت عبادات افعالى است که در ظاهر باید انجام شود; ولى باطن آنها فلسفه هاى تربیتى است که نتیجه آن قرب الى الله است. براى رسیدن به این نتایج قناعت به شکل عبادات کافى نیست بلکه توجه به آداب آن نیز لازم است. مثلاً در نماز اگر حضور قلب نباشد و انسان اذکار و افعال آن را در حالى بجا آورد که فکر او مشغول برنامه هاى دنیاى مادى اوست به یقین از نتایج تربیتى آن که باز داشتن از گناه (نهى از فحشا و منکر) و قرب الى الله (الصَّلاةُ قُرْبانُ کُلُّ تَقِىٍّ) و شستشوى دل از زنگار گناه است محروم خواهد ماند. همچنین روزه برنامه هاى ظاهرى مانند خوددارى از خوردنى و نوشیدنى و بعضى دیگر از لذات نفسانى دارد و فلسفه اى که عبارت از تقویت ایمان و اراده و مبارزه با هواى نفس و شیطان است که اگر آنها حاصل نشود نتیجه روزه که تقوا است: (لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) حاصل نمى گردد و انسان را از عذاب الهى باز نمى دارد و سپرى در برابر آتش نمى شود. به همین دلیل در روایات اسلامى تأکید زیادى بر آداب نماز و روزه و سایر عبادات شده است تا عبادات افزون بر اسقاط تکلیف به درجه قبولى در نزد پرورگار برسد. علاوه بر این، افعال و اعمال زشتى جزء موانع قبولى عبادت است; مانند غیبت کردن، نوشیدن مست کننده ها، استفاده از اموال حرام و امثال آن که سبب مى شود عبادات تا مدتى مقبول درگاه خدا نگردد. نیز یکى از مهم ترین شرایط قبولى عبادات، پذیرش ولایت اهل بیت است که اگر نباشد عبادات به کلى بى روح و خالى از محتوا مى شود. کلام حکیمانه فوق ناظر به تمام این امور نیز هست; کسانى هستند روزه مى گیرند; اما انواع گناهان را در حال روزه انجام مى دهند; ظلم مى کنند، مال مردم مى خورند، آبروى مسلمانان را مى ریزند و با غیبت و تهمت افراد بى گناه را آزار مى دهند به یقین این گونه اشخاص از روزه خود جز گرسنگى و تشنگى بهره اى نمى برند، چنان که شب زنده دارانى هستند مانند خوارج که خون بى گناهان را مى ریزند، با امام معصوم به مبارزه برمى خیزند و جنایات بى رحمانه اى مى کنند و با این حال شب تا به صبح نماز و قرآن مى خوانند. اینها هرگز بهره اى از عبادات شبانه نخواهند برد. منظور از «اکیاس» (جمع کیّس به معناى انسان با هوش است) تنها پرهیزگاران و افراد با معرفت و هوشمند به همه اسرار عبادات آگاهند و آداب آن را به کار مى بندند. آنها اگر چه روزه مستحبى به جا نیاورند و عبادات مستحب شبانه را انجام ندهند خواب و افطارشان از عبادات گروه اول بالاتر است; خواب و افطارى که به آنها براى اطاعت خالق و خدمت به خلق نیرو مى دهد. نکته: خستگان محروم! کلام حکیمانه فوق که بخشى از آن از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده و به صورت مبسوط تر از امیرمؤمنان(علیه السلام)، گویا بر گرفته از آیه سوم سوره «غاشیه» است. آنجا که حال مجرمان را شرح مى دهد و مى فرماید: «(عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ); پیوسته عمل کرده و خسته شده اند (و نتیجه اى نگرفته اند)» و دلیلش آن است که نه معرفت کافى براى عمل داشتند نه شرایط آن را رعایت کردند و نه موانع آن را برطرف نمودند و حتى گاهى با اعمال ناشایست خود اگر بهره اى هم از اعمال پیشین برده بودند آنها را حبط و باطل نمودند. در کتاب کافى در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که براى ناصبیان و دشمنان اهل بیت تفاوتى نمى کند که نماز بخوانند یا اعمال ناشایست انجام دهند و این آیه شریفه: (عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ * تَصْلَى نَاراً حَامِیَةً) درباره (امثال) آنها نازل شده است. در حدیث دیگرى آمده است که براى ناصبین به اهل بیت تفاوت نمى کند که نماز بخوانند یا دزدى کنند آنها در آتش دوزخند. هنگامى که انسان حالات خوارج را مطالعه مى کند به عمق این گفتار حکیمانه امام(علیه السلام) آشناتر مى شود; آنها چگونه افراد بى گناه را سر مى بریدند و حتى شکم زن باردار را پاره مى کردند و او و جنینش را مى کشتند و حتى قتل امیرمؤمنان على(علیه السلام) را واجب مى شمردند; اما با این حال صداى زمزمه تلاوت قرآن شبانه و نماز شبشان همواره به گوش مى رسید. شبیه آنها گروهى از وهابیون امروزند که به آسانى ده ها و صدها نفر از افراد بى گناه، زن و کودک و پیر و جوان را به خاک و خون مى کشند سپس در نمازهاى پنج گانه با صفوف منظم و خواندن سوره هاى طولانى به وسیله امام و زمزمه آمین بعد از حمدشان و اهمیت فوق العاده دادن به مد (ولا الضالین) حضور پیدا مى کنند به گونه اى که هر کس اعمال سوء و جنایت هاى فوق العاده آنها را ندیده و نشنیده باشد تحت تأثیر واقع مى شود و گمان مى کند اینها فرشتگانى هستند در روى زمین در حالى که شیاطینى هستند مستحق جهنم و سجین. این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) خاتمه مى دهیم. آن حضرت شنید که زنى در حال روزه دارى کنیز خود را دشنام مى دهد! دستور داد طعامى حاضر کردند و به آن زن فرمود: بخور. عرض کرد: روزه دارم. فرمود چگونه روزه دار هستى در حالى که کنیز خود را دشنام دادى روزه فقط پرهیز از طعام و شراب نیست.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۲۵۵
حکمت ۱۴۴ نهج البلاغه ؛ تناسب بردبارى با مصیبتها (اخلاقى، معنوى)

حکمت ۱۴۴ نهج البلاغه ؛ تناسب بردبارى با مصیبتها (اخلاقى، معنوى)

یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ.

امام(علیه السلام) فرمود: صبر و شکیبایى به اندازه مصیبت نازل مى شود و کسى که دستش را (به سبب بى تابى و ناشکرى) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع مى گردد (و پاداشى در برابر مصیبت نخواهد داشت).


شرح و تفسیر

توازن صبر و معصیت امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به دو نکته اشاره مى کند. نخست توازن در میان صبر و مصیبت و سپس بر باد رفتن اجر انسان به خاطر بى تابى و جزع. مى فرماید: «صبر و شکیبایى به اندازه مصیبت نازل مى شود و کسى که دستش را (به عنوان بى تابى و ناشکرى) به هنگام مصیبت بر زانو زند اجر او ضایع مى گردد (و پاداشى در برابر مصیبت نخواهد داشت)»; (یَنْزِلُ الصَّبْرُ عَلَى قَدْرِ الْمُصِیبَةِ، وَمَنْ ضَرَبَ یَدَهُ عَلَى فَخِذِهِ عِنْدَ مُصِیبَتِهِ حَبِطَ عَمَلُهُ). شک نیست که در زندگى دنیا همیشه مشکلاتى بوده و خواهد بود. این طبیعت حیات دنیاست; ولى خداوندى که انسان را براى زندگى در این جهان آفریده نیروهایى در وجود او براى مقابله با مشکلات خلق کرده از جمله صبر و تحملى است که به انسان داده تا بتواند مصائب را برتابد. گاه دیده ایم مادرى که فرزند عزیزش را در جوانى از دست مى دهد، لحظات اول چنان بى تابى مى کند که گویى مى خواهد جان به جان آفرین تسلیم نماید; اما ساعات یا ایامى مى گذرد، کم کم آرامش بر وجود او مسلط مى شود; گویى نیرویى از درون او مى جوشد و با آن مصیبت بزرگ به مبارزه بر مى خیزد و تدریجاً آن را مهار مى کند و هر قدر مصیبت سنگین تر باشد این نیروى مقاومت که نامش صبر و شکیبایى است قوى تر است. البته افرادى هم پیدا مى شوند که بر خلاف این اصل کلى رشته صبر را از دست مى دهند; یا دست به خودکشى مى زنند و یا مرگ ناگهانى به زندگى آنها پایان مى دهد. این بیان امام(علیه السلام) در واقع مایه تسلى خاطر براى تمام مصیبت دیدگان است که وقتى با مصیبت روبرو مى شوند بى تابى نکنند و بدانند خدا صبر لازم را به آن ها مرحمت خواهد کرد. بعضى از مفسران نهج البلاغه تفسیرى براى این جمله ذکر کرده اند که به ظاهر مراد امام(علیه السلام) نیست و آن این که تلخى صبر همیشه به اندازه تلخى مصیبت است و این خود واقعیتى است. اما این که امام(علیه السلام) مى فرماید: کسى که دست خود را به هنگام مصیبت به زانو بزند اجر او ضایع مى گردد به سبب چیزى است که در روایات اسلامى آمده است که اگر انسان در مقابل مصیبت صبور و شکور باشد خداوند به او پاداش مى دهد و اگر ناشکرى و بى تابى و جزع کند اجر و پاداشى نخواهد داشت، چنان که در ضمن حکمت ۲۹۱ خواهد آمد که امام(علیه السلام) به هنگام تسلیت به «اشعث بن قیس» درباره مرگ فرزندش فرمود: «إنْ صَبَرْتَ جَرى عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْجوُرٌ، وَاِنْ جَزِعْتَ جَرى عَلَیْکَ الْقَدَرُ وَأنْتَ مَأْزورٌ; اگر صبر کنى مقدّرات انجام مى شود و تو اجر و پاداش خواهى داشت و اگر بى تابى کنى باز هم مقدّرات انجام مى شود و تو گناه کار خواهى بود». این مطلب در بحارالانوار نیز با اندک تفاوتى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده است. البته گریه و عزادارى براى مرگ عزیزان در اسلام ممنوع نیست، زیرا سرچشمه هاى عاطفى دارد و اسلام هرگز با عواطف مردم مبارزه نکرده است. آنچه ممنوع است بى تابى و اظهار ناشکرى و حرکات و سخنانى است که دلیل بر شکایت از تقدیرات الهى باشد. حدیث معروف پیامبر(صلى الله علیه وآله) که به هنگام وفات فرزندش ابراهیم در کتب مختلف نقل شده نیز اشاره به همین معناست; هنگامى که خبر وفات فرزند به او رسید اشک در چشمان حضرت حلقه زد و سرازیر شد. شاید بعضى به آن حضرت ایراد کردند، فرمود: «تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَیَحْزَنُ الْقَلْبُ وَلا نَقُولُ ما یُسْخَطُ الرَّبُ; چشم مى گرید و قلب محزون مى شود اما چیزى که موجب خشم خدا شود نمى گویم».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۲۶۵
حکمت ۳۶ نهج الباغه ؛ آرزوهاى طولانى و بزهکاری (اخلاقى)

حکمت ۳۶ نهج الباغه ؛ آرزوهاى طولانى و بزهکاری (اخلاقى)

مَنْ أَطَالَ الاَْمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ.
امام(علیه السلام) فرمود: کسى که آرزویش را طولانى کند اعمال بد انجام مى دهد.


شرح و تفسیر

آرزوهاى طولانى و سوء عمل امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و حکمت آمیز مى فرماید: «کسى که آرزویش را طولانى کند اعمال بد انجام مى دهد»; (مَنْ أَطَالَ الاَْمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ). شک نیست که آرزوها انگیزه حرکت انسان براى هرگونه فعالیت است; جوانى که آرزو دارد به مقامات عالیه علمى برسد تلاش و کوشش را در فراگیرى علم افزایش مى دهد، کشاورزى که آرزو دارد مزارع پربار و باغ هاى سرشار از برکات مادى داشته باشد در امر کشاورزى فعالیت مى کند و مادرى که آرزو دارد جوان برومندى در سنین آخر عمر در کنار او باشد در حفظ و تربیت فرزندش مى کوشد. همین معنا در حدیث معروف پیغمبر اکرم آمده است که فرمود: «الاَْمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی وَلَوْ لاَ الاَْمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً; آرزو براى امت من مایه رحمت است و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادرى کودک خود را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى نشاند». ولى هرگاه آرزو از حد اعتدال خارج شود و انسان به سراغ امور دست نیافتنى و یا غیر ضرروى و خارج از حد نیاز برود، طبیعى است که باید تمام تلاش و کوشش خود را براى رسیدن به آن بگذارد و همه چیز جز آن را فراموش کند و شب و روز به دنبال آن بدود. چنین کسى از یک سو آخرت را به کلى به دست فراموشى مى سپارد و از سوى دیگر براى رسیدن به هدف خود هر وسیله اى را مباح مى شمرد و از سوى سوم در مقابل هر کس خضوع ذلیلانه مى کند و سرانجام گرفتار «سوء العمل» مى شود که امام در جمله حکمت آمیز بالا به آن اشاره فرمود. در حالى که اگر دامنه آرزو را کوتاه مى کرد و به آنچه مورد نیازش بود قناعت مى نمود، وقت کافى براى رسیدن به وظایف الهى و اندوختن ذخیره هاى آخرت پیدا مى کرد و از آلوده شدن به حرام در امان مى ماند و عزت و کرامت خود را بر باد نمى داد. در حدیثى قدسى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «یَا مُوسَى لاَ تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ وَالْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ; آرزوهایت را در دنیا طولانى مکن که مایه قساوت قلب تو مى شود و شخص قسىّ القلب سنگدل از من دور خواهد بود». روشن است، قساوت و سنگدلى ناشى از فراموش کردن ذکر خدا و یاد مرگ و قیامت است و افرادى که گرفتار آرزوهاى دراز هستند هم خدا را فراموش مى کنند و هم مرگ و قیامت را. اولیاى خدا به قدرى آرزوهایشان کوتاه بود و آماده سفر آخرت بودند که هر لحظه احتمال مى دادند فرمان رحیل و کوچ کردن از دنیا صادر شود. در حدیث پرمعنایى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّد بِیَدِهِ مَا طَرَفْتُ عَیْنَایَ إِلاَّ ظَنَنْتُ أَنَّ شُفْرَیَّ لاَ یَلْتَقِیَانِ حَتَّى یَقْبِضَ اللَّهُ رُوحِی; قسم به آن کسى که جان محمد به دست اوست هرگز پلک هاى چشم من به هم نخورد مگر این که گمان مى بردم که پیش از آنکه پلک ها به روى هم بیایند قبض روح شوم». منظور از گمان داشتن همان آماده بودن است. حدیث معروفى است که هم از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و هم از امیر مؤمنان على(علیه السلام)نقل شده که فرمودند: خطرناک ترین چیزى که بر شما مى ترسیم پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دراز است، زیرا پیروى از هواى نفس انسان را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دراز موجب نسیان آخرت مى شود; (أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ). قرآن مجید هم مى گوید: یکى از دام هاى مهم شیطان همین طول امل است: «(وَقالَ لاََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیباً مَفْرُوضاً * وَلاَُضِلَّنَّهُمْ وَلاَُمَنِّیَنَّهُمْ وَلاَمُرَنَّهُمْ... یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاّ غُرُوراً); شیطان چنین گفته که از بندگان خود سهم معینى خواهم گرفت; آنها را گمراه مى کنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنها فرمان مى دهم... شیطان به آنها وعده هاى دروغین مى دهد و به آرزوها سرگرم مى سازد و جز فریب و نیرنگ به آنها فرمان نمى دهد».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۱۸۰
حکمت ۴۱ نهج الباغه ؛ راه شناخت عاقل و احمق(اخلاقى)

حکمت ۴۱ نهج الباغه ؛ راه شناخت عاقل و احمق(اخلاقى)

هذا الْمَعْنى بِلَْفظ آخَر، وَهُوَ قَوْلِهِ: قَلْبُ الاَْحْمَقِ فِی فِیهِ، وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ. وَمَعْناهُما واحِدٌ.
همان جمله (پرمایه) قبل، از امام علیه السلام به تعبیر دیگرى بدین صورت نقل شده است که فرمود: قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در درون قلبش! و هر دو یک معنا را بازگو مى‌کنند.


شرح و تفسیر

باز هم فرق عاقل و احمق مرحوم سیّد رضى در آغاز این سخن حکیمانه مى گوید: «همان جمله پرمایه قبل از امام(علیه السلام) به تعبیر دیگرى بدین صورت نقل شده است: «قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در درون قلبش قرار دارد»; (وَقَدْ رُوِىَ عَنْهُ(علیه السلام) هذا الْمَعْنى بِلَْفظ آخَر، وَهُوَ قَوْلِهِ: قَلْبُ الاَْحْمَقِ فِی فِیهِ، وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ). سپس مى افزاید: «و هر دو یک معنا را بازگو مى کنند»; (وَمَعْناهُما واحِدٌ.). تفاوت این دو تعبیر آن است که در تعبیر اول مى فرماید: زبان عاقل پشت قلب (عقل) اوست. در اینجا مى فرماید: در درون قلب اوست و در آنجا مى فرمود: قلب احمق پشت زبان اوست و در اینجا مى فرماید: در دهان اوست. به یقین هر دو بیان تعبیرى کنایى زیبا و صحیحى است و هر دو اشاره به یک حقیقت دارد و آن این که افراد عاقل بى مطالعه، فکر و دقت سخن نمى گویند; حسن و قبح، سود و زیان، مناسبت و عدم مناسبتِ گفتار خود را به دقت بررسیده و سپس آن را بر زبان جارى مى کنند در حالى که افراد نادان به عکس آن هستند; سخنى را بى مطالعه مى گویند و بعد که به آثار زیانبارش برخورد کردند در فکر فرو مى روند که آیا صلاح بود ما چنین سخنى را بگوییم؟ در کتاب محجة البیضاء همین مضمون کلام امام(علیه السلام) با شرح بیشترى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: «إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَىْء تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْء أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ ; زبان مؤمن در پشت قلب (عقل) اوست و هنگامى که اراده کند سخنى بگوید نخست با عقل خود آن را بررسى مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد ولى زبان منافق جلو قلب (عقل) اوست هنگامى که تصمیم به چیزى بگیرد بدون مطالعه بر زبانش جارى مى سازد». در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم: «یَسْتَدَلُّ عَلى عَقْلِ کُلِّ امْرِء بِما یَجْرى عَلى لِسانِهِ; سخنانى که بر زبان هر انسانى جارى مى شود دلیل بر میزان عقل اوست». نیز در همان کتاب در عبارت کوتاه ترى آمده است: «کَلامُ الرَّجُلِ میزانُ عَقْلِهِ; سخن انسان معیار عقل اوست». در ادامه همین کلمات قصار در جمله ۳۹۲ خواهد آمد: «تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ; سخن بگویید تا شناخته شوید; زیرا شخصیت انسان زیر زبان او پنهان شده است». هرگاه در مورد عبادات و طاعات و گناهان و سیئات دقت کنیم مى بینیم قسمت عمده طاعات با زبان و قسمت مهم گناهان نیز با زبان است، بنابراین زبانى که در اختیار صاحبش نباشد بلاى بزرگى است و به عکس، زبانى که در اختیار عقل انسان باشد منبع برکات و طاعات فراوانى است. نکته مفهوم واقعى عقل و حمق در اینجا این سؤال پیش مى آید که عقل و حماقت در انسان ها ذاتى ایشان است; نه عاقل را مى توان بر عقلش ستایش کرد و نه احمق را بر حماقتش نکوهش. پاسخ سؤال این است که منظور در اینجا عقل و حماقت اکتسابى است. کسى که ذاتا احمق است در واقع نوعى بیمارى دارد که در صورت امکان باید به وسیله دیگران معالجه شود; ولى گاه انسان حماقت را با اراده خود فراهم مى سازد; با نیکان و پاکان و عاقلان و خردمندان معاشرت نمى کند و بر عکس به دنبال هواى نفس مى رود و با افراد نادان و شرور طرح دوستى مى ریزد، تحصیل علم را رها مى کند و با اختیار خود در وادى جهل گام بر مى دارد و هنگامى که مسئله سرنوشت سازى پیش آید با این که مى تواند تأمل کند، به مشورت بپردازد و از این و آن نظر بخواهد همه اینها را ترک کرده و بى گدار به آب مى زند و گرفتار غرقاب مى شود. نکوهش حضرت از چنین حماقتى است. همان گونه که امام(علیه السلام) در غررالحکم مى فرماید: «اَلْعَقْلُ غَریزَةٌ تَزیدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ; عقل غریزه اى است که با علم و تجربه افزون مى شود. (و در نقطه مقابل با ترک علم و عدم بهره گیرى از تجارب ضایع مى گردد)». در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «کَثْرَةُ النَّظَرِ فِی الْحِکْمَةِ تَلْقَحُ الْعَقْلَ; نگاه کردن در حکمت باعث بارورى عقل انسان است».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۲۱۱
حکمت ۴۲ نهج الباغه ؛ بیمارى و پاک شدن گناهان (اخلاقى ، معنوى)

حکمت ۴۲ نهج الباغه ؛ بیمارى و پاک شدن گناهان (اخلاقى ، معنوى)

لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّة اعْتَلَّهَا: یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ، وَیَحُتُّهَا حَتَّ الاَْوْرَاقِ. وَإِنَّمَا الاَْجْرُ فِی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ، وَالْعَمَلِ بِالاَْیْدِی وَالاَْقْدَامِ، وَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَالسَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ.

امام(علیه السلام) هنگامى که یکى از یاران خود را بیمار مى بیند (ضمن احوال پرسى) به او مى فرماید: و پاکى باطن (نیز) داخل بهشت مى کند.

مرحوم سیّد رضى در ذیل این کلام حکمت آمیز نیاز به توضیح دیده و با عبارات شیوایى آن را شرح مى دهد و مى گوید: آنچه امام(علیه السلام) در اینجا فرموده راست و درست است; بیمارى اجر و پاداش ندارد، هر چند از قبیل امورى است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زیرا انسان عوض را در مقابل کارهاى خداوند نسبت به بندگانش مانند بیمارى ها و مانند آن مستحق مى شود; اما اجر و ثواب، در مقابل فعل بندگان است، بنابراین بین این دو فرق است; فرقى که امام(علیه السلام) با آن علم نافذ و نظریه صائب خود به آن اشاره فرموده است; (قالَ الرَّضىُ: وَأقُولُ: صَدَقَ(علیه السلام)، إنَّ الْمَرَضَ لا أجْرَ فیهِ، لاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ قَبیلِ ما یُسْتَحِقُّ عَلَیْهِ الْعِوَضُ، لاِنَّ الْعِوَضَ یُسْتَحِقُّ عَلى ما کانَ فی مُقابِلَة فِعْلِ اللّهِ تَعالى بِالْعَبْدِ، مِنَ الاْلامِ وَالاْمْراضِ، وَما یَجْرى مَجْرى ذلِکَ. وَالاْجْرٌ وَالثَّوابُ یُسْتَحِقانِ عَلى ما کانَ فى مُقابِلَةِ فِعْلِ الْعَبْدِ، فَبَیْنَهُما فَرْقٌ قَدْ بَیَّنَهُ(علیه السلام)، کَما یَقْتَضیهِ عِلْمُهُ الثّاقِبُ وَرَأیُهُ الصّائِبُ).


شرح و تفسیر

بیمارى و ریزش گناهان مطابق این روایت، امام(علیه السلام) هنگامى که یکى از یاران خود را بیمار مى بیند (ضمن احوال پرسى) به او مى فرماید: «خداوند این درد و بیمارى تو را سبب ریزش گناهانت قرار داد»; (وَقَالَ(علیه السلام): لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّة اعْتَلَّهَا: جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ). این بشارت بزرگى بود که امام(علیه السلام) به آن یار بیمار داد که قطعا سبب شادى او شد، و فشار درد و بیمارى را براى او کاست و روحیه اى را که بیمار براى مبارزه با مرض باید پیدا کند در او دمید. مى دانیم درد و رنج ها و بلاها و حوادث ناگوار فلسفه ها متعددى دارد; یکى از آن فلسفه ها آمرزش گناهان است; یعنى خداوند مى خواهد بنده صالحش را که لغزشى داشته در همین دنیا پاک کند تا حساب او به قیامت نیفتد. اضافه بر این، انسان در حال بیمارى توجه خاصى به خدا پیدا مى کند و گاه به یاد مرگ مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و همین بیدارى و آگاهى و توبه نیز سبب دیگرى براى ریزش گناهان اوست. قرآن مجید در آیه ۱۲ سوره یونس مى فرماید: «(وَإِذا مَسَّ الاِْنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً); هنگامى که به انسان زیان (و ناراحتى و بیمارى) برسد ما را (در هر حال) در حالى که به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده است مى خواند»، هر چند براى بعضى این بیدارى موقتى است و با تغییر احوال و اوضاع و برطرف شدن آن ناراحتى به حال سابق باز مى گردند، همان گونه که قرآن در ادامه این آیه مى فرماید: «(فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَّمْ یَدْعُنا إِلَى ضُرّ مَسَّهُ); اما هنگامى که ناراحتى او را برطرف ساختیم چنان مى رود که گویى هرگز ما را براى حل مشکلى که به او رسیده بود نخوانده است». آن گاه امام راز این نکته را که چرا فرمود: بیمارى سبب سقوط گناهان است و نفرمود: پاداش و اجر دارد، بیان مى کند و مى فرماید: «زیرا بیمارى پاداشى در آن نیست; ولى گناهان را مى ریزد، همچون ریزش برگ درختان»; (فَإِنَّ الْمَرَضَ لاَ أَجْرَ فِیهِ، وَلَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ، وَیَحُتُّهَا حَتَّ الاَْوْرَاقِ). «حطّ» به معناى هرگونه ریزش و پایین آوردن است و «حتّ» در اصل به معناى ریزش برگ از درختان است. سپس براى توضیح بیشتر مى فرماید: «اجر و پاداش، تنها در گفتار به زبان و عمل با دست و پاست»; (وَإِنَّمَا الاَْجْرُ فِى الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ، وَالْعَمَلِ بِالاَْیْدِی وَالاَْقْدَامِ). روشن است که پاداش مربوط به عمل است; خواه با زبان انجام گیرد و یا با اعضاى بدن انسان; ولى یک بیمارى ناخواسته که به انسان عارض مى شود کارى نیست که او انجام داده باشد تا خداوند اجر و پاداشى براى او قرار دهد. البته اگر این بیمارى بر اثر اعمال و طاعاتى باشد; مثلا سرباز مجاهدى که به سوى میدان جنگ مى رود، خسته و ناتوان و بیمار گردد این بیمارى که زاییده اطاعات اوست ممکن است اجر داشته باشد، همان طور که قرآن درباره مجاهدان فى سبیل الله مى فرماید: «(ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فی سَبیلِ اللّهِ... إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ); این به خاطر آن است که هیچ تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد... مگر این که به خاطر آن، عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود». آن گاه امام(علیه السلام) در پایان این سخن مى افزاید: «خداوند سبحان کسانى را از بندگانش که بخواهد (و لایق بداند)، به موجب صدق نیت و پاکى باطن داخل بهشت مى کند»; (وَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَالسَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ). اشاره به این که خداوند به نیت خوب و اراده اعمال صالح به انسان پاداش مى دهد، زیرا نیت و اراده، عملى است باطنى که در بسیارى از روایات براى آن پاداش ذکر شده است. سریره صالح و باطن نیکو نیز مولود اعمال صالحى است که در گذشته انجام داده و آن هم داراى پاداش نیک است. گاه کسانى هستند که تصمیم بر کارهاى نیک گسترده اى دارند; ولى دستشان به جایى نمى رسد و یا در سایه خودسازى داراى سریره صالحه شده اند. خداوند به لطف و کرمش، این گونه افراد را وارد بهشت مى کند. مرحوم سیّد رضى در ذیل این کلام حکمت آمیز (گویا نیاز به توضیح دیده و با عبارات شیوایى آن را شرح مى دهد و) مى گوید: «آنچه امام(علیه السلام) فرموده راست و درست است; بیمارى اجر و پاداش ندارد، چرا که از قبیل امورى است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زیرا عوض و پاداش را انسان در مقابل کارهاى خداوند نسبت به بندگانش مانند بیمارى ها و مانند آن مستحق مى شود; اما اجر و ثواب، در مقابل فعل بندگان است، بنابراین بین این دو فرق است; فرقى که امام با آن علم نافذ و نظریه صائب خود به آن اشاره فرموده است»; (قالَ الرَّضىُ: وَأقُولُ: صَدَقَ(علیه السلام)، إنَّ الْمَرَضَ لا أجْرَ فیهِ، لاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ قَبیلِ ما یُسْتَحِقُّ عَلَیْهِ الْعِوَضُ، لاِنَّ الْعِوَضَ یُسْتَحِقُّ عَلى ما کانَ فی مُقابِلَة فِعْلِ اللّهِ تَعالى بِالْعَبْدِ، مِنَ الاْلامِ وَالاْمْراضِ، وَما یَجْرى مَجْرى ذلِکَ، وَالاْجْرٌ وَالثَّوابُ یُسْتَحِقانِ عَلى ما کانَ فى مُقابِلَةِ فِعْلِ الْعَبْدِ، فَبَیْنَهُما فَرْقٌ قَدْ بَیَّنَهُ(علیه السلام)، کَما یَقْتَضیهِ عِلْمُهُ الثّاقِبُ وَرَأیُهُ الصّائِبُ). در واقع مرحوم سیّد رضى به نکته تازه اى اشاره مى کند و آن فرق میان عوض با اجر و پاداش است; یکى را مربوط به فعل خدا مى داند و دیگرى را مربوط به فعل بندگان خدا. این شبیه چیزى است که متکلمان در علم کلام گفته اند که خداوند حکیم اگر گروهى را گرفتار آفات و بلاها مى کند حکمتش ایجاب مى کند که در برابر آن عوضى به آنها بدهد وگرنه با حکمت خدا سازگار نیست. آنچه در کلام حکمت آمیز بالا آمد بیان یکى از آثار بیمارى است در حالى که در حدیث پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دو اثر دیگر نیز براى بیمارى ذکر شده است آنجا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در عیادت سلمان فارسى فرمود: «یَا سَلْمَانُ إِنَّ لَکَ فِی عِلَّتِکَ إِذَا اعْتَلَلْتَ ثَلاَثَ خِصَال أَنْتَ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَتَعَالَى بِذِکْر وَدُعَاؤُکَ فِیهَا مُسْتَجَابٌ وَلاَ تَدَعُ الْعِلَّةُ عَلَیْکَ ذَنْباً إِلاَّ حَطَّتْهُ; اى سلمان براى تو به هنگام بیمارى سه فایده (بزرگ است) تو به یاد خدا مى افتى و دعاى تو در این حالت مستجاب است و بیمارى هیچ گناهى بر تو نمى گذارد مگر این که آن را فرو مى ریزد». بدیهى است انسان در مشکلات بیش از هر زمان دیگر به یاد خداست مخصوصاً در حال بیمارى که افزون بر یاد خدا به فکر مرگ و معاد و قیامت نیز مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و سعى دارد مسیر زندگى نادرست خویش را اصلاح کند و روشن است که در چنین حالتى دعا به استجابت مقرون تر است. مجموعه این جهات سبب مى شود که گناهان انسان به سبب بیمارى فرو بریزد. این نکته نیز شایان توجه است که در بعضى از روایات اجر و ثواب هایى براى بیمارى ذکر شده که منظور از آن همان فرو ریختن گناهان و یا تفضلات الهى به بیماران با ایمانى است که تقصیرى در ابتلاى به بیمارى نداشتند. از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که عباداتى که انسان در حالت سلامت انجام مى داد اگر بر اثر بیمارى ترک شود خداوند از باب تفضل ثواب آنها را براى او مى نویسد. نکته یک داستان آموزنده در کتاب صفین نصر بن مزاحم چنین نقل شده است هنگامى که امیرمؤمنان على(علیه السلام) از صفین باز مى گشت و گروهى همراه او بودند به «نخیله» (اردوگاهى نزدیک کوفه) رسیدند و خانه هاى کوفه از دور نمایان بود. امام پیرمردى را دید که در سایه دیوارى نشسته و آثار بیمارى در چهره اش نمایان است. به او فرمود: چرا چهره تو را این گونه درهم و منقلب مى بینم؟ آیا از بیمارى است؟ عرض کرد: آرى. فرمود: شاید از این بیمارى ناراحت شده باشى؟ عرض کرد: دوست نمى داشتم که چنین بیمارى اى به من عارض شود. فرمود: آیا این بیمارى را تقدیر نیک الهى نمى دانى؟ عرض کرد: آرى مى دانم. امام(علیه السلام) فرمود: بشارت باد بر تو به رحمت پروردگار و آمرزش گناهانت. سپس فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد: صالح بن سلیم فرمود: از کدام قبیله؟ عرض کرد: اصل من از «سلامان بن طىّ» و زندگى من در کنار «بنى سلیم بن منصور» است. امام(علیه السلام) فرمود: سبحان الله چه اسم خوبى تو دارى و چه نام خوبى پدرت دارد و چه اسم خوبى قبیله ات. (تمام آنها سلامت است و صلاح). آن گاه امام(علیه السلام) از او سؤال کرد: تو در میدان صفین با ما بودى؟ عرض کرد: والله نبودم ولى دلم مى خواست شرکت مى کردم! این بیمارى و آتش سوزان تب مرا باز داشت. امام(علیه السلام) آیه شریفه (لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى...). را تلاوت فرمود که دلیل بر معذور بودن این گونه افراد از شرکت در میدان جهاد است. سپس فرمود: بگو ببینم مردم درباره آنچه میان ما و اهل شام اتفاق افتاد چه مى گویند؟ عرض کرد: گروهى خوشحال اند (که این جنگ به نتیجه نهایى منتهى نشد) آنها افراد نادان و کودنى هستند; ولى گروهى دیگر تأسف مى خورند و آنها خیرخواهان تو در برابر مردم اند. آن مرد مى خواست از خدمت امام مرخص شود که امام به او فرمود: «صَدَقْتَ جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِک...; راست گفتى خداوند این بیمارى تو را سبب ریزش گناهان تو قرار داد... (تا پایان عبارتى که در بالا آمد)».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۱۶۵
حکمت ۳۸ نهج الباغه ؛ ارزش ها و آداب معاشرت با مردم (اخلاقى، اجتماعی، تربیتى)

حکمت ۳۸ نهج الباغه ؛ ارزش ها و آداب معاشرت با مردم (اخلاقى، اجتماعی، تربیتى)

لاِِبْنِهِ الْحَسَنِ علیه السلام: یَا بُنَیَّ، احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً، وَأَرْبَعاً، لاَ یَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ: إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَأَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ. یَا بُنَیَّ، إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ، فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ؛ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ، فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ؛ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ؛ وَإِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ، وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ.
امام علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود : فرزندم! چهار چیز: و چهار چیز را، از من حفظ کن که با حفظ آن هر کار کنى به تو زیان نخواهد رسید: بالاترین سرمایه‌ها عقل است و بزرگ‌ترین فقر حماقت و نادانى است، بدترین وحشت خودپسندى است و برترین حسب و نسب اخلاق نیک است. فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى‌خواهد به تو منفعت رساند ولى زیان مى‌رساند (زیرا بر اثر حماقتش سود و زیان را تشخیص نمى‌دهد) و از دوستى با بخیل دورى کن، زیرا به هنگامى که شدیدترین نیاز را به او دارى تو را رها مى‌سازد و از دوستى با انسان فاجر بپرهیز، چرا که تو را به اندک چیزى مى‌فروشد و از دوستى با دروغ‌گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزدیک و نزدیک را در نظر تو دور مى‌سازد (و حقایق را به تو وارونه نشان مى‌دهد).


شرح و تفسیر

چهار نکته سرنوشت‌ ساز امام علیه السلام در این گفتار پربار حکمت‌آمیزش خطاب به فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام و در واقع خطاب به همه انسان‌ها مى‌فرماید: «فرزندم! چهار چیز وچهار چیز را از من حفظ کن که با آن هر کار کنى به تو زیان نخواهد رسید»؛ (قَالَ لاِْبْنِهِالْحَسَنِ ۷: یَا بُنَیَّ، احْفَظْ عَنِّی أَرْبَعاً، وَأَرْبَعاً، لاَ یَضُرُّکَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ). در اینجا این سؤال پیش مى‌آید که امام علیه السلام چرا نفرمود من هشت چیز را به تو توصیه مى‌کنم، بلکه فرمود: چهار چیز و چهار چیز. پاسخ سؤال این است که امام مى‌خواهد بدین وسیله مخاطب را متوجه تفاوت این دو را با هم سازد، زیرا چهار قسمت اول ناظر به صفات «اخلاقى» است و چهار قسمت دوم ناظر به امور «رفتارى» و اضافه بر این چهار قسمت اول از باب اوامر است و چهار قسمت دوم از باب نواهى. امام در چهار قسمت اول نخست مى‌فرماید: «(فرزندم) بالاترین سرمایه‌ها عقل است»؛ (إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ). انسانى که داراى عقل کافى است هم از نظر معنوى غنى است و هم از نظر مادى؛ از نظر معنوى عقل، او را به سوى خدا و اعتقاد صحیح و فضایل اخلاقى واعمال صالحه دعوت مى‌کند، زیرا عواقب شوم رذایل اخلاقى را به خوبى درک مى‌نماید و او را از آن باز مى‌دارد و در امور مادى با حسن تدبیر و همکارى صحیح با دیگران و تشخیص دوست و دشمن و درک فرصت‌ها و استفاده صحیح از نیروى دیگران به فواید و برکات مادى مى‌رساند، بنابراین سرمایه پیروزى در دنیا و آخرت عقل است. استثنایى که بعضى از شارحان به این اصل کلى زده‌اند که منظور از عقل، آنجاست که از طریق مشورت نتوان کارى کرد صحیح به نظر نمى‌رسد، زیرا در مورد مشورت نیز عقل است که انسان را به استفاده از افکار دیگران و عمل کردن به نتیجه مشورت دعوت مى‌کند. در حدیثى از رسول خدا صلی الله علیه وآله مى‌خوانیم: «قِوَامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَلاَ دِینَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ؛ اساس کار انسان عقل اوست و آن‌کس که عقل ندارد دین ندارد». در حدیث دیگرى از امیر مؤمنان مى‌خوانیم: «اَلْعَقْلُ مَرْکَبُ الْعِلْمِ وَ الْعِلْمُ مَرْکَبُ الْحِلْمِ؛ عقل مرکب علم و دانش و علم مرکب حلم (و اخلاق) است». در حدیث دیگرى از پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله مى‌خوانیم: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل؛ خداوند چیزى برتر از عقل در میان بندگانش تقسیم نکرده، لذا خواب عاقل برتر از بیدارى (وشب‌زنده‌دارى) جاهل است». در حدیث دیگرى در کتاب شریف کافى «اصبغ بن نباته» از على علیه السلام نقل مى‌کند که جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت: من مامورم تو را در میان سه چیز مخیر سازم که یکى را بر گزینى و آن دو را رها سازى. آدم گفت: آن سه چیز کدام است؟ جبرئیل گفت: عقل و حیا و دین است. آدم گفت: من عقل را برگزیدم. جبرئیل به حیا و دین گفت: شما برگردید و عقل را رها کنید. آنها گفتند: اى جبرئیل «إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ؛ ما ماموریم هر جا که عقل است با او باشیم. جبرئیل گفت پس به ماموریت خود عمل کنید و به آسمان رفت». البته منظور از عقل در اینجا کمال عقل است، زیرا آدم داراى عقل بود که در این گزینش آن را برگزید. نقطه مقابل جمله اول چیزى است که امام علیه السلام در دومین جمله از گفتار حکیمانه خود بیان کرده است. مى‌فرماید «بزرگ‌ترین فقر حماقت و نادانى است»؛ (وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ). زیرا آدم احمق هم آخرت خود را به باد مى‌دهد و هم دنیایش را. او منافع زودگذر را بر سعادت جاویدانش مقدم مى‌دارد و لذت ناپایدار را بر سعادت پایدار. به همین دلیل روز رستاخیز دستش از حسنات تهى است و پشتش از بار سیئات سنگین. در دنیا نیز بر اثر ندانم‌ کارى‌ها دوستان خود را از دست مى‌دهد ومنافع آنى را بر درآمدهاى آینده مقدم مى‌شمرد. بخل و تنگ‌ نظرى که لازمه حماقت است مردم را به او بدبین مى‌کند و تدبیر لازم براى تمشیت امور مادى را ازدست مى‌دهدوبه همین دلیل فقرعقل باعث فقردرزندگى مادى او نیز مى‌شود. یکى از مشکلات مهم کار احمق نیز مشکل بودن درمان اوست، زیرا او مانند بیمارى است که نه دارو مى‌خورد و نه پرهیز مى‌کند. مطابق آنچه مرحوم مفید در کتاب اختصاص آورده در حدیثى از امام صادق علیه السلام مى‌خوانیم: «إنَّ عیسَى بْنَ مَرْیَمَ قالَ: دَاوَیْتُ الْمَرْضَى فَشَفَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأَبْرَأْتُ الاَْکْمَهَ وَالاَْبْرَصَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الْمَوْتَى فَأَحْیَیْتُهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَالَجْتُ الاَْحْمَقَ فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَى إِصْلاَحِه؛ حضرت عیسى بن مریم گفت: من بیماران (غیر قابل علاج) را مداوا کردم و آنها را به اذن خدا بهبودى بخشیدم. نابیناى مادرزاد و مبتلا به بیمارى برص را به اذن خدا شفا دادم حتى مردگان را به اذن خدا زنده کردم؛ ولى به سراغ معالجه احمق رفتم و نتوانستم او را اصلاح کنم. در ذیل حدیث بالا تفسیرى براى احمقِ غیر قابل علاج آمده؛ هنگامى که از آن حضرت سؤال کردند احمق کیست گفت: احمق کسى است که تنها به رأى خود و شخص خود عقیده دارد و تمام فضیلت را براى خود روا مى‌دارى وچیزى بر ضد خود قائل نیست، حق را به طور کامل براى خود مى‌شمرد و هیچ حقى براى دیگرى بر خود روا نمى‌داند. این همان احمقى است که راهى براى درمان او نیست. در این‌که احمق چه کسى است نیز روایات متعددى از معصومان : وارد شده است. در حدیثى از امام امیرمؤمنان على علیه السلام در کلمات قصار مى‌خوانیم : «مَنْ نَظَرَ فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَنْکَرَهَا ثُمَّ رَضِیَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَیْنِهِ؛ کسى که عیوب مردم را مى‌بیند و آن را بد مى‌شمرد سپس آن را براى خود مى‌پذیرد، او عینا آدم احمقى است». از تفسیرهایى که براى احمق در بالا ذکر شد روشن مى‌شود که چرا احمق هم دین خود را از دست مى‌دهد و هم دنیاى خود را. در تواریخ داستان‌هاى زیادى از افراد احمق نقل شده که نشان مى‌دهد تا چه اندازه آنها از نظر اعتقاد و مسائل اجتماعى ناتوان هستند. در شرح نهج‌البلاغه علّامه شوشترى آمده است که روزى یکى از خلفا در عید فطر یا قربان به سوى مصلّا مى‌رفت، طبل‌ها در مقابل او مشغول به زدن بودند و پرچم‌ها در بالاى سر او در اهتزاز مرد نادانى حضور داشت سر به آسمان بلند کرد و عرض کرد: «أللّهُمَّ لا طَبْلَ إلّا طَبْلُکَ؛ خداوندا طبل تنها طبل توست!» کسى به او گفت: این سخن را نگو. خدا طبل ندارد. گریه کرد و گفت: پس فکر مى‌کنید او هنگامى که مى‌آید تک و تنهاست نه طبلى جلوى او مى‌نوازند و نه پرچمى بالاى سر اوست. در این صورت او از خلیفه زمان ما هم پایین‌تر است. در عیون الاخبار «ابن قتیبه دینورى» طبق نقل علّامه شوشترى آمده است شخص احمقى مى‌گفت من اسم گرگى که یوسف را خورد مى‌دانم؛ اسمش فلان بود. به او گفتند: یوسف را گرگ نخورد. گفت: پس این اسم، اسم همان گرگى است که یوسف را نخورد. سپس در سومین جمله از این کلمات نورانى مى‌فرماید: «بدترین تنهایى ووحشت خودبینى و خودپسندى است»؛ (وَأَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ). «وحشت» در لغت هم به معناى تنهایى آمده است و هم به معناى ترس وناراحتى ناشى از آن و به یقین، افراد خودبزرگ‌بین دوستان خود را به زودى از دست مى‌دهند، زیرا مردم حاضر نیستند زیر بار چنین افراد خودبین وخودخواهى بروند و به این ترتیب در زندگى تنهاى تنها مى‌مانند. در حدیثى از امیرمؤمنان علیه السلام که در غررالحکم آمده مى‌خوانیم: «آفَةُ اللُّبِّ العُجْبُ؛ آفت عقل خودبینى و خودپسندى است». در حدیث دیگرى از همان حضرت در همان منبع آمده است: «إزراءُ الرَّجُلِ عِلَّةَ نَفْسِهِ بُرْهانُ رِزانَةِ عَقْلِهِ وَ عِنْوانُ وُفُورِ فَضْلِهِ وَ إعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ بُرْهانُ نَقْصِهِ وَ عُنْوانُ ضَعْفِ عَقْلِهِ؛ خورده‌گیرى انسان نسبت به خویشتن (و کارهاى خود) دلیل بر قوت عقل او و گواه فزونى فضل اوست و خودپسندى انسان دلیل بر نقص او و گواه ضعف عقل اوست». سرانجام در چهارمین دستور انسان‌ساز مى‌فرماید: «برترین حسب و نسب اخلاق نیک است»؛ (وَأَکْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ). حسب در لغت هم به شرافت‌هاى ذاتى و صفات برجسته اطلاق شده و هم به شرافت پدران و اجداد، بنابراین منظور امام این است که بالاترین شرافت ذاتى واکتسابى از پدران و اجداد دارا بودن حسن خلق است، زیرا بیش از هر چیز جاذبه دارد و قلوب را متوجه انسان مى‌کند و شرافت‌هاى دیگر تا این حد توان ندارند. درباره اهمیت حسن خلق آیات و روایات فراوانى وارد شده تا آنجا که قرآن حسن خلق را یکى از عوامل مهم پیروزى پیغمبر مى‌شمرد و مى‌فرماید: «(فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیüظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛ پس تو به لطف و رحمت الهى با آنان نرمخو شدى و اگر درشت‌خوى و سخت‌دل بودى بى‌شک از گرد تو پراکنده مى‌شدند» و در جاى دیگر خطاب به پیغمبر اکرم مى‌فرماید: «(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیüمٍ)؛ تو اخلاق بسیار برجسته‌اى دارى». تأثیر این اخلاق در پیشرفت پیغمبر به اندازه‌اى بود که بعضى آن را به عنوان معجزه اخلاقى پیغمبر مى‌شمرند. در حدیثى از پیغمبر اکرم مى‌خوانیم: «حُسْنُ الْخُلُقِ یُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ اخلاق خوب دوستى را (با مردم) تثبیت مى‌کند». در فواید حسن خلق از امیر مؤمنان در غررالحکم چنین آمده است: «حُسْنُ الْخُلْقِ یَدِّرُ الاْرْزاقِ وَیُونِسُ الرِّفاقَ؛ حسن خلق روزى انسان را فراوان مى‌سازد وبه دوستان آرامش مى‌بخشد». ما خود مى‌بینیم که افراد صاحب حسن خلق در زندگى مادى خویش نیز بسیار موفق‌اند، همان‌گونه که در بحارالانوار از على علیه السلام نقل شده: «فِی سَعَةِ الاَْخْلاَقِ کُنُوزُ الاَْرْزَاق؛ در حسن خلق گنج‌هاى روزى نهفته شده است». امام علیه السلام بعد از ذکر این چهار جمله حکمت‌آمیز درباره عقل و حمق و عُجب و حسن خلق به چهار نکته دیگر درباره ترک دوستى با چهار گروهى که صفات زشتى دارند مى‌پردازد. نخست مى‌فرماید: «فرزندم از دوستى با احمق برحذر باش، چرا که او مى‌خواهد به تو منفعت برساند ولى زیان مى‌رساند (زیرا بر اثر حماقتش سود وزیان را تشخیص نمى‌دهد)»؛ (یَا بُنَیَّ، إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الاَْحْمَقِ، فَإِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَنْفَعَکَ فَیَضُرَّکَ). «مصادقت» به معناى دوستى است و مى‌دانیم دوستى افراد با یکدیگر سرنوشت آنها را به هم پیوند مى‌زند و هر یک در زندگى دیگرى تأثیر مى‌گذارد. احمق کسى است که بر اثر نادانى گرفتار اشتباهات بزرگ مى‌شود؛ خوب را بد و بد را خوب مى‌پندارد. تنها به ظاهر امور قضاوت مى‌کند غافل از این‌که گاه آنچه ظاهرش زیان‌آور است باطنى پرسود دارد و یا آنچه آغازش ضرر دارد پایانش بسیار پرفایده است. به همین دلیل گاه با اصرار، دوست خود را وادار به انجام کارى مى‌کند که عاقبت دردناکى دارد و به عکس از کارى باز مى‌دارد که سرانجامش بسیار قرین موفقیت و سعادت است و چون وسوسه‌هاى چنین فرد احمقى خواه ناخواه ممکن است در انسان اثر بگذارد، امام مى‌فرماید پیوند دوستى خود را با چنین افرادى قطع کن. در بعضى از روایات آمده است که با احمق مشورت نکنید: امام صادق علیه السلام مطابق آنچه در کتاب تحف‌العقول آمده است مى‌فرماید: «لاَ تُشَاوِرْ أَحْمَقَ؛ با فرد نادان مشورت نکن (که از آن زیان خواهى دید)». در حدیث دیگرى از امام صادق از پیغمبر مى‌خوانیم: چهار چیز قلب انسان را مى‌میراند از جمله گفت و گوى با احمق است (وَ مُماراةُ الاْحْمَقِ). سپس در جمله حکمت‌آمیز دوم مى‌فرماید: «از دوستى با بخیل برحذر باش، زیرا به هنگامى که شدیدترین نیاز را به او دارى تو را رها مى‌سازد»؛ (وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْبَخِیلِ، فَإِنَّهُ یَقْعُدُ عَنْکَ أَحْوَجَ مَا تَکُونُ إِلَیْهِ). بخیل انواع و اقسامى دارد. ساده‌ترین آن این است که حاضر نیست از مواهبى که خدا به او داده در اختیار دیگران بگذارد، هرچند بسیار بیش از نیاز در اختیار دارد و نوع دیگر از بخیل این است که خودش هم حاضر به مصرف آن مواهب نیست؛ یعنى نسبت به خود بخل مى‌ورزد و بدترین انواع بخل کسى است که از استفاده کردن مردم از مواهب یکدیگر ناراحت مى‌شود. امام در اینجا مى‌فرماید: دوستان گاه به یکدیگر نیازمند مى‌شوند و حتى گاهى به قدرى نیاز شدید است که سرنوشت انسان را رقم مى‌زند و اگر دوست، بخیل باشد در چنین حالتى نیز انسان را رها مى‌سازد. اما اگر خودش نیازمند شود انتظار هرگونه کمک را دارد. در روایات مشورت، از شور با بخیل نیز نهى شده است؛ در عهدنامه مالک اشتر قبلا خواندیم که امام به مالک دستور مى‌دهد: «لاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَیَعِدُکَ الْفَقْر؛ هرگز بخیل را در مشاوران خود داخل مکن، زیرا از کمک کردن به دیگران مانع مى‌شود و وعده فقر به تو مى‌دهد». سومین کسى را که امام فرزندش را از دوستى با او نهى مى‌کند افراد فاجر وفاسق و بى‌بند و بار اند. مى‌فرماید: «از دوستى با انسان فاجر بپرهیز، چرا که تو را به اندک چیزى مى‌فروشد»؛ (وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ یَبِیعُکَ بِالتَّافِهِ ). این‌گونه افراد پیوسته به دنبال هوا و هوس خویش اند؛ نه وجدان بیدارى دارند و نه شخصیت و شرف و نه دین و ایمان درستى. به همین دلیل هر زمان هوا و هوس آنها اقتضا کند به دنبال آن مى‌روند و دوستان خود را به اندک چیزى مى‌فروشند. در آخرین و چهارمین جمله پرنور و حکمت‌آمیزش مى‌فرماید: «از دوستى با دروغ‌گو برحذر باش، چرا که او مثل سراب است؛ دور را در نظر تو نزدیک ونزدیک را در نظر تو دور مى‌سازد (و همچون سراب، حقایق را به تو وارونه نشان مى‌دهد)»؛ (وَ إِیَّاکَ وَمُصَادَقَةَ الْکَذَّابِ، فَإِنَّهُ کَالسَّرَابِ: یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعِیدَ، وَیُبَعِّدُ عَلَیْکَ الْقَرِیبَ). آدم کذاب و بسیار دروغ‌گو خواه این رذیله اخلاقى‌اش ناشى از بى‌بند و بارى و ضعف ایمان باشد یا بر اثر علاقه به منافع زودگذر خود، دوستى با او خطرناک است. گاه عوامل پیروزى براى رسیدن به یک هدف فراهم مى‌شود؛ اما او با دروغ‌هایش رسیدن به آن را غیر ممکن و محال مى‌شمرد و فرصت‌ها از این طریق از دست مى‌رود و گاه به عکس، کارهایى پیش روى انسان است که شرایط آن فراهم نشده و ورود در آن مایه شکست است؛ اما این دروغ‌گوى بى‌بند و بار چنان سخن مى‌گوید که گویى فردا انسان به مقصود مى‌رسد. مى‌دانیم سراب منظره‌اى است که در بیابان به هنگام گرماى هوا پیدا مى‌شود واز دور چیزى شبیه آب به چشم مى‌خورد (در حالى که بر اثر اختلاف فشردگى طبقات در آن هواى گرماى آفتاب عکس گوشه‌اى از آسمان آبى به روى زمین مى‌افتد که انسان آن را آب مى‌پندارد) ولى هنگامى که نزدیک مى‌رود اثرى از آب در آنجا نمى‌بیند. کسانى که واقعیت‌ها را در نظر انسان وارونه جلوه مى‌دهند شباهت زیادى به سراب دارند و امیر مؤمنان على السلام مخصوصاً روى این مطلب تکیه فرموده که دورغگویان، دور را نزدیک و نزدیک را دور مى‌سازند و این نوعى تغییر واقعیت است. در احادیث اسلامى از مشاورت با کذاب هم نهى شده است: در غررالحکم از على ۷ نقل شده که فرمود: «با کذاب مشورت مکن که دور را براى تو نزدیک ونزدیک را براى تو دور مى‌سازد؛ لا تَسْتَشِرِ الْکَذّابِ فَإنَّهُ کَالسَّرابِ یُقَرِّبُ عَلَیْکَ الْبَعیدَ وَیَبْعَدُ عَلَیْکَ الْقَریبَ». در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السلام آمده است: «لاَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یُوَاخِیَ الْفَاجِرَ وَلاَ الاَْحْمَقَ وَلاَ الْکَذَّابَ؛ سزاوار نیست افراد با ایمان با فاجران و افراد احمق و دروغ‌گویان طرح برادرى بریزند». در روایت دیگرى از امام على بن الحسین آمده است که فرزند دلبندش امام باقر را از همنشینى و رفاقت و گفت و گو و همسفر شدن با پنج گروه نهى فرموده است؛ چهار گروهش با آنچه در بالا آمد مشترک است و گروه پنجم شخص قاطع رحم است، همان کسى که پیوند خویشاوندى را با بستگانش‌مى گسلد، فرمود : «إِیَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْقَاطِعِ لِرَحِمِهِ فَإِنِّی وَجَدْتُهُ مَلْعُوناً فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فِی ثَلاَثَةِ مَوَاضِعَ؛ از رفاقت و همنشینى با شخصى که قاطع رحم است (پیوند خویشاوندى‌اش را با بستگانش بریده) بپرهیز، زیرا من او را در سه جا از قرآن مجید مورد لعن دیدم. (اشاره به آیات: سوره‌هاى «محمد»، آیه ۲۲ و ۲۳، «بقره»،


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۲۶۱
حکمت ۴۴ نهج الباغه ؛ ارزش آخرت گرایى (اخلاقى)

حکمت ۴۴ نهج الباغه ؛ ارزش آخرت گرایى (اخلاقى)

طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ، وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَقَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَرَضِیَ عَنِ اللَّهِ.
امام(علیه السلام) فرمود: خوشا به حال کسى که (پیوسته) به یاد معاد باشد و براى روز حساب عمل کند. به مقدار کفایت قانع گردد و از خدا راضى باشد.


شرح و تفسیر

خوشا به حال چنین کسان امام(علیه السلام) در این گفتار پرمعناى خود به چهار جمله اشاره مى کند و آن را مایه خوشبختى انسان مى داند که جمله سوم و چهارم آن با حکمت ۴۳ مشترک است. در جمله اول و دوم مى فرماید: «خوشا به حال کسى که (پیوسته) به یاد معاد باشد و براى روز حساب عمل کند»; (طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ، وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ). هنگامى که واژه معاد گفته مى شود دنیایى در برابر انسان مجسم مى گردد که در آن موازین سنجش اعمال برپاست و نامه هاى اعمال به دست افراد است; گروهى (نیکوکاران) به دست راست و گروهى (بدکاران) به دست چپ; همان نامه عملى که «(لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا); هیچ عمل کوچک و بزرگى از صاحب آن سر نزده مگر این که در آن احصا شده است» همه از سرنوشت خود نگرانند و اضطراب بر همه حاکم است. تمام اعضاى بدن انسان در آن دادگاه بزرگ گواه بر اعمال او هستند و نیازى به گواهى فرشتگان ثبت اعمال نیست، هرچند آنها نیز گواهى مى دهند. آن کس که چنین دادگاهى را باور داشته باشد و به یاد آن بیفتد به یقین به سراغ گناه و ظلم و فساد نمى رود، زیرا چنین ایمانى انگیزه عمل است; عملى پاک و خالى از هرگونه آلودگى و اگر لغزشى از او سر زند به زودى توبه مى کند و به سراغ جبران مى رود. ممکن نیست ایمان به چیزى در دل انسان راسخ باشد و عملى هماهنگ آن انجام ندهد. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در کتاب شریف کافى آمده است که شخصى از او سؤال کرد «أَلاَ تُخْبِرُنِى عَنِ الاِْیمَانِ أَقَوْلٌ هُوَ وَعَمَلٌ أَمْ قَوْلٌ بِلاَ عَمَل; عرض کرد آیا به من خبر نمى دهى که ایمان اعتقاد و عمل هر دو است یا فقط اعتقاد است» امام در پاسخ فرمود: «الاِْیمَانُ عَمَلٌ کُلُّهُ وَالْقَوْلُ بَعْضُ ذَلِکَ الْعَمَلِ; تمام ایمان عمل است و ایمان بعضى از آن عمل است. (اشاره به این که رکن اصلى ایمان عمل است)». آن گاه در سومین و چهارمین جمله مى فرماید: «به مقدار کفایت قانع گردد و از خدا راضى باشد»; (وَقَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَرَضِیَ عَنِ اللَّهِ). منظور از قانع بودن به مقدار کفایت این است که حداقل لازم زندگى را داشته باشد، زیرا بالاتر از آن خالى از مسئولیت نیست و کمتر از آن خالى از ذلت. قانع بودن به مقدار کفایت به قدرى اهمیت دارد که در حدیث معروفى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده که با یارانش از بیابانى مى گذشت، ساربانى در آنجا بود، حضرت براى رفع عطش یا براى نیاز به غذا مقدارى شیر از او طلب کردند (البته در برابر وجه) و او بخل ورزید و گفت: آنچه از شیر در پستان و یا در ظرف هاست همه براى صبحانه و شام قبیله است و به دیگرى نمى رسد. پیامبر در حق او دعا کرد: خداوندا مال و فرزندانش را افزایش ده. بعدا به چوپان دیگرى رسید و همین درخواست را نمود. چوپان نه تنها شیرى را که در ظرف داشت بلکه آنچه در پستان گوسفند بود را نیز دوشید و به عنوان هدیه، با احترام به نزد پیامبر آورد و به آن حضرت تقدیم کرد. پیغمبر در حق او نیز دعا کرد; ولى چنین عرضه داشت: «اللّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفافِ; خداوندا به حد کفاف به او مرحمت کن» بعضى از یاران تعجب کردند که چگونه در حق آن بخیل پیغمبر اکرم دعاى فزونى مال و فرزند کرد ولى درباره این مؤمن سخاوتمند دعایى کمتر از آن فرمود. از این مطلب سؤال کردند و پیامبر در جواب فرمود: «إِنَّ مَا قَلَّ وَکَفَى خَیْرٌ مِمَّا کَثُرَ وَأَلْهَى; مقدار کم که براى زندگانى انسان کافى باشد بهتر از مقدار فراوانى است که آدمى را از خدا غافل سازد». منظور از رضایت پروردگار که در سخن پربار بالا به آن اشاره شده همان رضایت از مقدارات خداست چه مطابق میل انسان باشد و چه بر خلاف میل او همان گونه که در حدیثى از امام صادق مى خوانیم: «رَأْسُ طَاعَةِ اللَّهِ الصَّبْرُ وَالرِّضَا عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ الْعَبْدُ أَوْ کَرِهَ وَلاَ یَرْضَى عَبْدٌ عَنِ اللَّهِ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ إِلاَّ کَانَ خَیْراً لَهُ فِیمَا أَحَبَّ أَوْ کَرِهَ; برترین طاعت الهى صبر و شکیبایى و رضایت و خشنودى از خداست; چه در امورى که بنده او دوست دارد یا دوست ندارد و هیچ بنده اى از مقدرات الهى در آنچه دوست دارد یا دوست ندارد راضى نمى شود مگر این که در هر دو صورت خیر اوست».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۳۸۸
حکمت ۴۰ نهج الباغه ؛ راه شناخت عاقل و احمق(اخلاقى)

حکمت ۴۰ نهج الباغه ؛ راه شناخت عاقل و احمق(اخلاقى)

لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَقَلْبُ الاَْحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.
مام(علیه السلام) فرمود: زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست!


شرح و تفسیر

فرق جایگاه زبان عاقل و احمق آنچه امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان فرموده کنایه زیبایى است درباره کسانى که سنجیده یا نسنجیده سخن مى گویند مى فرماید: «زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست»; (لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَقَلْبُ الاَْحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ). اشاره به این که انسان عاقل نخست اندیشه مى کند سپس سخن مى گوید در حالى که احمق نخست سخن مى گوید و بعد در اندیشه فرو مى رود به همین دلیل سخنان عاقل حساب شده، موزون، مفید و سنجیده است; ولى سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناک و بر زیان خود او. همین عبارت با شرح جالبى در خطبه ۱۷۶ آمده است و در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَىْء تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْء أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ; زبان انسان با ایمان پشت قلب (و فکر) او است، لذا هنگامى که مى خواهد سخنى بگوید نخست در آن تدبّر مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد، ولى زبان منافق جلو قلب او است، لذا هنگامى که تصمیم به چیزى مى گیرد بدون هیچ گونه تدبّر بر زبانش جارى مى سازد». از آنجا که على(علیه السلام) باب علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) است این سخن را از او آموخته است. امام حسن عسکرى(علیه السلام) این سخن را با عبارت لطیف دیگرى بیان فرموده: «قَلْبُ الاْحْمَقِ فی فَمِهِ وَفَمِ الْحَکیمِ فی قَلْبِهِ; قلب (و فکر) احمق در دهان او و دهان شخص حکیم در قلب اوست!». * * * مرحوم سیّد رضى پس از ذکر این کلام حکمت آمیز مى گوید: «این سخن از مطالب شگفت انگیز و پرارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را به کار نمى گیرد مگر بعد از مشورت با عقل خویش و فکر و دقت; ولى احمق سخنانى که از زبانش مى پرد و حرف هایى که بدون دقت مى گوید بر مراجعه به فکر و اندیشه و دقت رأیش پیشى مى گیرد، بنابراین گویا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست»; (قالَ الرَّضىُ وَهذا مِنَ الْمَعانِى الْعَجیبَةِ الشَّریفَةِ، وَالْمُرادُ بِهِ أنَّ الْعاقِلَ لا یَطْلُقُ لِسانَهُ، إلاّ بَعْدَ مُشاوَرَةِ الرَّوِیَّةِ وَمُؤامِرَةِ الْفِکْرَةِ. وَالاْحْمَقُ تَسْبِقُ حَذَفاتِ لِسانِهِ وَفَلَتاتِ کَلامِهِ مُراجَعَةَ فِکْرِهِ وَمُماخَضَةَ رَأیِهِ فَکانَ لِسانُ الْعاقِلِ تابِعٌ لِقَلْبِهِ، وَکأنَ قَلْبُ الاْحْمَقِ تابِعٌ لِلِسانِهِ).


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۴۱۶۹
حکمت ۴۹ نهج الباغه ؛ شناخت بزرگوار و پَست فطرت (اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۴۹ نهج الباغه ؛ شناخت بزرگوار و پَست فطرت (اخلاقى، اجتماعى)

احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ، وَاللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ.
امام(علیه السلام) فرمود: بترسید از حمله افراد با شخصیت به هنگام نیاز و گرسنگى،و از حمله افراد پست به هنگام سیرى!


شرح و تفسیر

حمله هاى خطرناک امام(علیه السلام) در این کلام حکمت آمیزش به یکى از تفاوت هاى میان افراد با شخصیت و بزرگوار و افراد پست و بى ارزش اشاره مى کند و مى فرماید: «بترسید از حمله افراد با شخصیت به هنگام نیاز و گرسنگى و از حمله افراد پست به هنگام سیرى»; (احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ، وَاللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ). در این که منظور از گرسنگى و سیرى در این عبارت حکیمانه معناى کنایى آن مراد است یا معناى حقیقى در میان مفسران نهج البلاغه گفت و گو است; جمعى گرسنگى را کنایه از هرگونه نیاز و یا تحت فشار و ظلم واقع شدن دانسته اند بدین ترتیب معناى جمله چنین مى شود: افراد بزرگوار و با شخصیت تنها هنگامى دست به حمله مى زنند که به آنها ستم شود و یا نیاز مبرم براى ادامه حیات پیدا کنند که در این صورت براى گرفتن حق خود و دفاع در مقابل ظالمان غیرت آنها به جوش مى آید و حمله جانانه اى مى کنند; ولى لئیمان هنگامى که به نوایى برسند و بر مراد خویش سوار گردند طغیان مى کنند و افراد بى گناه را مورد حمله قرار مى دهند همچون حیوانات درنده اى که پس از سیرى، مست مى شوند. در حالى که بعضى دیگر معتقدند «جُوع» در اینجا به همان معناى حقیقى یعنى گرسنگى است و «شَبَع» به معناى سیرى است و آن را اشاره به این نکته مى دانند که افراد شجاع و با شخصیت پیش از رفتن به میدان نبرد کمتر غذا مى خوردند مبادا ضربه اى بر شکم آنها وارد شود و غذا بیرون ریزد و موجب سرافکندگى آنان شود; ولى لئیمان چنین نیستند و در هر حال تفسیر اول مناسب تر به نظر مى رسد. شاعر عرب مى گوید: لا یَصْبِرُ الْحُرُّ تَحْتَ ضَیْم *** وَإنَّما یَصْبِرُ الْحِمارُ آزادمرد در زیر ستم صبر نمى کند. این الاغ است که صبر مى کند! شاعر دیگرى نیز مى گوید: إذا أنْتَ أکْرَمتَ الکَریمَ مَلَکَتَهُ *** وَإنْ أنْتَ أکْرَمتَ اللَئیمَ تَمَرَّدَا اگر شخص کریم را اکرام و احترام کنى مالک او مى شوى ولى اگر لئیم را اکرام کنى (بیشتر) سرپیچى مى کند.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۷۱۲
حکمت ۳۷ نهج الباغه ؛ ضرورت ترک آداب جاهلی (اخلاقى)

حکمت ۳۷ نهج الباغه ؛ ضرورت ترک آداب جاهلی (اخلاقى)

وقال(علیه السلام) وَقَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِینُ الاَْنْبَارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَاشْتَدُّوا بَیْنَ یَدَیْهِ. مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا یَنْـتَفِعُ بِهَـذَا أُمَـرَاؤُکُمْ! وَإِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِـکُمْ فِی دُنْیـَاکُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِی آخِرَتِکُمْ. وَمَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ.
این سخن را امام(علیه السلام) زمانى بیان فرمود که در مسیر حرکتش به شام کشاورزان و دهبانان شهر «انبار» با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام) از مرکب پیاده شده و با سرعت پیش روى او حرکت کردند (و این مراسمى را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امراى ستمگر بود انجام دادند). امام(علیه السلام) فرمود: «این چه کارى بود که کردید؟» عرض کردند: این رسوم و آدابى است که ما امیران خود را با آن بزرگ مى داریم. امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند زمامداران شما از این عمل بهره اى نمى برند و شما با این کار در دنیا مشقت زیاد بر خود هموار مى سازید و در قیامت بدبخت مى شوید. چه زیان بار است مشقتى که به دنبال آن عقاب الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد.


شرح و تفسیر

تشریفات زشت و زیان آور «این سخن را امام زمانى بیان فرمود که در مسیر حرکتش به شام کشاورزان و دهبانان شهر انبار با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام به امام) از مرکب پیاده شده و با سرعت پیش روى او حرکت کردند (و این مراسم را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امراى ستمگر بود انجام دادند) امام(علیه السلام)فرمود: این چه کارى بود که کردید؟»; (وَقَالَ(علیه السلام): وَقَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِینُ الاَْنْبَارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَاشْتَدُّوا بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ: مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ). «عرض کردند این رسوم و آدابى است که ما امیران خود را با آن بزرگ مى داریم»; (فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا). «امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند زمامداران شما از این عمل بهره اى نمى برند و شما با این کار در دنیا مشقت بر خود هموار مى سازید و در قیامت بدبخت مى شوید»; (فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکُمْ! وَإِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِکُمْ فِی دُنْیَاکُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِى آخِرَتِکُمْ). سپس افزود: «چه زیان بار است مشقتى که به دنبال آن عقاب الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد»; (وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ). «تَشُقُّونَ» از ماده «شقاء» به معناى مشقت و «تَشْقَوْنَ» از ماده شقاوت به معناى بدبختى است و «دَعَة» همان آرامش است در کتاب صفین بعد از این جمله چنین آمده که امام(علیه السلام) فرمود: «این کار را دیگر تکرار نکنید; فَلا تَعُودُوا لَهُ». در زمان هاى گذشته معمول بوده ـ و هم اکنون نیز در بعضى از نقاط جهان معمول است ـ که اهل یک کشور یا اهل یک شهر براى تعظیم امرا و سلاطین اعمالى انجام مى دادند که نشانه نهایت ذلت بود. آنها نیز از این رفتار خشنود مى شدند،چراکه علاقه داشتندهمواره شهروندانشان خود راذلیلوخوار وبى مقدار در برابر آنها بدانند تا فکر قیام در مغزشان خطور نکند و سلطه آنان باقى بماند. ولى اسلام که به انسان ها شخصیت داده و آدمى را مسجود فرشتگان و اشرف مخلوقات مى داند و جهان را مسخر او مى شمرد، اجازه نمى دهد افراد با ایمان براى بزرگداشت امرا تن به کارهاى ذلیلانه بدهند. به یقین اگر به جاى على(علیه السلام)معاویه بود آنها را به این کار تشویق مى کرد ولى امام به آنها هشدار داد و به سه دلیل آنان را بر حذر داشت. نخست این که امرا هیچ گونه نفع عاقلانه اى از این کار نمى برند، بلکه ممکن است باعث غرور و کبر آنها شود و شخصیت خود را گم کنند. دیگر این که زحمت فوق العاده اى بر دوش توده هاى مردم مى افتد و گاه ممکن است در چنین شرایطى افرادى ضعیف زیر دست و پا بمانند. سوم این که این عمل ناصالح مایه گرفتارى در آخرت مى شود، زیرا نوعى شرک محسوب مى شود. به عکس، اگر آنها به احترامات معقول قناعت کنند و به جاى این مشقت، آرامش را براى خود بپذیرند، آرامشى که امان از آتش دوزخ را نیز به همراه دارد، هم امرا گرفتار کبر و غرور نمى شوند و هم مردم مشقت توأم با ذلت را نمى بینند و هم در آخرت سربلند خواهند بود. قابل توجه است که در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: روزى امیر مؤمنان به سراغ اصحابش آمد در حالى که بر مرکب سوار بود. گروهى پشت سر حضرت به راه افتادند. امام نگاهى به آنها کرد و فرمود: با من کارى دارید؟ عرض کردند: نه یا امیرالمؤمنین ولى دوست داریم همراه تو راه برویم. امام به آنها فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ مَشْیَ الْمَاشِی مَعَ الرَّاکِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاکِبِ وَمَذَلَّةٌ لِلْمَاشِی; برگردید، زیرا راه رفتن پیاده در کنار سوار موجب مفسده (غرور و خودبرتربینى) براى شخص سوار و سبب ذلت براى پیاده است». سپس امام صادق(علیه السلام) افزود: دفعه دیگرى باز امام سوار بود و جمعى پشت سر او پیاده به راه افتادند. امام(علیه السلام)فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ خَفْقَ النِّعَالِ خَلْفَ أَعْقَابِ الرِّجَالِ مَفْسَدَةٌ لِقُلُوبِ النَّوْکَى; بازگردید، زیرا صداى کفش ها پشت سر انسان ها موجب فساد دل هاى احمقان مى شود (نوکى جمع أنوَک بر وزن أحمق و به معناى احمق است». باید توجه داشت که هدف از این سخنان این نیست که مردم، بزرگان را احترام نکنند، بلکه منظور این است که احتراماتى که نسبت به شاهان و مانند آنها داشتند و نشانه ذلت و بدبختى احترام کنندگان بوده و مایه غرور و نخوت احترام شوندگان ترک شود. نکته روایت «نصر بن مزاحم» از آنچه «نصر بن مزاحم» در کتاب صفین آورده استفاده مى شود که دهقان هاى شهر انبار علاوه بر این کار اسب ها و غذاهاى خوب براى امام و لشکریان و علف بسیار براى مرکب هاى آنها را به عنوان هدیه آورده بودند و امام افزون بر این که مراسم ذلت بار آنها را تخطئه کرد افزود: اما این چهارپایانى که آورده اید ما مى پذیریم; ولى به عنوان خراجتان قبول مى کنیم و غذاهایى را هم که آورده اید در صورتى مى پذیریم که قیمت آن را از ما بگیرید. البته پذیرفتن هدیه مسلمان نه تنها عیب نیست، بلکه سنتى است و حتى در روایات گفته شده که از پذیرش هدیه برادران مسلمان خوددارى نکنید، ولى هدف امام این بوده که این سنت نادرست را بشکند که براى در امان ماندن از شر امرا براى آنان هدایایى مى بردند و روشن سازد که حکومت اسلامى همچون حکومت سلاطین جبار نیست.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۲۳۲
حکمت ۳۹ نهج الباغه ؛ جایگاه واجبات و مستحبات (عبادت ، معنوى)

حکمت ۳۹ نهج الباغه ؛ جایگاه واجبات و مستحبات (عبادت ، معنوى)

لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ.
امام(علیه السلام) فرمود: هرگاه کارهاى مستحب به واجبات زیان برساند موجب قرب به خدا نمى شود.


شرح و تفسیر

مستحبّات بى ارزش امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه مى فرماید: «کارهاى مستحب اگر به واجبات زیان برساند موجب قرب به خدا نمى شود»; (لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ). روشن ترین تفسیرى که براى این گفتار حکیمانه امام(علیه السلام) به نظر مى رسد این است که هرگاه کارهاى مستحب ضررى به واجبات بزند ارزش آن کاسته مى شود و ثواب آن کم مى گردد، مثل این که کسى از سر شب تا بعد از نیمه شب مشغول عزادارى باشد ولى خواب بماند و نماز صبح او قضا شود. همه مى گویند آن مستحبى که به این فریضه لطمه زد کم ارزش است. یا این که به سراغ کارهاى خیر و کمک به مستمندان برود; ولى در اداى دیون خود و یا حج واجب کوتاهى کند. دلیل آن هم روشن است فرائض و واجبات مصالحى دارد که اگر ترک شود به انسان لطمه جدّى مى زند در حالى که مستحبّات چنین نیست و به این مى ماند که کسى داروى اصلى درد خود را رها کرده و به داروهاى اضافى و غیر ضرورى بپردازد. در حدیثى که در غررالحکم از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل شده مى خوانیم: «یَسْتَدَّلُ عَلى إدْبارِ الدُّوَلِ بِأرْبَع تَضییعِ الاُْصُولِ وَ التَمَسُّکِ بِالْفُرُوعِ وَتَقْدیمِ الاْراذِلِ وَتَأخیرِ الاْفاضِلِ; چهار چیز است که دلیل بر سقوط دولت ها مى شود: ضایع ساختن اصول، و چسبیدن به فروع و مقدم داشتن اراذل و مؤخر داشتن افاضل». تفسیر دیگرى که براى این گفتار حکیمانه است این که در بعضى از عبادات اگر واجبات را رها کنند و به مستحبات بپردازند مستحب اساساً باطل است; مانند کسى که روزه قضاى واجب بر اوست اگر روزه مستحب بگیرد از اساس باطل است و یا این که حج واجب را رها کند و به سراغ حج مستحب برود که به عقیده جمعى حج مستحب او باطل است. احتمال سوم نیز در تفسیر این سخن این است که اشاره به مسئله ضدین که در علم اصول آمده باشد، زیرا جمعى معتقدند که امر به شى نهى از ضدّ خاص آن مى کند و بر این اساس معتقدند کسى که بدهکارى فورى داشته باشد اگر در وسعت وقت نماز بخواند نماز او باطل است، زیرا انجام نماز در وسعت وقت به واجب فورى لطمه زده و چون امر به شى نهى از ضد مى کند این نماز قابل تقرب نیست و باطل است; ولى اخیراً محققان این مطلب را نپذیرفته اند و امر به شى را سبب نهى از ضد خاص نمى دانند. البته جمع میان همه این تفسیرها نیز منعى ندارد; ولى مناسب تر همان تفسیر اوّل است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۷۴۸
حکمت ۴۸ نهج الباغه ؛ رازدارى و پیروزى (اخلاقى ، سیاسى)

حکمت ۴۸ نهج الباغه ؛ رازدارى و پیروزى (اخلاقى ، سیاسى)

الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَالْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْی، وَالرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الاَْسْرَارِ.
امام(علیه السلام) فرمود: پیروزى در گرو تدبیر است، حزم و دوراندیشى در گرو به کار گرفتن فکر، و تفکر صحیح در گرو نگه دارى اسرار است.


شرح و تفسیر

راه پیروزى امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و پرمایه در سه جمله کوتاه رمز پیروزى را در کارها بیان مى کند. نخست مى فرماید: «پیروزى در گرو تدبیر است»; (الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ). «حَزْم» که به معناى دوراندیشى و مطالعه عواقبِ کار است، یکى از مهم ترین عوامل پیروزى است، زیرا افراد سطحى نگر که گرفتار روزمرّگى هستند در برابر حوادث پیش بینى نشده به زودى به زانو در مى آیند و رشته کار از دستشان بیرون مى رود و شکست مى خورند. در حدیث دیگرى در غررالحکم امام مى فرماید: «مَنْ أخَذَ بِالْحَزْمِ اسْتَظْهَرَ وَمَنْ أضاعَ الْحَزْمَ تَهَوَّرَ; کسى که حزم و دوراندیشى بر گیرد پیروز مى گردد و کسى که آن را ضایع کند به هلاکت مى افتد». سپس امام(علیه السلام) در جمله دوم مى فرماید: «حزم و دوراندیشى در گرو به کار گرفتن فکر است»; (وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ). «اجالة» به معناى جولان دادن و «رأى» به معناى فکر است و منظور از جولان دادن فکر این است که انسان همچون اسب سوارى که در تمام اطراف میدان نبرد، قبل از شروع گردش مى کند تا از نقاط ضعف و قوت با خبر شود، باید در مسائل مهم نیز چنین کند و تمام جوانب یک مسئله را از خوب و بد بدون اغماض بررسى کند تا بتواند تصمیم صحیح بگیرد. شخصى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: اى رسول خدا! به من سفارشى کن. فرمود: اگر بگویم مى پذیرى؟ عرض کرد: آرى! پیامبر این جمله را سه بار تکرار کرد و در هر سه بار آن مرد گفت: آرى اى رسول خدا! پیامبر فرمود: «فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْر فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَ إِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو سفارش مى کنم هنگامى که تصمیم بر انجام کارى گرفتى در عاقبت آن بیندیش اگر کار صحیحى بود انجام ده و اگر گمراهى بود از آن خوددارى کن». به یقین حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که انسان افزون بر استفاده از فکر خویش، از افکار دیگران نیز بهره بگیرد، همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسیدند حزم و دوراندیشى چیست؟ فرمود: مشورت با صاحب نظران و پیروى از آنها». گاه براى رسیدن به پیروزى باید از نقشه پیچیده و مختلفى استفاده کرد که آگاهى دشمن بر آن سبب نابود شدن وى است، از این رو امام(علیه السلام) در سومین و آخرین جمله حکمت آمیز فوق مى فرماید: «تفکر صحیح در گرو نگه دارى اسرار است»; (وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الاَْسْرَارِ). در حدیث دیگرى که از امام(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده مى خوانیم: «سِرُّکَ أسیرُکَ فَانْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ; راز تو اسیر توست; اما اگر آن را افشا کردى تو اسیر آن مى شوى». در حدیث دیگرى از امام جواد(علیه السلام) آمده است: «إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ; اظهار کردن چیزى (سرى از اسرار) پیش از آنکه مستحکم شود و به نتیجه برسد موجب فساد آن است». از بعضى روایات معصومین استفاده مى شود که اسرارتان را حتى به همه دوستان هم نگویید، زیرا احتمال تغییر حالت در آنان وجود دارد. امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «لاَ تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً مَا; اسرارت را حتى به دوستت مگو مگر در آنجا که اگر دشمن تو بر آن سر آگاه شود ضررى به تو نمى رساند، زیرا دوست ممکن است روزى به صورت دشمن درآید». گفتنى است که انسان گاهى سر خود را براى دوست مطمئنى بیان مى کند غافل از آنکه آن دوست نیز ممکن است دوست مطمئن دیگرى داشته باشد و سومى نیز به همین صورت، ناگاه متوجه مى شود که اسرارش همه جا بر سر زبان هاست. از این رو شاعر پرمایه، سعدى شیرازى مى گوید: به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشاى *** که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز!


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۱۹۲۵
حکمت ۴۷ نهج الباغه ؛ شناخت ارزش ها (اخلاقى)

حکمت ۴۷ نهج الباغه ؛ شناخت ارزش ها (اخلاقى)

قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَصِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ، وَشَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ، وَعِفَّتُهُ عَلى قَدْرِ غَیْرَتِهِ.
امام(علیه السلام) فرمود: ارزش هر کس به اندازه همت او و راستگویى و صداقتِ هر کس به اندازه شخصیت اوست و شجاعت هر کس به اندازه بى اعتنایى وى (به ارزش هاى مادى) است و عفت هر کس به اندازه غیرت اوست.


شرح و تفسیر

چهار فضیلت مهم اخلاقى امام(علیه السلام) در این چند جمله حکیمانه به رابطه چهار موضوع مهم با چهار موضوع دیگر از صفات انسانى اشاره فرموده است. نخست مى فرماید: «ارزش هر کس به اندازه همت اوست»; (قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ). منظور از همت تصمیماتى است که انسان براى انجام کارهاى مهم مى گیرد و به دنبال آن تلاش مى کند. هر اندازه این تصمیمات والاتر و این تلاش ها گسترده باشد همت انسان بلندتر است و این که امام مى فرماید: ارزش هر کسى به اندازه همت اوست براى آن است که اشخاص والا همت معمولاً تلاش مى کنند تا به مقامات عالى برسند پس نباید ارزش وجودى ظاهرى آنها را امروز ملاحظه کرد بلکه آن نیروى نهفته در درون آنها که نامش همت است باید مقیاس و معیار شمرده شود. در کتاب غررالحکم از امام همین معنا به صورت دیگرى بیان شده است، مى فرماید: «مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظَمَتْ قِیْمَتُهُ; کسى که همت عالى داشته باشد قیمت و ارزش او زیاد است». در حدیث دیگرى از همان حضرت و در همان کتاب مى خوانیم: «ما رَفَعَ أمْرَءٌ کَهِمَّتِهِ وَ لا وَضَعَهُ کَشَهْوَتِهِ; هیچ چیز انسان را به مانند همت او بلندمقام نمى کند و هیچ چیز، او را مانند شهوتش پست نمى سازد». به گفته شاعر: همت بلند دار که مردان روزگار *** از همت بلند به جایى رسیده اند در دومین جمله پرمعناى خود مى فرماید: «راستگویى و صداقتِ هر کس به اندازه شخصیت اوست»; (وَصِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ). زیرا انسان با شخصیت این کار را براى خود ننگ مى داند که به دیگران دروغ بگوید. اضافه بر این، غالبا دیده شده است که دروغ ها بعد از مدتى فاش مى گردد; انسان با شخصیت حاضر نمى شود کارى انجام دهد که در آینده آبروى او را ببرد. در احادیث دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الصِدْقُ عِزّ; راستگویى سبب عزت است» و در حدیث دیگرى مى افزاید: «الصِّدْقُ صَلاحُ کُلُّ شَىء وَالْکِذْبُ فَسادُ کُلُّ شَىْء». یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) به نام ابو کهمس خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: (یار وفادار شما) ابن ابى یعفور به شما سلام فرستاده است فرمود: سلام بر تو و بر او. هنگامى که نزد او رفتى سلام مرا به او برسان و بگو: جعفر بن محمد به تو مى گوید: «انْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ عَلِیٌّ(علیه السلام) عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) فَالْزَمْهُ فَإِنَّ عَلِیّاً(علیه السلام) إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَأَدَاءِ الاَْمَانَةِ; نگاه کن ببین على(علیه السلام) با چه صفاتى آن مقام را نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله)پیدا کرد آن صفات را داشته باش، زیرا على تنها به این سبب به آن مقام نزد پیغمبر رسید که در سخن گفتن، صادق بود و در اداى امانت امین». این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم، فرمود: «الْجَمالُ صَوابُ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَالْکَمالُ حُسْنُ الْفِعالِ بِالصِّدْقِ; جمال، به سخن حق گفتن است و کمال، به انجام کارهاى نیک توأم با صدق». باید توجه داشت که «مروءة» به معناى جوانمردى، مردانگى، و فتوت و مجموعه اى از شایستگى هاست که در یک انسان باارزش جمع مى شود که شخصیت او را تشکیل مى دهد. سپس در سومین سخن حکمت آمیز خود مى فرماید: «شجاعت هر کس به اندازه بى اعتنایى او (به ارزش هاى مادى) است»; (وَشَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ). روشن است وابستگى هاى انسان به مقام و مال و شهوات دنیا از شجاعت او مى کاهد و او را به اسارت مى کشاند; اما هنگامى که خود را از این امور آزاد سازد، با شجاعت حرف خود را مى زند و راه خود را مى پیماید و در برابر کسى ذلیلانه سر تعظیم فرو نمى آورد و با توکل بر خدا در برابر حوادث سخت مى ایستد. در لسان العرب آمده است که «أنَفْ» (بر وزن هدف) به معناى کراهت داشتن چیزى و خود را برتر از آن دانستن است، بنابراین «أنف» در جمله بالا مى تواند اشاره به بى اعتنایى نسبت به ارزش هاى مادى باشد. آن گاه امام(علیه السلام) در چهارمین و آخرین سخن حکیمانه اش مى فرماید: «عفت هر کس به اندازه غیرت اوست»; (وَعِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِهِ). «غیرت» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه عبارت از انزجار طبیعى انسان نسبت به تصور شرکت دیگران در امورى است که مورد علاقه اوست و به تعبیر دیگر غیرت به معناى حفظ ارزش هاى مربوط به خود و جلوگیرى از تجاوز دیگران به حریم اوست که غالباً در عرف ما در امور ناموسى به کار مى رود. بدیهى است کسى که نسبت به نوامیس خود غیرت دارد هرگز حاضر نمى شود به نوامیس دیگران چشم خیانت بدوزد، بنابراین هر اندازه غیرت انسان بیشتر باشد عفت او هم بیشتر خواهد بود. گرچه عفت و غیرت هر دو غالباً در عرف امروز ما بیشتر در مسائل ناموسى به کار مى رود; ولى از نظر ارباب لغت و علماى اخلاق، هر دو معنایى وسیع دارند: «عفت» به معناى خوددارى و حالت انزجار از ملاحظه صحنه هاى زشت و «غیرت» هرگونه اهتمام و دفاع از حقوق الهى و انسانى خویش است و بعید نیست که منظور از امام(علیه السلام)از جمله بالا همان معناى وسیع کلمه در هر دو مورد باشد. از این رو در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) در کتاب کافى مى خوانیم: «إِنَّ أَفْضَلَ الْعِبَادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ; برترین عبادت پاک بودن از نظر تغذیه و امور جنسى است». نیز از همان امام نقل شده که فرمود: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْء أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْن وَفَرْج; هیچ کس خدا را عبادتى بهتر از این نداشته که عفت را در مورد شکم و امور جنسى رعایت کند»، لذا در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «مَا زَنَى غَیُورٌ قَطُّ; شخص با غیرت هرگز زنا نمى کند».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۳۱۹۱
حکمت ۴۵ نهج الباغه ؛ راه شناخت مؤمن و منافق ( اخلاقى ، انسان شناسى ، سیاسى)

حکمت ۴۵ نهج الباغه ؛ راه شناخت مؤمن و منافق ( اخلاقى ، انسان شناسى ، سیاسى)

لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی; وَلَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِى. وَذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ(صلى الله علیه وآله); أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ، لاَیُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ.
امام علیه السلام فرمود : اگر با شمشیرم بر بُن بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت! و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نمى‌دارد! چرا که مقدر شده و بر زبان پیامبر درس‌نخوانده جارى شده که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى‌دارد وهیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت!


شرح و تفسیر

دوستان و دشمنان واقعى من امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیزش به حقیقتى قابل توجه اشاره مى کند که آثارش در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام) دیدنى است. مى فرماید: «اگر با این شمشیرم بر بن بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت»; (لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی; مَا أَبْغَضَنِی; وَلَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی). آن گاه امام(علیه السلام) به گفتارى از پیغمبر اکرم در این زمینه استناد مى جوید و مى فرماید: «این به دلیل آن است که مقدر شده و بر زبان پیامبر اُمّى و درس نخوانده جارى شده که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت»; (وَذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ(صلى الله علیه وآله); أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ، لاَ یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ). جمله «قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ...» اشاره به این است که این حقیقت که مؤمنان هرگز على را مبغوض نمى دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهى گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)جارى شده است. از این حدیث شریف استفاده مى شود که وجود مبارک امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) با آن معرفت بالا و آن صفات والا، معیار سنجش مؤمن و منافق بود. مؤمنان که صفات خود را پرتوى از صفات آن بزرگوار مى دیدند به مناسبت تجانس روحى و اعتقادى و اخلاقى به آن حضرت عشق مىورزیدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادى على(علیه السلام)مشاهده مى کردند بغض و کینه او را در دل مى پروراندند. راستى شگفت انگیز است که عالمان معروف اهل سنّت این حدیث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عین حال، غیر على(علیه السلام) را بر او ترجیح داده اند. اینکه امام(علیه السلام) مى فرماید: «اگر خیشوم مؤمن (خیشوم به معناى نقطه بالاى بینى است که اگر قطع شود در واقع تمام بینى قطع شده) را با شمشیر بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت» براى این است که مؤمن مى داند به یقین در آن مصلحتى بوده و نیز اینکه مى فرماید: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِها عَلَى الْمُنافِقِ...» مفهومش این است که منافقان به قدرى تعصب و کینه و عداوت دارند که تمام دنیا را هم اگر به آنها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافى خود بر نمى دارند. امام(علیه السلام) به کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) استناد مى جوید و حدیث معروف آن حضرت را بازگو مى کند، زیرا همه مدعى اند که سخن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) براى آنها قول فصل و آخرین سخن است. این سخن ادعا نیست بلکه واقعیت است و در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام)نمونه هاى زنده اى دارد از جمله مرحوم «کلینى» در کتاب کافى از «حارث بن حصیره» (یکى از یاران على(علیه السلام)) نقل مى کند که در اطراف مدینه مرد سیاه پوستى از اهل حبشه را دیدم که مشغول آبیارى است و انگشتان یک دستش قطع شده است. به او گفتم: چه کسى انگشتان تو را قطع کرده؟ گفت: بهترین مردم دنیا. سپس افزود: ما هشت نفر بودیم که دست به سرقتى زدیم. ما را دستگیر کردند و خدمت على بن ابى طالب بردند و ما به گناه خود اقرار کردیم. امام(علیه السلام) فرمود: از حرام بودن سرقت با خبر نبودید؟ گفتیم: مى دانستیم. دستور داد چهار انگشت ما را (به عنوان حد سرقت) قطع کردند. سپس دستور داد در خانه اى از ما پذیرایى کنند و روغن و عسل (و مواد غذایى مقوى) به ما بدهند تا جاى زخم ها خوب شود سپس ما را از آن خانه بیرون آورند و لباسى نو بر ما پوشاند و فرمود: اگر توبه کنید و راه صلاح را پیش گیرید به نفع شماست و انگشتان شما به شما در بهشت باز مى گردد و اگر چنین نکنید در دوزخ به شما باز مى گردد. در داستان ابن ملجم قاتل امام على بن ابى طالب(علیه السلام) نیز مى خوانیم: هنگامى که ضربه اى بر سر مبارک آن حضرت وارد ساخت او را خدمت على آوردند. به او فرمود: اى دشمن خدا مگر من به تو نیکى نکردم؟ گفت: آرى به من نیکى کردى. فرمود پس چه چیزى باعث شد که این جنایت را انجام دهى؟ گفت: چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که به وسیله آن بدترین خلق خدا را به قتل برسانم (و چنین شد.) امام(علیه السلام) فرمود: «فَلاَ أَرَاکَ إِلاَّ مَقْتُولاً بِهِ وَمَا أَرَاکَ إِلاَّ مِنْ شَرِّ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّوَجَل» (دعاى تو مستجاب شده است زیرا) تو را با همین شمشیر خواهند کشت و تو بدترین خلق خدایى. جالب توجه این که روایات فراوانى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت درباره شناختن مؤمنان با محبت على بن ابى طالب(علیه السلام) و منافقان با بغض و کینه او در کتب معروف اهل سنت و شیعه به طور گسترده نقل شده است. از جمله «بلاذرى» در انساب الاشراف (ج ۲، ص ۹۶) و «ترمذى» در سنن (ج ۵، ۶۳۵ در باب مناقب على بن ابى طالب) از «ابوسعید خدرى» نقل کرده اند که مى گفت: «کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ نَحْنُ مَعاشِرُ الاْنْصارِ بِبُغْضِهِمْ عَلىَّ بْنَ أبى طالِب; ما جمعیت انصار، منافقان را به سبب بغضشان به على بن ابى طالب مى شناختیم». این بیان را با سخنى از ابن ابى الحدید پایان مى دهیم. او مى گوید: استادم من «ابوالقاسم بلخى» مى گفت: «قَدِ اتَّفَقَتِ الاْخْبارُ الصَّحیحَةِ الَّتِی لارَیْبَ فِیها عِنْدَ الْمُحَدِّثینَ عَلى أنَّ النَّبىَّ قالَ: لایَبْغِضُکَ إلاّ مُنافِقٌ وَلا یُحِبُّکَ إلاّ مُؤمِنٌ; اخبار صحیحى که اتفاق بر این در نزد راویان اخبار شکى در آن نیست متفق است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام)فرمود: دشمن نمى دارد تو را جز منافق و دوست نمى دارد تو را جز مؤمن».


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۷۹
حکمت ۴۳ نهج الباغه ؛ الگوهاى انسانى (فضائل اخلاقى یکى از یاران) (اخلاقى ، تاریخى)

حکمت ۴۳ نهج الباغه ؛ الگوهاى انسانى (فضائل اخلاقى یکى از یاران) (اخلاقى ، تاریخى)

فِی ذِکْرِ خَبَّابِ بْنِ الاَْرَتِّ: یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الاَْرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَهَاجَرَ طَائِعاً، وَقَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَرَضِیَ عَنِ اللَّهِ، وَعَاشَ مُجَاهِداً.
امام(علیه السلام) به هنگام ذکر نام «خباب بن ارت» فرمود: خدا رحمت کند خباب بن الارت را او از روى رغبت اسلام آورد و براى اطاعت خداوند هجرت کرد، به زندگى ساده قناعت نمود، از خدا خشنود و در تمام دوران عمرش مجاهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۴۱۶
حکمت ۴۶ نهج الباغه ؛ ارزش پشیمانى و زشتى غرور زدگى (اخلاقى)

حکمت ۴۶ نهج الباغه ؛ ارزش پشیمانى و زشتى غرور زدگى (اخلاقى)

سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَة تُعْجِبُکَ.
امام(علیه السلام) فرمود: کار بدى که تو را ناراحت (و پشیمان) مى سازد نزد خدا بهتر است از کار نیکى که تو را مغرور مى کند.


شرح و تفسیر

بلاى عُجب امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمحتوا به نکته مهمى اشاره مى فرماید که در سیر و سلوک انسان به سوى خدا بسیار تأثیرگذار است. مى فرماید: «کار بدى که تو را ناراحت (و پشیمان) مى سازد نزد خدا بهتر است از کار نیکى که تو را مغرور مى کند»; (سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَة تُعْجِبُکَ). دلیل آن روشن است، زیرا انسان معصیت کارى که از عمل زشت خود ناراحت مى شود به سوى پشیمانى و توبه و جبران آن گام بر مى دارد حال آنکه آن کس که از کار نیک خود مغرور مى گردد گامى به سوى ریاکارى بر مى دارد. توبه آثار شوم آن معصیت را مى شوید در حالى که غرور عُجب و ریا از کارهاى نیک، انسان را به پرتگاه گناهان کبیره مى کشاند. در حدیثى از پیغمبر اکرم مى خوانیم: «مَنْ رَأى أنَّهُ مُسىءٌ فَهُوَ مُحْسِنٌ; کسى که خود را بدکار مى داند او نیکوکار است». به گفته مرحوم مغنیه در فى ظلال نهج البلاغه عکس این مطلب نیز صادق است و آن اینکه گفته شود «مَنْ رَاى إنَّهُ مُحْسِنٌ فَهُوَ مَسىءٌ; کسى که خود را نیکوکار بداند بدکار است» زیرا عُجب و غرور احسانش را تباه کرده و چه بسا سخنانى که ایمان را نیز از اساس متزلزل سازد. در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «خداوند متعال به داود وحى فرستاد: «بَشِّرِ الْمُذْنِبینَ وَانْذُرِ الصِّدیقینَ; گنهگاران را بشارت ده و صدیقین (والا مقام) را بیم ده» (داود تعجب کرد و) عرض کرد: اى پروردگار چگونه چنین چیزى ممکن است؟ خداوند فرمود: گنهکاران (پشیمان و نادم) را بشارت ده که من توبه آنها را مى پذیرم و از گناهانشان صرف نظر مى کنم و صدیقین را بیم ده که از اعمالشان عُجب به خود راه ندهند». در حدیث دیگرى از آن حضرت چنین آمده است که مى فرماید: دو نفر وارد مسجد شدند یکى عابد بود و دیگرى فاسق اما هنگامى که از مسجد خارج مى شدند فاسق، جزء صدیقان شده بود و عابد از فاسقان. سپس فرمود: این بدان رو است که چون عابد وارد مسجد شد به عبادت خود مى بالید و در این فکر بود و فاسق هنگامى که وارد شد فکرش در پشیمانى بود و پیوسته از گناهان خویش استغفار مى کرد. این سخن را با حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم: خداوند به آن حضرت وحى فرستاد که بعضى از بندگان من در مسیر عبادت تلاش مى کند و شب از خواب خوش و بستر لذت بخش بر مى خیزد و مشغول عبادت مى شود و خود را در عبادت من به سختى و تعب مى اندازد. گاه من او را یک شب یا دو شب گرفتار خواب مى کنم تا در مسیر صحیح گام بردارد، زیرا هنگامى که به خواب مى رود و صبح بیدار مى شود نسبت به خود خشمگین است و خود را سرزنش مى کند و اگر او را در آنچه از عبادت من مى خواهد آزاد بگذارم، چه بسا عُجب و خودپسندى به او عارض شود و از این راه حالتى به او دست دهد که هلاکش در آن است.


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۶۸۱
حکمت ۱۴۳ نهج البلاغه ؛ غمها و پیرى زودرس (اخلاقى،بهداشت روانى)

حکمت ۱۴۳ نهج البلاغه ؛ غمها و پیرى زودرس (اخلاقى،بهداشت روانى)

الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ.
امام(علیه السلام) فرمود: غم و اندوه نیمى از پیرى است.


شرح و تفسیر

پیرى زودرس! امام(علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکیمانه تأثیر غم و اندوه را در جسم و روح انسان بیان مى دارد و مى فرماید: «غم و اندوه نیمى از پیرى است»; (الْهَمُّ نِصْفُ الْهَرَمِ). اشاره به این که بسیار مى شود که غم و اندوه، انسان را پیر مى کند، هرچند انسان به حسب سن و سال پیر نشده باشد; موهاى او تدریجاً سفید مى شود، قامت وى خمیده و قواى بدن رو به تحلیل مى رود و از نظر فکرى و روحى نیز احساس پیرى مى کند. منظور امام(علیه السلام) این است که انسان تا مى تواند غم و اندوه را به خود راه ندهد و از آثار سوء آن بپرهیزد. البته انکار نمى توان کرد اسباب غم و اندوه مختلف است و بخشى از آن قابل اجتناب نیست; گاه مربوط به مسائل دینى و معنوى است که انسان به هر حال با آن دست به گریبان خواهد بود. حتى در حدیث معروفى از ابن عباس مى خوانیم که مى گفت: هیچ آیه اى شدیدتر و مشکل تر از این آیه (فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ ...) بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل نشد و از این رو هنگامى که اصحاب آن حضرت پرسیدند: اى رسول خدا! چرا به این زودى موهاى شما سفید شده و آثار پیرى نمایان گشته فرمود: «شَیَّبَتْنی هُودُ وَالْواقِعَةُ; سوره «هود» و «واقعه» مرا پیر کرد». گفته شده علت همان دستورى است که خداوند به پیغمبرش درباره استقامت در مقابل دشمنان سرسخت و کینه توز و بى رحم داده است. (و مى دانیم سوره «هود» و «واقعه» هر دو در مکه نازل شده در زمانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)سخت از طرف مشرکان در فشار بود و گفته اند: سوره «هود» بعد از وفات «ابوطالب» و «خدیجه» نازل شد که امواج غم و اندوه از هر سو قلب پاک پیامبر(صلى الله علیه وآله) را احاطه کرده بود). ولى به هر حال بسیارى از عوامل غم و اندوه امورى است که انسان مى تواند خود را از آن دور دارد یا نسبت به آن بى اعتنا باشد، از این رو در حدیثى آمده است که زیارت اهل قبور غم و اندوه را زایل مى کند، زیرا سرچشمه بسیارى از اندوه ها امور مادى است; هنگامى که انسان به زیارت اهل قبور مى رود و پایان کار دنیا را مى بیند که ثروتمند و مسکین همه در یک جا خفته اند و هیچ کدام جز کفنى با خود از این دنیا نبرده اند آرامش پیدا مى کند. در طب امروز این مسئله به روشنى ثابت شده که سرچشمه بسیارى از بیمارى هاى جسمى ناراحتى هاى روحى است; بیمارى هاى اعصاب، قلب، معده و غیر آن در بسیارى از موارد از فشارهاى عصبى و به اصطلاح استرس ها و غم و اندوه ها ناشى مى شود و درمانى جز خلاص کردن خود از غم و اندوه ها ندارد و اگر انسان عزم راسخ و اراده قوى داشته باشد مى تواند خود را از آن دور دارد. بسیارى از حکما و شعرا براى کمک کردن به انسان ها براى فراموشى اسباب این گونه غم و اندوه ها سخنان نغز و پربارى دارند. شاعر عرب مى گوید: ما فاتَ مَضى وَما سَیَأْتیکَ فَأَیْنَ *** قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَیْنَ الْعَدَمَیْنِ و شاعر فارسى زبان مى گوید: از دى که گذشت هیچ از آن یاد مکن *** فردا که نیامدست فریاد نکن در واقع این دو شاعر گویا مطلب خود را از حدیث امام صادق(علیه السلام)اخذ کرده اند آنجا که مى فرماید: «اصْبِرُوا عَلَى الدُّنْیا فَإنَّما هِىَ ساعَةٌ فَما مَضى مِنْهُ فَلا تَجِدُ لَهُ أَلَماً وَلا سُروراً وَما لَمْ یَجِىءْ فَلا تَدْری ما هُوَ وَإنَّما هِىَ ساعَتُکَ الَّتی أنْتَ فیها فَاصْبِرْ فیها عَلى طاعَةِ اللهِ وَاصْبِرْ فیها عَلى مَعْصِیَةِ اللهِ; در برابر امور دنیا صبر و شکیبایى پیشه کنید، زیرا ساعتى بیش نیست; آنچه گذشته است نه دردى از آن احساس مى کنى نه سرورى و آنچه نیامده است نمى دانى چیست، بنابراین دنیا براى تو همان ساعتى است که در آن هستى پس در برابر اطاعت خداوند شکیبایى پیشه کن و بر ترک معصیت صبر نما». در حقیقت بسیارى از افکار غم انگیز افکار بیهوده اى است که ما خودمان آن را براى خود فراهم مى کنیم مثلا مى نشینیم خود را با افراد بالادست مقایسه مى کنیم و بر محرومیت خود اشک حسرت مى ریزیم و گاه مى گوییم: اى کاش فلان فرصت را از دست نمى دانیم که اگر نداده بودیم امروز چه ثروت یا چه مقامى داشتیم. به همین دلیل دستور داده شده است که همیشه به پایین تر از خود نگاه کنید تا شاد و خرم باشید و نگاه به بالاتر نکنید تا غمگین و اندوهگین شوید. نیز بسیار مى شود که به هنگام وقوع حوادث ما یک روى سکه را مى بینیم و نگران مى شویم در حالى که سوى دیگر سکه ممکن است امورى باشد که بهترین کمک را به ما کند. قرآن مجید مى فرماید: «(فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَیَجْعَلَ اللهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً); چه بسا چیزى خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانى در آن قرار مى دهد». شاعر مى گوید: جبین گره مکن از هر بدى که پیش آید *** کز این نوشته تو یک روى صفحه مى خوانى به روى دیگر آن نعمتى نهفته خداى *** که شکر کردن آن تا به حشر نتوانى


منبع : پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۰۱۵
حکمت ۱۴۲ نهج البلاغه ؛ دوستى ها و خردمندى(اخلاقى، اجتماعى)

حکمت ۱۴۲ نهج البلاغه ؛ دوستى ها و خردمندى(اخلاقى، اجتماعى)

التَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ.

امام(علیه السلام) فرمود: اظهار محبت و دوستى با مردم نیمى از عقل است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
تعداد بازدید : ۲۸۲۶